صبر داشته باش دختر جان
پایگاه خبری گلونی، رضا احسانپور: نانوایی، صف دارد. مردم توی صف نانوایی میایستند. خیلیها وقتی توی صف نانوایی ایستادهاند با یکدیگر صحبت میکنند. همین!
نانوا: چند تا حاج خانم؟
پیرزن: من هنوز مکه نرفتهام! ۶۰ تا!
دخترجوان: ۶۰ تا؟! مادرجان من ۱۰ تا بیشتر نمیخواهم، میشود من بردارم؟ عجله دارم.
نانوا: انشاالله مکه هم میروی حاج خانم!
پیرزن: یک، دو، فعلاً که تنها جای زیارتی که میروم، پنج، شش، همین مسجد سر خیابان است. ده، یازده…
نانوا: همان هم خوب است. خدا قبول کند.
دختر جوان: حاج خانم؟ ببخشید گفتم میشود من …
پیرزن: هفده، هجده، نه نمیشود. شما جوانها همیشه بیطاقت و عجول هستید. بیست و سه، بیست و چهار، صبر داشته باش دختر جان! این همه عجله داری برای چه؟ چه کار مهمی داری که میخواهی به آن برسی؟ بیست و نه، سی …
نانوا: هیچی! این جوانها همگی میخواهند سر وته کارها را زود به هم برسانند و بروند بنشینند پشت رایانه و بروند توی اینترنت یا سرشان را بکنند توی تلفن همراهشان و هی با این انگشتشان بکشند روی گوشی!
دختر جوان: نه آقای نانوا! من اینطوری نیستم.
پیرزن: سی و چهار، از کجا معلوم؟
نانوا: لابد اسنادش هم موجود است!
پیرزن: هه هه! سی و هفت…
دختر جوان: بله! موجو است. خوب هم موجود است! بفرمایید! این هم گوشی من. مدلش مربوط به ۱۵ سال پیش است. نه اینترنت دارد نه چیز دیگری!
پیرزن: واه واه! خدا به دور! چه زبانی! چهل و دو…
دختر جوان: وا! مگر من چه گفتم؟
مرد میانسال: ببخشید خانم! نفر آخر شمایید؟
دختر جوان: بله! البته اگر نوبت به ما برسد.
مرد میانسال: یعنی چه؟ متوجه نمیشوم.
پیرزن: منظورش من هستم! دارد به من گوشه و کنایه میزند! میبینی آقا شاطر؟! چهل و پنج…
نانوا: چه عرض کنم؟
دختر جوان: من کی گوشه و کنایه زدم؟!
پیرزن: تو روز روشن حاشا میکنی؟ چهل و هشت…
نانوا: صلوات بفرستید.
مرد میانسال: اللهم صل علی…
پیرزن: پتجاه و سه… من همسن تو بودم، بچهام اندازه شاطر بود!
مرد میانسال: هه هه!
پیرزن: هه هه؟ پنجاه و هشت… شاطر! من گفتم چندتا میخواهم؟
نانوا: ۶۰تا!
پیرزن: پنجاه و نه… نه اشتباه گفتم! ۱۰۰تا!
دختر جوان: میخواهید دفتر صدبرگ درست کنید؟
مرد میانسال: شما خودتان را ناراحت نکنید.
نانوا: کسی بعد از این مادر نایستد. نان تمام شد!
پایان پیام
کد خبر : 53900 ساعت خبر : 11:32 ب.ظ