ژاله صادقیان سالهاست در زمینه اجرا فعالیت میکند و شاید بتوان او را از معدود مجریان و گویندگان باسواد و حرفهای صدا و سیما خطاب کرد. او این روزها در شبکه دو سیما و در گروه فرهنگ و خانواده، برنامه «عصرخانواده» را اجرا میکند. در نمایشگاه مطبوعات و در غرفه پایگاه خبری گلونی، با او به گفتوگو نشستیم. گفتوگویی پیرامون حال این روزهای اجرا، اصول و بایدها در کار رسانه و نقش پسرخالهها و دخترخالهها در موفقیت و شهرت:
از اینجا شروع میکنیم که خیلیها در کار اجرای تلویزیونی و رادیویی میخواهند خودشان را نزدیک کنند به کار خانم صادقیان. شروع میکنند به تقلید از نوع گویش، رفتار، حرکات با دوربین و یا آهنگ کلمات. خود شما از کسی تقلید کردید؟ در ابتدای کار الگویی داشتید؟
به آن مفهوم نه. واقعیتش این است که من که خیلی کم سن و سال بودم که شروع کردم. وقتی رفتم رادیو پنج سالم بود. بنابراین الگو پیداکردن در آن زمان برای من مفهوم الگو پیداکردن در بزرگسالی را نداشت. اما در همان زمان خیلیها را میدیدم که دارند کار میکنند. فکر میکردم که آینده من هم شبیه آنها خواهد شد. سرور پاکنشان را میدیدم، آذر پژوهش را میدیدم، ژاله کاظمی را میدیدم. هر کدامشان را که میدیدم، احساس میکردم که بالاخره قرار است که یک روزی من هم بزرگ بشوم و شبیه اینها بشوم. واقعیتش این است که بله اگر به این مفهوم نگاه کنیم، من هم یک الگوهایی داشتم و برایم خیلی اهمیت داشت. ولی آن موقع خیلی نمیتوانستم این را تجزیه و تحلیل کنم که اصلا به چه دلیلی ممکن است من از خانم فلانی خوشم بیاید و یا از خانم فلانی خوشم نیاید. من فکر میکنم همه کسانی که به این کار علاقهمند هستند، صددرصد از کار یک کسی الگوبرداری میکنند، به کار کسی خودشان را نزدیک میبینند، از یک کاری خوششان میآید و به همین دلیل سعی میکنند که شبیه به آن آدم بشوند. من نهتنها مخالف این مسئله نیستم، بلکه بسیار هم موافقم. به خاطر اینکه دوستانی که فقط نشستهاند پای تلویزیون یا رادیوهایشان و دارند یک صدایی را میشنوند و یا یک تصویری را میبینند، باید یک حرکتی برای خودشان ایجاد کنند. این حرکت وقتی به آن الگو قرار است نزدیک شود، هدفمند میشود. اما این آدمها وقتی میآیند سر کار و وارد میشوند به جمع مجریان و گویندگان، بعد از یک مدتی خودشان را پیدا میکنند. آنهایی که خیلی باهوشند شاید ظرف سه تا چهار ماه خودشان را پیدا کنند و صدای واقعی خودشان را بروز بدهند و بقیه شاید مثلا یکی، دو سال طول بکشد ولی بالاخره این اتفاق میافتد. یعنی امکان ندارد کسی به قول ما تلویزیونیها راکورد کاری را که قبلا شنیده یا دیده، همیشه حفظ کند. آدمهایی که کار مثلا من را دوست دارند، سعی میکنند شبیه شوند به من که سالها تجربه، خیلی چیزها را به من آموخته است. و در نهایت آن چیزی که آموخته شده، الان قرار است در قالب یک اجرای موفق به این آدمها نشان داده شود. خب این یعنی پشت سر گذاشتن همه تجربههای من، یعنی اینکه تجربههای من را ناگهان میتوانند دریافت کنند آن هم در زمان اندکی. چه اشکالی دارد؟ خیلی هم خوب است.
