گلونی

چهار روایت از تجاوز جسمی به من

چهار روایت از تجاوز جسمی به من

چهار روایت از تجاوز جسمی به من

چهار روایت از تجاوز جسمی به من.

به گزارش پایگاه خبری گلونی، یکی از مخاطبان برای ما نوشته است: وقتی پیام گلونی رو دیدم صدها بار با خودم فکر کردم بنویسم یانه اما بالاخره تصمیم گرفتم بنویسم. شاید یکی از سخت‌ترین خاطراتیه که قراره تکرار بشه در ذهنم اما می‌نویسم برای تمام دختران سرزمینم که بدونن خیلی اتفاق افتاده و میفته و تنها نیستن.

‌شش سالم بود و تازه رفته بودیم خونه جدید. همه همدیگرو می‌شناختن. من دختر موطلایی و شیطون محله بودم. یه روز پسر همسایمون که دبیرستانی بود گفت بیار بریم مرغ‌هامو نشونت بدم بعد رفتیم تو حیاط پشتی‌شون گفت اگه شلوارتو پایین بیاری دو تومن بهت می‌دم. من نمی‌دونستم چکار می‌کنه و چرا خودشو به من می‌چسبوند. تا مدت‌ها این کار ادامه داشت.

یه روز تصمیم گرفتم به مامانم بگم چی شده. من و مامان و خواهرام تو حیاط بودیم. گفتم مامان یه نفر برام تعریف کرده یه پسر بهش می‌گه پول بهت می‌دم تا شلوارتو پایین بکشی! به جمله بعدی نکشید که خواهرم حمله کرد به سمت من. تا جایی که می‌شد کتک خوردم و تازه فهمیدم من یه خط قرمز رو شکستم.

بزرگ شدیم و یه حس ترس همیشه باهام بود. هر وقت پسری متلک می‌گفت تا حد مرگ می‌ترسیدم. این که کسی می‌مومد طرفم دیوانه کننده بود.

چهار روایت از تجاوز جسمی به من

جالب اینجا بود متلک رو پسرها می‌گفتن و ما تنبیه می‌شدیم. بعدها اتفاقات دیگه‌ای افتاد مثلا یه روز یکی از اقوام گفت بیا با هم ریاضی بخونیم وقتی رفتم دیدم هی داره خودشو بهم نزدیک می‌کنه. اون روز یاد گرفتم فرار کنم. اما نمی‌دونم چه جور بگم که این تازه اول مشکلات روحی من بود. تا مدت‌های زیادی نمی‌تونستم به کسی اعتماد کنم.

دلم می‌خواست مردها رو تیکه‌تیکه کنم. دلم می‌خواست خودمو بکشم. احساس می کردم مشکل از منه که مردا اینجور فتار می‌کنن. حتی تو اتوبوس و تاکسی هم پیش میومد که کسی بهم تجاوز کنه. سال ۸۲ بود تهران دانشجو بودم. می‌خواستم برم خونه یکی از اقوام. زیر پل نمایشگاه سوار تاکسی شدم.

دوتا آقا عقب بودن که با هم دوست بودن. نشستن من همان و دست اون مرد که اومد روی بدن من. تصمیم گرفتم داد بزنم. تا گفتم آقا دستتو بکش برگشت تو صورتم گفت دختره هرزه خراب. تو خودت خرابی چرا به من گیر می‌دی؟ یادم نمیره جلو شهرک آتی‌ساز از تاکسی پیاده شدم. داغون بودم. هیچ کاری نمی تونستم بکنم. زنگ زدم یکی از پسرای همکلاسیم گفتم بیا منو ببر خوابگاه.

هنوز هم اون ترس باهامه حتی جرات نمی‌کردم به اون همکلاسیم بگم چه اتفاقی افتاده. از اون روز به بعد خیلی کم پیش اومده تنها در جایی که مطمئن نیستم قدم بذارم. مگه جایی باشه که بیش از ده نفر باشن که بدونم دیده می‌شم و کسی نمی‌تونه حریم منو بشکنه.

وقتی از دانشگاه فارغ‌التحصیل شدم یکی استادی رو بهم معرفی کرد که برم برای کار. وقتی رفتم پیشش ایشون شروع کرد از عطر من تعریف کردن و نزدیک شدن بهم. خیلی سعی کردم مقاومت کنم و وقتی ایشون گفت اگه ناراحتی بیا صیغه دو ماهه من بشو دلم می‌خواست بخوابونم تو صورتش. اما از دفتر بیرون اومدم و تا چندین ساعت توی پارک لاله بالا آوردم. از خودم حالم به هم می‌خورد.

یه روز محل کارم تنها بودم یکی از همکارای آقا اومد طرفم داشتم سکته می‌کردم. اصلا تاب هیچ چیزی رو نداشتم. فهمید. جلو در ایستاد و گفت من جلوتر نمیام. نترس. نمی‌تونستم بهش چیزی بگم چون فهمیدم کامل متوجه شده. بعد بهم گفت تو باید خیلی قوی باشی تا بتونی در مقابل هر مردی مقاومت کنی. اگه اینقد زود خودتو ببازی زندگیتو باختی.

وقتی با همسرم آشنا شدم تا مدت‌ها اجازه نمی‌دادم با من ارتباط برقرار کنه.

همسرم خیلی صبوری کرد تا من کم‌کم یاد گرفتم بهش بگم چی شده نه کامل اما دست و پا شکسته گفتم بهش از تمام ترس‌هام و نگرانی‌هام و اون خیلی آروم بهم گفت اون یه گذشته تلخ بوده که تمام شده. اون فرد بیمار بوده و این ترس نباید با تو بمونه. خیلی تلاش کردم. شاید چهار پنج سال رو خودم کار کردم و الان وقتی نگاه می‌کنم مطمئنم جامعه ناآگاه ما باعث شد روزهای بسیاری از زندگیم نابود بشه با این خاطرات تلخ.

پایان پیام

 

بیشتر بخوانید:

دختران‌تان را از بدنش متنفر نکنید

آزار جنسی من با بغل کردن زورکی شروع شد

 

خروج از نسخه موبایل