سرویس مدرسه و طرح ترافیک
پایگاه خبری گلونی، علی خضری: شب موقع شام، بابا چشمش به اخبار بود. اما معلوم بود حواسش جای دیگر است. هنوز از فکر سرویس مدرسه و طرح ترافیک خارج نشده بود. آنقدر حواسش پرت بود که یکبار نزدیک بود قاشق غذا را توی چشمش بکند. مدام با چشم و ابرویش بازی میکرد و کلهی خوشتراش بیمویش را میخاراند و با خودش حرف میزد. یک دفعه مثل اینکه جن دیده باشد، از جایش بلند شد و بعد از کمی گشتن در کمدها گفت: این آگهیهای همشهری را کجا گذاشتید؟
مادر که کفرش بالا آمدهبود گفت: من که سراز کارهای تو درنمیآورم. چه شد یکدفعه؟ چرا شامت را نخوردی؟
بابا گفت: سیرشدم. کجا گذاشتیشان؟
مادر گفت: بیا بنشین تا خانه را زیر و رو نکردی. بنشین تا برایت بیاورم.
بعد بلند شد و بدون اینکه دنبالش بگردد، آورد و گذاشت جلوی بابا و گفت: عرضهی یک روزنامه پیدا کردن هم نداری. انگار که دنبال سوزن توی چاه میگردی.
اصلا این مادرها فرشتهاند. مغزشان مثل پردازندههای هشت هستهای رایانه کار میکند. مطمئنم اگر به رایانه میگفتیم، نمیتوانست بهاین سرعت پیدایشان کند. بابا با عجله توی کاغذهای آگهی میگشت و یک چیزهایی را علامت میزد و دور یک چیزهایی را خط میکشید. تلفن را برداشت و یکی از آن شمارههایی را که دورشان خط کشیده بود را گرفت. رفت داخل اتاق و شروع به صحبت کرد. چند دقیقه بعد، درحالی که لبخندش تمام صورتش را پوشانده بود و کلهی بیمویش هم روشنتر شده بود، برگشت. گفت: فردا میآیم مدرسهات.
گفتم: توروخدا بابا، شر درست نکنید. اصلا من سرویس نخواستم. پیاده حالش هم بیشتر است. کاری نکنید که تلافیش را سر من دربیاورند. این همه توی روزنامه ها اخبار مربوط به حوادث مدرسهها را مینویسند. من طاقتش را ندارم!
گفت: چه برای خودت میبری و میدوزی؟ کسی با تو کاری ندارد. میخواهم بیایم سرویس مدرسه را قبول کنم.
با خوشحالی گفتم: جدی؟ یعنی من دیگر با سرویس به مدرسه میروم؟
گفت: نخیر، جنابعالی پیاده میروی تا آدم شوی. مگر خودت نگفتی که پیاده، حالش بیشتر است؟
گفتم: ببخشید بابا، اشتباه خوردم.
مادر گفت: مرد، چرا انقدر دمدمی هستی؟ مگر نگفتی که صرف ندارد و باید نصفش را بدهی و…
بابا گفت: زن، خیلی سادهای. چه کسی خواست سرویس بگیرد. اولا که با اولین دستمزد که گرفتم چهار حلقه لاستیک میخرم و زیرش میاندازم. دوما، وقتی که آرم طرح ترافیک را گرفتم، از ماه دوم میگویم که برایم صرف ندارد و ماشین خراب است و دیگر نمیتوانم بیایم. من بیشتر دنبال گرفتن طرح ترافیک هستم. میتوانیم به قیمت دولتی بخریم و به قیمت آزاد بفروشیم. الان تلفن زدم. یارو میگفت آرم طرح ترافیک را تا ۵ برابر قیمت میخرد. فهمیدی؟ ۵ برابر. حالا برو دوتا چای بریز بیاور بخوریم که وضعمان دارد خوب میشود.
مادر سری تکان داد و با اشارهی دست به او فهماند که نهتنها روی سرش، بلکه زیرش هم چیزی نیست.
هنوز هم داشتم به هوش بالای بابا فکر میکردم. اما یک مقدار از افتخاری که بهاو میکردم کم شده بود. خداکند که این تصمیمی که گرفتهبود، اثرات اخبارهای زیادی که میبیند نباشد. آخر میگویند هرچیزی زیادش ضرر دارد.
فردای آن روز، از مدرسه که برگشتم، دیدم بابا ناراحت و عصبانی نشسته و اخبار گوش میدهد. زیرلب هم مشغول همان حرفهایی بود که هنگام عصبانیت میزند. سلام کردم و نشستم. جواب نداد. فقط سرش را تقریبا یک سانتیمتر و ۴ میلیمتر تکان داد که یعنی علیک سلام. با ذوق و شوق پرسیدم: بابا، طرح ترافیک گرفتید؟
لب پاینش را گاز گرفت تا مجبور نشود که حرفهای زیرلبی را بلند بلند بگوید. گفت: ای بابا، توهم دلت خوش است. کدام طرح ترافیک؟ چه کشکی؟ چه دوغی؟
گفتم: یعنی خبری که در تلویزیون میگفت دروغ بود؟
گفت: نه بابا، کاش دروغ بود. وقتی قیر هست، قیف نیست. وقتی قیف هست قیر نیست. دوتایش که آمادهشود، کسی نیست بریزد.
گفتم: میشود زیر دیپلم صحبت کنید تا من هم متوجه بشوم؟
گفت: آخرش هم انگل اجتماع میشوی بسکه خنگی. بابا جان، معرفینامه را بردم، میگویند هنوز به ما ابلاغ نشدهاست. بعدش هم گفتند: اگر هم ابلاغ بشود، هنوز درخواستهای دوسال پیش توی نوبت هستند. شما برای چهارسال دیگر میتوانی رویش حساب کنی.
حالا میگویید چرا بدوبیراه میگویی. ای…
رفتم یک لیوان آب آوردم وگفتم: حالا شما عصبانی هستید. آب بخورید. تا میتوانید آب بخورید.
قورت قورت قورت لیوان را سر کشید و مشغول تماشای اخبار شد.
گفتم: بابا، حالا من فردا با سرویس میآیم مدرسه؟
بلندشد تا پس گردنی بزند که مثل غزال تیزپای فوتبال ایران فرار کردم.
پایان پیام
ادامه این داستان دنبالهدار را اینجا بخوانید.
کد خبر : 56517 ساعت خبر : 6:44 ب.ظ