تجربه بدون سواد به درد میخورد؟
در کار ما نه. تجربه در خیلی از کارها ممکن است بهدرد بخورد، ولی در کار ما نه. سواد منظورم اصلا سواد تحصیلاتی نیست. یعنی مثلا بگوییم یک کسی که دکترا دارد نسبت به کسی که کارشناسی دارد بهتر است. نه اصلا چنین چیزی نیست. سواد بهصورت عام و داشتن مطالعه بهصورت دائم و بهخصوص از دوران بچگی. یعنی حتی مطالعاتی که از سن هفت، هشت سالگی میکنید تا برسید به این سن و سال، در این کار تاثیر دارد.
چقدر وقت میگذارید برای مطالعه؟
این روزها کمتر، ولی قبلا حداقل یک روزنامهای را ورق میزدم، نیم ساعتی کتاب میخواندم.
در طول این سالها چطور؟ میخواهم ببینم در هنگامی که تجربه کسب میکردید، چقدر مطالعه داشتهاید؟
بسیار. من در یک خانواده کتابخوان به دنیا آمدم و طبیعتا آدمی که در یک خانواده کتابخوان به دنیا میآید، کتاب میگیرد دستش. من گاهی وقتها به بچههای هنرجویم میگویم حتی تابلوهای داخل خیابان را خوب بخوانید. حتی تابلوهایی که رویشان نوشته شده اینجا آشغال نریزید. حتی این. یعنی چیزهای فراوانی که در اطرافمان دیده میشود و به حروف الفبای ما آراسته است. اینها باعث تفکر بیشتر میشود.
از چه سالی بهعنوان یک گوینده آغاز بهکار کردید؟
از ۵ تا ۱۳ سالگی گویندگی کودک و بازیگری کردم و تقریبا از سال ۱۳۶۷ بهطور رسمی (نه از نظر استخدامی) شدم گوینده رادیو.
از چه زمانی احساس کردید که معروف شدهاید؟
مگر من معروف شدهام؟
از چه زمانی احساس کردید که وقتی مردم صدای شما را میشنیدند، میگفتند شما فلانی هستید؟
شاید مثلا هفت، هشت سال کار گویندگی رادیو را انجام میدادم، دیگر کمکم صدایم هر جا که میرفتم، شناختهشده بود.
دهه هفتاد؟
بله در دهه هفتاد.
و الان در دهه ۹۰ اوضاع چطور است؟
تصویرم لو رفت و اوضاع کمی فرق کرد.
شما بهویژه در تلویزیون که هستید، شهرت را به معنی کامل دارید و مردم شما را میشناسند. نسل جدیدی که بعد شما آمده اما خیلی زود درگیر مسئله شهرت میشود و زیاد برایشان مهم نیست که جَلگه درست است یا جُلگه، یا جفتش؟ شما از آن دست گویندگانی هستید که اگر کلمهای را با اعراب خاصی بهکار میبرید، دلیل دارید. به نظر شما چه کار کنند تا درگیر این شهرت نشوند؟
همه آدمها سعی میکنند مورد توجه قرار بگیرند. این مورد توجه قرارگرفتن در شغل ما خیلی اتفاق میافتد، برای اینکه خیلی راحت در قاب تلویزیون دیده میشویم و بالاخره علاقمندان و منتقدینی پیدا میکنیم و این باعث شهرت میشود. اما یک چیزی که من قبل از همه این اتفاقهای مربوط به شهرت به آن فکر کردم و به آن نگاه کردم، ماندگاری در این شغل است. متاسفانه بعضیها فکر میکنند که این لحظاتی که به شهرت میگذرد، همین است و تا ابد ادامه پیدا خواهد کرد. نه، این اتفاق نمیافتد. ما برای ماندگاریمان باید تلاش کنیم. ماندگاریمان هم در یک شرایطی اتفاق میافتد. در سالهای اخیر آدمهایی بودند که پلکان ترقی را سه تا یکی طی کردهاند و رفتهاند بالا، بعد این فواره خیلی رفته و ناگهان خاموش شده. لاجرم هر کس که بالاتر نشست، استخوانش بیشتر خواهد شکست. واقعیت این است که وقتی میافتد، دیگر میشکند و تمام میشود. یعنی شما هر کاری کنید که اینها را برگردانید، پذیرش مردم و مخاطبان نسبت به این آدمها خیلی راحت نخواهد بود. باید سالها، شاید یک نیمه عمر بگذرد تا این اتفاق بیفتد. واقعیت این است که برای ماندگاری باید بر اساس آن قصه «رهرو آن است که آهسته و پیوسته رود»، این آهستگی و پیوستگی را نگه داریم. آن چیزی که ما را ماندگار میکند، شهرت نیست. آن چیزی که ما را نگه میدارد، محبوبیت است. محبوبیت باعث میشود وقتی چهار روز نیستی، مردم با پیامک و انواع و اقسام طرق ارتباطی بپرسند کو؟ کجاست؟ کسی که شهرت پیدا میکند، دور و برش پر از حاشیه خواهد شد. اینکه ما چقدر از صفحات زرد مطبوعات دوری کنیم، اینکه چقدر مسائل را نادیده بگیریم، اینکه چقدر حریم خودمان را حفظ کنیم، دقیقا بستگی به رفتار خودمان دارد.
در دهه ۳۰، ۴۰ و ۵۰ که گویندههای خوش صدا و باسواد رو شدند، اوضاع رادیو فرق کرد. خانم پاکنژاد، خانم پژوهش، روشنک، آقای معینی، آقای نوری، منوچهر نوذری و… صدای خوب و سواد خوب، یعنی وقتی شعر را در برنامه گلها میخواندند، میزان سوادشان بیشتر از صدایشان به چشم میآمد. اما انگار از آن نسل تعداد کمی را در این سالها شاهد بودیم. خود شما یکی از آن گویندگانی هستید که هم از صدا بهره مندید و هم سوادتان قابل اتکاست. یا مهران دوستی…
مهران دوستی… ما مدلش، صدایش، اجرا و آن قدرت را نه قبل از انقلاب داشتیم و نه بعد از انقلاب. ما چیزی شبیه مهران دوستی نداشتیم.
دقیقا. اما حالا هم خوشصدا و هم خوشسیما داریم، اما اوضاع سواد را چه کار کنیم؟ شما در کلاسهایتان چه کار میکنید؟
واقعیتش این است که اگر همین الان در لحظه یک جواب حسی از من بخواهید، میگویم هیچ. عالمی دیگر باید ساخت از نو آدمی. اما به طور منطقی که نمیشود بولدوزر انداخت و همه چیز را خراب کرد. بنابراین من بسیار بسیار به این معتقدم، برای اینکه کسانی بیایند در این کار و موفق هم شوند؛ من هنرجوی خوشسیما و خوشصدا کم ندارم، ولی هیچ کدام از اینها را معرفی نمیکنم که بلافاصله بروند و مشغول به کار شوند. البته معرفیکردن و نکردن من خیلی فرق نمیکند و قرار نیست من معرف اینها به سازمان باشم. ولی واقعیت این است که به هر حال دوستان به من لطف دارند و میدانند کسانی که در کلاس من پذیرفته شدهاند، یک چیزهایی را یاد گرفتهاند و میتواند یک مقدار سریعتر آنها را به سرانجام کار برساند. اما یک چیزی که هست، این است که ما چقدر به تاریخچه زندگی آدمها نگاه میکنیم که در خانواده فرهنگی و در یک محیط فرهنگی رشد پیدا کرده باشند. خیلی برای من اهمیت دارد که این آدمی که قرار است بیاید و مجری تلویزیون باشد، از نظر هوش هیجانی دارای رتبه «بسیار» عالیای باشد؛ نه حتی رتبه عالی. بسیار عالی. به خاطر اینکه کار تلویزیون همین است. یعنی شما اصلا به آیکیو احتیاج ندارید. آن آدمی که دارای هوش هیجانی بالایی است و هوش حسی خوبی هم دارد، ظرف مدت یک ماه، یک ره صدساله را طی میکند. به خاطر اینکه بلد است از اطرافش چگونه درس بگیرد. آن آدم ارزش دارد. اما ما کجای یک چنین چیزهایی را پیدا میکنیم؟ ما اولین کاری که میکنیم این است که اینها را میفرستیم پشت میکروفون. بعد فوری باید بروند گزینش. بچههایی که سن و سالشان خیلی بالا نیست و تجربیات فراوانی در زندگی ندارند. خب اینها اصلا گزینش لازم ندارند. اینها کسانی هستند که ما باید بسازیمشان و دست خودمان است که چه شکلی بار بیایند. وقتی یک پسری ۲۳-۲۲ سالش است، وقتی یک دختری ۲۵-۲۴ سالش است. خب اینها کسانی هستند که خمیر بسیار آمادهای هستند که ما میسازیمشان.
به نظر شما گزینش در حین کار بهتر است؟
دقیقا، خیلی اهمیتش بیشتر است. این آدمها به نظر من باید بیایند و مشغول به کار شوند آن هم در حوزه تولید. لزومی ندارد بلافاصله آنتن زنده به آنها بسپاریم. اینها در حیطه تولید بیایند و کار کنند. یکی دو سال بیایند و شناخته شوند. خودشان خودشان را بشناسند و توانمندیهایشان را بروز بدهند. بعد از میان اینها ما آدمهایی را که واقعا اعتقاد داریم به آنها، میفرستیم پشت میکروفون زنده و به آنها هم اطمینان میکنیم. مگر من چگونه گوینده برنامه زنده شدم؟ به من هم اطمینان و اعتماد شد و گوینده برنامه زنده شدم. ۲۵ سال پیش. ما کمی باید دست این بچهها را باز بگذاریم تا خودشان را نشان دهند. بسیاری از کسانی را در تلویزیون میبینیم که حتی اولین مورد مربوط به جلوی دوربین بودن را ندارند، یعنی فتوژنیک نیستند و تصویر درست و خوبی ندارند. حتی کارشناسانی که قرار است فقط ۱۰ دقیقه بیایند و در برنامه صحبت کنند، مهم است که چهرهشان برای تلویزیون مناسب باشد، صدایشان برای اینکه با چهار نفر آدم حرف بزنند مناسب باشد، حرف و کلامشان به دل بنشیند. دیگر وای به حال مجریان. نه اینکه بگویم اصلا نداریم، چرا داریم مجریانی که اثرگذار و خوب هستند، ولی راستش را بخواهیم به نظر من آنقدر که نداریمها زیاد است، داریمها زیاد مهم نیست.
