عید و بازنشستگی بابام
پایگاه خبری گلونی، نسیم نوحهخوان: امسال قرارِ اولین عید بازنشستگی بابام رو تجربه کنیم. روزی که بابام همنشین مامانم تو خونه شد گلویی صاف کرد و گفت: “حقوقم نصف شده همه خرجها برای خونه هست و شماها یا خرجهاتون رو کمتر کنید یا ببرید جای دیگه”. همون لحظه بود که یاد سفر عید افتادم که با این اوصاف، خونه تشریف داریم و یه حس فقر و بدبختی ریز افتاده بود به جونم که مامانم اومد و گفت: “اون بالا بالاها داره برف میاد” و من با گفتن کو؟ کو؟ تازه یادم افتاد که ما جز متوسطین رو به پایین هستیم و تو تهران برف هم دوست نداره روی مارو ببینه. با این فکرا کشتی میگرفتم که یک کانال رو باز کردم دیدم خانم آقای بکام با هواپیمای شخصیشون یه سر رفتن تا برج ایفل و بیان، اینجا بود که همون حس فقر و بدبختی به مغز استخوانم رسیده بود و داشتم استخوان درد میگرفتم که تنها وسیله شخصی من همین کارت مترو هست و بچههای بکام کجای کار هستن.
زدم بیرون که یک حالوهوایی عوض کنم. خودم رو برای سفر شمال عید قانع کنم که دیدم مغازه جفتیمون داره داد میزنه “چرا تا فومن بری آخه فومن رو بیار اینجا آی بدو بدو کلوچه فومن دارم” درجا قانع شدم. به یزد فکر میکردم که به شعبه قنادی حاج خلیفه رهبر رسیدم و بازم گفتم چه کاریه آخه! و قانع شدم. یک لحظه کویر و دشت به ذهنم رسید، چنان وسط زمستون گرمم شد که گفتم تهران و لوت نداره که فقط بهجای ماسه کویر اینجا ذرات محلول و معلق در هوا داریم. همینجوری یه لنگ دو لنگ راه میرفتم که رسیدم به یک قهوهخونه که صدای امید و تدبیر و کلید که آشنا هم بودن برام از تلویزیونش میومد. همینجوری که نگاه میکردم و برای هر مشکلی یک راه حل میشنیدم بیشتر ذوق میکردم و فکر میکردم که ای کاش یه جایی درست بشه اسمشو بزارن تدبیرکده که همینجوری قطاری مشکلاتمونو حل کنند و منم برم در مورد حقوق کم بخور و همیشه بخور بابام حرف بزنم شاید یه کلیدی هم دست ما دادند و عید یه سر تا پاریس رفتیم.
پایان پیام
کد خبر : 80061 ساعت خبر : 3:09 ب.ظ