دستها میسایم تا دری بگشایم
پایگاه خبری گلونی، اسماعیل امینی: چند روز پیش رفتم به دیدن نمایشِ «در» که از اول تا آخر دیماه قرار است هر شب اجرا بشود. نمایشِ در، طنزِ دل نشینی دارد اما نه برای جذب تماشاگران بیخیال و خوش خندهای که کاری به کار نمایش و هنر و بازیگران ندارند و دنبال بهانهای میگردند برای خندیدن و خستگی در کردن.
این جور آدمها وقتی هم که برایشان شعر طنز میخوانی، به شعر تو و اندیشهات و ظرافتهای شعرت کاری ندارند، گوش آنها فقط حساس است برای شوخیهای سبُک و خندهدار از جنس حرفهای رایج در اداره و تاکسی و مترو و دورهمی باجناقها و جاریها .
«در» میخواهد دری باز کند به منظری از زندگی امروز و مخاطبش را به نگاهی تازه دعوت کند. بازیگران این نمایش به جای سخنوری دربارۀ سیاست و فلسفه و جهان بینی، یا عشق و عرفان و تنهایی انسان و حرفهای دهان پُرکن دیگر، مثل مردم معمولی حرف میزنند اما از میان کلماتشان و از طرز زندگیشان و از رفتارشان با یکدیگر، میشود فهمید که چه بر سرشان آمدهاست/ چه بر سرمان آمده است؟
چند تا جوان که یاد گرفتهاند زرنگ باشند تا بتوانند گلیم خود را از آب بیرون بکشند. زرنگ باشند یعنی دروغ بگویند، نقاب داشته باشند، نهان کاری کنند، اظهار ذلت و فقر کنند و بر سر دیگران داد بزنند، به ویژه وقتی که پای پول در میان باشد.
این جوانها از وضعی که دارند راضی نیستند، آنها دلشان نمیخواهد که این قدر ذلیل و فرصت طلب و دروغگو باشند. به هر دری میزنند که این طوری نباشند و زندگی را با زیبایی و مهربانی و سربلندی، بگذرانند. اما به هر دری که میزنند نمیشود، همۀ درها به رویشان بسته است با آن که دورتا دورشان پر است از درها و دستگیرهها.
پس ناگزیر، دست در جیب هم میکنند، دوستشان را فریب میدهند و بر سر هم داد میزنند و به جای زندگی در کنار هم، برای همدیگر نقش بازی میکنند و درنهایت به جان هم میافتند اما هنگامی که جان دوستشان به خطر میافتد، همان دوستی که چند لحظه قبل سرش داد میزدند و با او دست یقه شده بودند، میترسند، به خود میآیند و گریه میکنند. برای دوستشان گریه میکنند، برای خودشان گریه میکنند، برای ما گریه میکنند تا از خودمان بپرسیم: اینها چه بر سرشان آمده است؟ ماها چه بر سرمان آمده است؟
پایان پیام
کد خبر : 31262 ساعت خبر : 12:09 ب.ظ