علاوه بر صدای خوب و سیمای خوب و سواد مناسب، آیا شخص مصاحبهکننده نباید مصاحبه بلد باشد؟
اول اینکه من رشته تحصیلیام روزنامهنگاری و ارتباطات است. به نظر من مرتبطترین رشته برای اینکه مجریان ما و گویندگان ما بتوانند بخوانند و خیلی چیزها را در سایهاش یاد بگیرند، همین رشته است. من فقط آرزو جعفرپور را میشناسم که همرشته من بود. بنابراین این خودش خیلی به من کمک میکند که شیوههای کشف واقعیت را یاد بگیرم. خیلی مدیون رشته تحصیلی و استادانم هستم. دوم اینکه هر چیزی سادهاش و طبیعیاش زیباتر است. آیا کسی که تا یک نفر وارد میشود دست و پایش را گم میکند، وقتی در خانهاش در را بر روی یک میهمان باز میکند، دست و پایش میلرزد؟ نه دست و پایش نمیلرزد، فوری میدود و میرود چاییاش را دم میکند. میخواهم بگویم طبیعت آدمها خودش همه اینها را حل کرده است. من تنها کاری میکنم این است که طبیعی رفتار میکنم و خیلی هنری هم به خرج نمیدهم. من همان جوری با مهمانم حرف میزنم که اگر خانه من آمده بودند، کنارشان مینشستم و با آنها حرف میزدم. من همان جوری با یک کارشناس فیزیک هستهای ممکن است حرف میزنم که واقعا زمانی که ممکن است خانه من آمده باشد، با او حرف بزنم. همیشه همینجوریام. دوستانی که دور و بر من هستند، میدانند که من واقعا تعجبم تعجب واقعی است و هیچ کدام صحنهسازی نیست. موقعی هم که تعجب نمیکنم، اصلا تعجب نمیکنم. کارگردانها هم خوب میدانند و آن مدلهای اساسی من را میشناسند که با نگاه همیشگی عجیب و غریبم، این تصاویر را میگیرند و میفرستند روی آنتن. واقعیتش این است که من بزرگترین کاری که در حیطه شغلیام دارم انجام میدهم، طبیعی رفتارکردن است. من هیچ وقت فکر نکردم که باید یک چیز دیگری باشم در زمانی که دوربین یا میکروفون جلویم است و یک چیز دیگری باشم پشت میکروفون یا آن طرف دوربین.
متاسفانه خیلیها هم صدا را میسازند و هم خودشان را.
اگر همه چیز مرتب پیش رفته باشد، شما وقتی که داری طبیعی رفتار میکنی، نهتنها به کسی برنمیخورد، بلکه هیچ کس هم به شما ایراد ریز و درشت نمیگیرد. به خاطر اینکه طبیعت شما را میشناسند. یک جملهای که من میگویم، خیلی بحثبرانگیز نمیشود، اما یک کسی مثلا در سن ۲۸-۲۷ سالگی عین همان جمله را به کارشناس میگوید، یک دفعه توپ میترکاند. به نظر شما چرا این اتفاق میافتد؟ برای اینکه من با توجه به سن و سالم آن جمله را به زبان آوردم. ولی کسی که سن کمی دارد، هوش هیجانیاش باید به او بگوید الان جایش نیست این سوال را بپرسی یا حداقل به این شکل این سوال را نپرس. اینها در طول زمان باید درست شود تا از پس گفتوگوها موفق بیرون بیاید. همه چیز را همه کس دانند. همیشه به بچهها گفتم دیکته ننوشته بیست است. وقتی زیاد حرف میزنی، اشتباه میکنی. معلوم است وقتی کسی زیاد حرف نمیزند، خب هیچ اشتباه گفتاری هم از او سر نمیزند. ما که زیاد صحبت میکنیم و با واژهها سروکار داریم، احتمال اشتباهمان بیشتر است.
پس بعضیهای از اشتباهات از روی بیسوادی نیست؟
نه اصلا. گاهی وقتها یک جایی از مغز کلیدش روشن نمیشود. یک چیزی میگویی میروی، شاید دو جمله پایینترش متوجه بشوی که جملا بالا را غلط خواندهای. آدمها از پرسشکردن کوچک نمیشوند. چون به سوادشان، به اندیشهشان و به دانستهشان اضافه میشود. بچههای همنسل من، هیچ کدام محبتهایی را که تهیهکنندههای قَدَر رادیو بدون هیچگونه چشمداشتی در حق ما میکردند، فراموش نمیکنیم. آقای مانی، آقای داوود جمشیدی، آقای نوری، آقای معینی، خانم توکلی و خیلی از دوستان دیگر. یعنی ما کسانی را در اطرافمان داشتیم که تقریبا میشود گفت دیکشنریهای سیار بودند آن هم بدون اینکه کوچکترین خمی به ابرو بیاورند. در هر شرایط پاسخگوی سوالهای ما بودند. خب وقتی شما این روحیه را در آدمهای پیشکسوت خودتان میبینید، یاد میگیرید. من یاد گرفتم. حتی پیش میآید از رادیو پیام و از رادیوهای دیگر زنگ میزنند و میپرسند این کلمه چه شکلی است یا این بیت غزل چطور خوانده میشود؟ من در هر شرایطی که باشم همیشه پاسخگویشان هستم. ۷۰ میلیون جمعیت داریم و ما گویندهها شاید ۷۰ نفر هم نیستیم. پس من حق ندارم اشتباه کنم. من از بین یک میلیون نفر اینجا هستم. پس حق ندارم اشتباه کنم. سوالنکردن دقیقا بیاحترامی به مخاطب است.
آن چیزی که در روزنامهنگاری و در همه دنیا هم هست. حق ندارند اشتباه کنند، چون لااقل نیم ساعت قبلش این متن را خواندهاند. الان هم بسیاری از کسانی که در این کار موفق هستند، به خاطر این است که حداقل از ۲۰ دقیقه قبل متنشان را خواندهاند.
زمانی با آقای کاردان برنامه عصرانه میرفتیم و ساعت چهار برنامه شروع میشد. ما از ساعت دو تکستهایمان را میخواندیم و تمرین میکردیم. مخصوصا وقتی که یک کار طنز انجام میدادیم. وقتی کار طنز انجام میدادیم، اگر قرار بود خودمان بخندیم که اصلا مفهوم پیدا نمیکرد. قبلش حتما مطالب را میخواندیم که خنده متن جلوی ما بریزد و به ما اجازه بدهد که در زمان اجرا درست رفتار کنیم.
اگر شما و نسل شما موفق عمل کردید، به خاطر همین مواردی بوده که شما و دوستانتان رعایت کردهاید و برایش زحمت کشیدهاید.
متاسفانه به بعضی از مدیران سازمان، قبل ترها میگفتم شما فکر میکنید گویندگی فقط حرفزدن است اما گویندگی فقط حرفزدن نیست. شما فکر میکنید همه دارند حرف میزنند و اینها هم دارند حرف میزنند و جلویشان یک میکروفون هم هست. بنابراین از نظر حقوق و مسائلی که بچهها دارند، خیلی به آنها رسیدگی نمیکنید. خدا را شکر هیچ وقت درآمد رادیو و تلویزیونم، درآمد اصلی زندگیام نبوده، ولی کسانی هستند در میان همکاران من که درآمد رادیو تلویزیون درآمد اصلیشان است و تمام زندگیشان و ساعاتشان را وقف رادیو تلویزیون کردهاند. به نظر من ارزشگذاشتن بیشتر به اینها اصلا جای دوری نمیرود. چون حتی من که لحظات غیررادیو تلویزیونیام را دارم به کاری میپردازم که برایم درآمدزاست، آن لحظهای که در رادیو تلویزیون دارم کار میکنم، شش دانگ برای رادیو تلویزیون هستم. در سازمان جوری به ما نگاه میشود که اینها نازپروردههای سازمان هستند و نُنُر هستند. در حالی که این ننرها اگر آن ننری را نداشتند، اینکاره نمیشود و نمیتوانستند به جای هزاران دخترخاله و پسرخاله این کار را انجام بدهند. ما نه دخترخاله کسی بودیم و نه دختردایی کسی و نه دخترخاله و پسرخالههای ما توانستند بیایند و اینجا کاری را انجام دهند. برای اینکه این کار یک کار کاملا ذوقی و هنری و یک ودیعه الهی است. ما افراد هنرمند فراوانی داریم که اتفاقا هوش هیجانی خوبی هم دارند. تنها باید زمینه را برای رشد این افراد فراهم کنیم. امیدوارم این اتفاق بیفتد.
پایان پیام
گفتوگو: انوشه میرمجلسی، رضا ساکی.
کد خبر : 8758 ساعت خبر : 0:15 ق.ظ