خرید تلویزیون و فروش کلیه

خرید تلویزیون و فروش کلیه

پایگاه خبری گلونی، علی خضری: بابا سرش توی گوشی، چشمش روی صفحه و انگشت اشاره‌اش، مدام روی صفحه لمسی بالا و پایین می‌شد و صفحه های تلگرام را مطالعه که چه عرض کنم، تندخوانی نصرت می‌کرد. از این کانال به آن کانال می‌پرید و از این گروه به گروه دیگر. فکر کنم وقتی می‌گویند تولید علم در کشور ما بالاترین درصد رشد را دارد، همین تلگرام را می‌گویند. مشغول نوشتن مشق‌هایم بودم که صدای داد و فریاد بابا و پشت‌سر آن، بدوبیراه و ناسزا بلند شد. رفتم کنارش که ببینم مشکل چیست. همین‌جور که جدّ و آباد یک‌سری ها را مورد عنایت قرار می‌داد، گفت: واقعا خجالت نمی‌کشند. واقعا انسانیت کجا رفته؟ یعنی ما داریم به کجا می‌رویم؟

گفتم: بی‌زحمت یک کم شفاف سازی کنید تا ما هم در جریان قرار بگیریم.

گوشی را نشانم داد و گفت: بیا ببین.

گوشی را گرفتم و کمی نگاه کردم. چیزی سردرنیاوردم. گفتم: خوب؟

گوشی را با عصبانیت گرفت گفت: واقعا که اندازه‌ی هواکش دستشویی هم عقلت نمی‌رسد. لااقل می‌داند وقتی چراغ روشن می‌شود، شروع به‌کارکند. اما تو… مگر نمی‌بینی نوشته کانال خرید و فروش اعضای بدن. بیا بخوان، نوشته: “کلیه‌ی شما را به بالاترین قیمت خریداریم” تلگرام هم شده جایی برای دلالی.

با اینکه متوجه نشده‌بودم که کجای این‌کار انقدر مشکل دارد، از روی ترس و احترام سری تکان دادم و به کتاب و دفترم پناه بردم.
فردای آن‌روز، نشسته بودم که در خانه باز شد و بابا با یک جعبه‌ی مستطیلی بزرگ وارد خانه شد. دورش جمع شدیم تا ببینیم که امروز چه دسته‌گلی به آب داده است. آن‌قدر خوشحال بود که در پوستش نمی‌گنجید. قبل از انجام هرکاری، چسب جعبه را بازکرد و با احتیاط، یک چیز مستطیل بزرگ مشکی از جعبه بیرون کشید. با خوشحالی گفتم: وااای، بابا تلویزیون خریدید؟

نگاه عاقل اندر سفیهی انداخت و گفت: تلویزیون؟  به ال ای دی ۶۲ اینچ، اولترا اچ دی، صفحه منحنی، هوشمند، سه‌بعدی، پردازشگر چهارهسته‌ای، ای بی اس دار، رنگ متالیک می‌گویی تلویزیون؟ درضمن، رسیور هم دارد.

گفتم: همه‌ی این‌چیزها که گفتید، همان کار تلویزیون را انجام می‌دهد دیگر.

خرید تلویزیون و فروش کلیه

گفت: آفرین پسرم. بیا پس گردنیت را بخور و برو سر درست.

با خودم فکر می‌کردم که تلویزیونی با این همه امکانات و اسم‌های خارجی، حتما باید خیلی گران باشد و بابا حتما گنج پیدا کرده که این‌همه پول برای تلویزیون داده. ناگهان یاد گوشی بابا و کانال تلگرامی که دیروز باعث عصبانیت بابا شده بود افتادم. اشک درچشمانم حلقه زد و گفتم: بابا، آخر چرا این‌کار را کردید؟

گفت: اشک شوق است دیگر. حق داری انقدر خوشحال باشی. خیلی خرید خوبی کرده‌ام.

گفتم: اشک شوق دیگر چیست؟ یعنی تلویزیون و اخبار دیدن ارزش آن را دارد که؟… واقعا بخاطر تلویزیون… و زیر گریه زدم.

گفت: واقعا دیوانه شدی؟ کاش بجای خرید ال ای دی، تو را می‌بردم تیمارستان بستری می‌کردم. چرا گریه می‌کنی؟

گفتم: مگر شما کلیه‌تان را نفروختید که تلویزیون بخرید؟ واقعا ارزشش را داشت؟

چشم‌هایش هشت تا شد. بلند شد و آرام به‌طرفم آمد. دستش را روی سرم کشید و محکم پس گردنم زد و گفت: واقعا فکر می‌کنی انقدر عقلم کم است؟ کلیه‌ام را بفروشم که تلویزیون بخرم؟ مثل اینکه، آن‌روز که عقل تقسیم می‌کردند توی صف دماغ بودی!

گفتم: پس شما که سرگنج ننشسته‌اید، پول تلویزیون را از کجا آوردید؟

گفت: مثل آب خوردن. یک آشنایی پیدا کردم، رفتم از بانک وام فروش اقساطی کالا گرفتم. به همین راحتی.

مادر که از همان اول ایستاده بود و شیرین‌کاری جدید بابا را تماشا می‌کرد، گفت: جناب آقای به همین راحتی تلویزیون بخر، یک لطفی بکن مواظب کلیه‌ات و کارتون تلویزیون قسطی با ارزشت باش. چون امروز صاحب‌خانه آمده بود و می‌گفت که یا از ماه آینده کرایه را دوبرابر کنید ویا تشریف ببرید منزل جدیدی پیدا کنید. با این آشی که برای ما پخته‌ای، برای پول خانه، یا باید کلیه‌ات را بفروشی و یا کارتون تلویزیون را خوب نگه‌داری که برای دوران کارتون خوابی از آن استفاده کنیم.

پایان پیام

ادامه این داستان دنباله‌دار را اینجا بخوانید.

عضو اینستاگرام گلونی شوید و اخبار روز ایران و جهان را دنبال کنید.

کد خبر : 59756 ساعت خبر : 11:20 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=59756
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات