حقیقت تلخ یا دروغ شیرین
حقیقت تلخ یا دروغ شیرین
پایگاه خبری گلونی، حسین عرفانینسب: کارگردانان موج نو در سراسر جهان، با جدا شدن از جریان اصلی فیلمسازی، انقلابی به پا کردند؛ انقلابی که میتوانست علیه سینمای پاپاها باشد، رها شدن از نئورئالیسم، فرار از سانسور یا حتی برای عقب نماندن از سینمای مدرن دنیا. در اروپای شرقی این موج نوها اکثرا به شکل رها شدن از بند رئالیسم سوسیالیسم نمایان شدند و سبک کارگردانان این کشورها اغلب واقعگرایانه بود؛ در بین این کارگردانان تنها ورا چیتیلوا، دوسان ماکاویف و رومن پولانسکی بودند که واقعگرایی را پس زدند و به سمت فراواقع گرایی رفتند. فراواقع گرایی تحت تاثیر ناخودآگاه و روانشناسی است. در اکثر آثار پولانسکی این مباحث قابل ملاحظه است اما فراواقعگرایی و به تبع آن روانشناسی صرفا وسیلهای است برای پولانسکی تا بتواند نگاه خود را به صورت ضمنی بیان کند؛ نگاهی انتقادی که در سه گانه آپارتمان به مانند سانست بلوار، تام هیز، هشت و نیم، مرد ناجور، روز برای شب و یا اکثر کارهای ژان لوک گدار به جای اینکه به سمت بیرون باشد نگاهی به خود سینما دارد و اصل سینما را مورد پرسش قرار میدهد. قسمت آخر این سه گانه یعنی مستاجر نگاه انتقادی در مورد مخاطبین سینما است که عوامل تولید فیلم با کمک گرفتن از عنصر همذات پنداری در داستان، ناخودآگاه آنها را به سمت و سوی مورد نظر خود میکشانند.
حقیقت تلخ یا دروغ شیرین
در ابتدای فیلم مستاجر مردی معرفی میشود به نام تروکوفسکی. او میخواهد خانهای را اجاره کند و صاحبخانه مدعی اخلاقمداری است و وانمود میکند برای او اجارهخانه اهمیتی ندارد چه دروغ آشنایی! صاحبخانه همانند کارگردانهایی رفتار میکند که نقاب هنرمند به خود زدهاند و هدفشان را والاتر از گیشه سینما و فروش فیلمش میدانند ولی همه چیز مثل همیشه سر پول است و به خاطر پول حاضر هستند سر مردم را کلاه بگذارند مانند زمانی که دزد به خانه تروکوفسکی میزند و دار و ندار او را با خود میبردو صاحبخانه تروکوفسکی را مجاب میکند که به پلیس مراجعه نکند تا آبروی همه حفظ شود و طوری رفتار میکند که گویی تروکوفسکی هم از نرفتن به پیش پلیس سود میبرد اما بعدا پیش همان پلیس از تروکوفسکی شکایت میکنند و نگران آبروی خود نیستند چه کلاه گشادی بر سر او میگذارند.
تروکوفسکی پول را پرداخت میکند و وارد چهار دیواری تاریکی میشود که بی شباهت به سالن سینما نیست.چند روز قبل در این چهار دیواری تاریک مستاجر قبلی اقدام به خودکشی کرده و تروکوفسکی به دیدن او می رود تا مطمئن شود که دخترک کاملا مرده است تا بتواند با خیال راحت به خانه جدیدش نقل مکان کند زمانی که بر بالین سیمون شول نشسته بدون اینکه بداند چرا او اقدام به خودکشی کرده برای او افسوس میخورد. دخترک داستان، که حالا همانند یک مومیایی سرتاپا باندپیچی شده.
مصریان باستان اعتقاد داشتند زمانی که انسان میمیرد «کا» از بدنش جدا میشود و باید بدن انسان مومیایی شود تا مصون بماند تا هنگامیکه «کا» برمیگردد جسم خود را گم نکند و انسان بتواند جاودانه شود. عقده مومیایی شدن (جاودانه شدن) به عقیده آندره بازن یکی از دلایل پیدایش هنرهای تجسمی است و حالا سیمون شول همانند یک اثر هنری شده و تروکوفسکی مخاطبی است که باید همذات پنداری میکند. در همین حال و هواست که سرش به سر معشوقه سیمون شول میخورد (این نما یکی از موتیفهای سهگانه آپارتمان است) و پاکت پرتقالی که در دست اوست بر زمین ریخته میشود و این آغاز داستان است؛ داستانِ تکه پاره شدهای که همانند پازل باید کنارهم چیده شود تا فهمید چرا سیمون خودکشی کرده و برای جمع آوری تکه پاره های داستان (پرتقالها) باید به پایین ترین نقطه (زیر تخت) رفت همانند غار تمثیلی افلاطون. حالا زمان آن رسیده که او را غل و زنجیر کنند و دنیا دروغین را به او نشان دهند و روش کار چیزی نیست جز قصه گویی و همذات پنداری.
تروکوفسکی با دوست دختر سیمون شول(استلا) دوست میشود، او سیگار سیمون را میکشد و نوشیدنی همیشگی سیمون را سفارش میدهد و با پسری که عاشق سیمون بوده شبی را در خیابان به صبح میرساند؛ حالا تروکوفسکی آرام آرام به سیمون شول تبدیل میشود.
قیل از رفتن به سالن سینما در سکانسی نمادین او در خیابان توسط یک بیخانمان که خود را هنرمند میخواند تلکه میشود؛ که میتواند کنایهای تلخ، به سیستم عرضه و تقاضایی سینما باشد و در سالن سینما تروکوفسکی و استلا فیلم خشونت آمیزی را میبیند (خشونت در رسانههای تصویری و در پی آن رابطه جنسی هم موتیفی در سه گانه آپارتمان است). فرد فضول و چشم چرانی در سالن سینما با نگاه خیرهاش ، باعث اذیت این زوج میشود و همسایگان آپارتمان جدید تروکوفسکی که پس از مرگ سیمون شول به آن نقل مکان کرده است همانند این مرد فضول هستند و همواره او را زیر نظر دارند و میخواهند او را همیشه کنترل کنند.
البته خود تروکوفسکی هم دچار این نگاه خیره هست و همواره همسایگانش را که در دستشویی همانند مومیایی (مشابه کارت پستال موزه لوور) ایستادهاند را دید میزند. بر دیوار دستشویی حروف هیروگلیف مصری حک شده که بارها در نظریات سینمایی زبان سینما با این زبان باستانی مقایسه شده است. گویی دستشویی یک فیلم است و افرادی که در دستشویی هستند کاراکترهای این فیلم.
نگاه خیره تروکوفسکی تا زمانی ادامه پیدا میکند که خود او روزی به دستشویی میرود و تبدیل به یکی از این کاراکترها میشود که مورد نگاه خیره قرار میگیرند. کاراکتری که از اول داستان با او همذات پنداری میکرد و آرام آرام در حال تبدیل شدن به او بوده و آن هم کسی نیست جز سیمون شول (تروکوفسکی پس از بازگشت به خانه سیمون باند پیچی شده را در دستشویی میبیند). حالا تروکوفسکی، سیمون شول را در مغزش همانند خود میداند؛ مغزی که به قول خود تروکوفسکی(زمانی که در آغوش استلا است) این حق را دارد که با من یا کل بدن انسان برابر باشد(کنایه ای به نظریه دکارت). بنابراین بدن و ظاهر تروکوفسکی هم شروع به تغییر میکند تا شبیه سیمون شول شود آرایش میکند، کفش پاشنه بلند میپوشد، کلاه گیس زنانه به سر میگذارد و حتی دندان خود را همچون سیمون میکشد و در سوراخی که بر روی دیوار ترک خورده است ، قایم میکند. او مثل سیمون شول دچار پارانویا میشود حتی به استلا معشوقهاش شک میکند و در خیابان تصور میکند همه میخواهند او را بکشند.
حقیقت تلخ یا دروغ شیرین
پازل داستان آرام آرام کامل میشود فقط مانده یک اوج داستان تا تمام تماشاگران را میخکوب کند و به کاتارسیس برساند پس تروکوفسکی به لب پنجره میرود مخاطبان با دیدن این صحنه وجد میآیند و برای او دست میزنند و او میپرد تا همچون سیمون فنا شود ولی تلاش تروکوفسکی بی فایده بود. او از جایش تکان میخورد و این اتفاق تماشاگران را ناراحت میکند؛ آنها انتظار داشتند او هم مثل سیمون شول شود و خودکشی تروکوفسکی برای آنها بیاهمیت میشود آنها بیشتر نگران شکسته شدن دوباره سقف شیشهای هستند تا خودکشی او ولی تروکوفسکی میخواهد قهرمان فراموش نشدنی و جاودانه شود پس دوباره خود را پرت میکند تا تبدیل به مومیایی شود و این چرخه ادامه خواهد داشت.
سینما وسیلهای شده که در آن کارگردان به جای نشان دادن جهان ، چشم مخاطب را با داستان و همذات پنداری کور میکند تا تفکر خود را در گوش مخاطب زمزمه میکند: تو لازم نیست به خودت زحمت بدهی و فکر کنی من به جای تو فکر هم میکنم تو فقط از جهان قصه لذت ببر یا به قول سعدی: “سخنش تلخ نخواهی ، دهنش شیرین کن.”
“تا جایی که ما میدانیم دو چیز پایانی ندارند: جهان و حماقت بشر. امروزه دریافتیم که این جمله درست نیست چون انیشتین ثابت کرد که جهان محدود است.” (فردریک اس. پریس)
کانال تلگرام گلونی خبرهای پایگاه را به راحتی در اختیارتان میگذارد.
پایان پیام
کد خبر : 55707 ساعت خبر : 1:37 ب.ظ