یک اتفاق فول اچ‌دی

یک اتفاق فول اچ‌دی

پایگاه خبری گلونی، مهدیسا صفری‌خواه: خوب یادم است خودم عینکش را از روی طاقچه برداشتم و دادم دستش. مهران، برادرم کد را وارد کرد بعد دید گوشی مادربزرگ شارژ ندارد. مثل همیشه، از بس که به‌ما زنگ می‌زد همه شارژش تمام شده بود، تازه شارژش کرده بودیم. بعد مرجان دختر عمه زری برایش اعتبار فرستاد از گوشی خودش. انگار مرغ آمین در راه بود، همان وقتی که گفتیم اگر مادربزرگ این جایزه را ببرد ما هم در آن سهیمم. پیامک دریافت که رسید خیالمان راحت شد.

هر کدام رفتیم یک گوشه و سرمان را کردیم توی گوشی خودمان و تا ساعت‌ها پلک نزدیم، مادربزرگ برایمان چای و کاکا پخته بود، کاکا را خوردیم سرد بود و چای هم سردتر.

دوباره برگشتیم به همان دنیای مجازی. یک ماه بعد مادربزرگ که زنگ می‌زند همه خودمان را می‌رسانیم به خانه‌ش. یک بی‌ام دبلیو توی پارکینگ پارک است، مهران سرش را می‌کند توی گوشی و چیزی را سرچ می‌کند و می‌گوید: «نه! بچه‌ها ماشین مادرجون یه میلیارد می‌ارزه. می‌خوام برم باهاش دور دور.» مرجان جلویش می‌ایستد و می‌گوید: «مگه مال تویه که بری باهاش دور بزنی.» من با خنده می‌گویم: «بچه‌ها بیاین مادرجون رو بنشونیم توش وباهاش سلفی بگیریم.» من یادم می‌آید که عینک مادربزرگ را از روی طاقچه برداشته بودم، مهران هم یادش میاد و مرجان… مادربزرگ نگاهمان می‌کند.

یک اتفاق فول اچ‌دی

هیچکدام دست به گوشی‌هایمان نمی‌زنیم توی چشم‌هایش زل می‌زنیم و رؤیای خودمان را می‌بافیم! مادربزرگ کاکا پخته با چای. داغِ داغِ همه‌ش را می‌خوریم! زنگ در را می‌زنن، بچه‌های عمه پری و عمو پویا آمده‌اند، آنقدر بزرگ شده‌اند که مادربزرگ آنها را نمی‌شناسد، از قیافه پوریا پسرعمویم معلوم ست قبل از رسیدن به خانه مادربزرگ قید تحصیل در دانشگاه را زده می‌خواهد ماشین را بفروشد و بزند به کار دربازار، چشمان مادرجون برق می‌زند!

پایان پیام

ادامه این داستان دنباله‌دار را اینجا بخوانید.

عضو اینستاگرام گلونی شوید و اخبار روز ایران و جهان را دنبال کنید.

کد خبر : 56429 ساعت خبر : 12:36 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=56429
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات