ترکه‌ی انار مهم‌ترین ابزار تربیت بود

پایگاه خبری گلونی، علی خضری: بابا نشسته بود جلوی تلویزیون و داشت پای اخبار چرت می‌زد. کنترل را برداشتم که یواشکی کانال را عوض کنم. تا انگشتم آمد روی تعویض کانال برود زیرلب گفت: عوض نکن.

با تجب نگاهش کردم وگفتم: شما که خوابیدین و نگاه نمی‌کنین.

گفت: اینش به خودم مربوط است. چشم‌هایم بسته است. گوش‌هایم که بسته نیست.

کنترل را سرجایش گذاشتم و گفتم: بابا، این جمله یعنی چی؟ “چوب معلم گر بود زمزمه‌ی محبتی/ جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را”

چشم‌هایش را باز کرد و گفت: این برای زمان قدیم بود که هم پدر و مادر و هم معلم بچه‌هایشان را درست تربیت می‌کردند. بچه هم در خانه و هم در مدرسه درست تربیت می‌شد تا آدم شود.

گفتم: یعنی با چوب و کتک زدن بچه را آدم می‌کردند؟

گفت: هرکسی از جمله معلم برای تربیت یک‌سری ابزار نیاز دارد. درست است که الان پول ابزار اصلی تربیت شده‌است، اما زمان ما چوب و به‌خصوص ترکه‌ی انار، مهم‌ترین ابزار تربیت بود.

گفتم: آخر چطور می‌شود که چوب معلم زمزمه‌ی محبتش بشود؟

گفت: آن زمان چون ابزار کمک آموزشی مثل رادیو و تلویزیون و از این جور مسخره‌بازی‌ها نبود تا بچه ها از عواقب کارهای بدشان آگاه شوند، مجبور بودند طرح پیشگیری از مبدا را اجرا کنند. یعنی همان اول می‌زدند تا کسی کار بد نکند. چون پیشگیری بهتر از درمان است. این می‌شد زمزمه‌ی محبت. البته این زمزمه‌ی محبت و اصول تربیت در منزل هم ادامه داشت و بچه اگر کار بد می‌کرد، ادامه‌ی زمزمه‌ی محبتش را در خانه دریافت می‌کرد. این هماهنگی تربیتی بین خانه و مدرسه، باعث تاثیر زمزمه‌ی محبت بر بچه‌ها می‌شد. مثلا، الان من به تو پس‌گردنی می‌زنم، اما چون معلمتان نمی‌زند، تاثیرگزاریش را از دست می‌ دهد و آدم نمی‌شوی.

گفتم: پس این که می‌گویند: ” تا نباشد چوب تر، فرمان نبرد گاو و خر” هم برای تربیت آن‌هاست؟

گفت: باز برای من ضرب‌المثل بی‌ربط گفتی؟ حوزه‌ی تربیتی حیوانات با انسان‌ها فرق دارد.

گفتم:پس تنبیه زیاد هم چیز بدی نیست؟

گفت: اتفاقا در مواقع لزوم خیلی هم خوب است.

گفتم: خیالم راحت شد. چون امروز ناظم مدرسه من را تنبیه کرد.

گفت: دستش درد نکند. حتما کار بدی کردی دیگر. چوب معلم گل است، هرکس نخورد خُل است. حالا چکار کرده بودی؟

گفتم: هیچ‌ کار، آن کاغذی بود که دیروز آوردم و باید برای مدرسه پول می‌بردم را تحویل دادم و گفتم که بابایم گفته ما سرگنج ننشسته‌ایم که هر روز پول به مدرسه بدهیم. ناظم هم یک پس گردنی زد و مجبورم کرد تا یک ساعت یک‌لنگه پا بایستم.
بابا یک‌دفعه عصبانی شد و فریاد زد: چی؟ همین‌جوری گذاشتی تنبیهت کند؟ مگر شهر هرت است و مملکت قانون ندارد که بچه را کتک می‌زنند. اصلا می‌روم و شکایت می‌کنم. فردا می‌آیم و پدرشان…

پایان پیام

ادامه این داستان دنباله‌دار را اینجا بخوانید.

کد خبر : 55743 ساعت خبر : 12:17 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=55743
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات