اندر حکایت سفر نوروزی حکیم و مالدار
اندر حکایت سفر نوروزی حکیم و مالدار
پایگاه خبری گلونی، نگار فیضآبادی: آوردهاند که یکی از حکمای شهر در سفر نوروزیاش با مالداری همسفر شد. حکیم در طی طریق، دریافت که مرد، با زیادهخواهی و کمخردی خو گرفته است. مرد بهقدر توان، تپههای زباله، تولید و کیسههای پلاستیکی را در طبیعت، یله کرد.
حکیم، مرد را نهی کرد از طمع و بیتدبیری و سخنهای بسیاری در باب پلشتیهای این خصایل، بر زبان راند. مالدار، که از نصایح حکیم، به ستوه آمده بود به او گفت: حکیم، زیاد گفتی و کم شنیدی. الآن مثلاً در خبرها نخواندی که عیسی کلانتری، رئیس سازمان محیطزیست گفته است که «محیطزیست مال مردم است»؟ این یعنی محیطزیست، سهم منه، حق منه، مال منه.
مرد بعد از دیدن جنگل، از راننده خواست تا بزند بغل. همانجا بود که هیزم را ردیف و آتشی به پا کرد تا جوجها را بزند بر بدن. مالدار، نگاه حیران حکیم را بیپاسخ نگذاشت و گفت مشکل برات پیشآمده کسگم؟ اینجوری زل نزن. جایش جوج بزن میچسبد.
حکیم که از دیدن آنهمه بلاهت، هنگ کرده بود، قفل زبان شکاند و گفت چرا چنین میکنی ای نابخرد؟ مالدار هم فیالفور گفت دلم میخواهد آتش بزنم به مالم. بعد هم دمی چند از آب رودخانه سر کشید و زبالهها را روانه آب کرد.
همسفران بعد از فرسنگها در مجاورت یک بنای تاریخی، اُتراق کردند. موعد بازدید از بنای قدیمی که رسید، مالدار ماژیکش را درآورد و روی دیوارههای آثار باستانی، سفرنامهاش را با ذکر تاریخ، مکتوب کرد. حکیم، لختی اندیشید و گفت خدایی، بهوقت توزیع عقل، کجا بودی؟ مالدار هم در پاسخ گفت آن حرفها را ول کن. اکنون، چنین کنم تا آیندگان نیز بدانند در چه زمانی به اینجا آمدم، نام و نشانم چه بوده و در سفر بر من چه گذشته. اگر آیندگان نیز چنین کنند، هنر یادگاری نویسی در اماکن تاریخی، بهعنوان هنر بومی شناخته خواهد شد.
حکیم که ذله شده بود به مرد گفت با حلق فراخی که از تو سراغ دارم اگر به حال خودت رهایت کنند، کوه و جنگل و دریا را میخوری و به سبب آنکه حرف عیسی کلانتری را آویزه گوشات کردی و در این خیال باطل، غوطه میخوری که توانگری بدون قناعت، میسر است، حداقل بکوش که در مصرف مال، اندازه نگهداری و برای آیندگان هم، چیزی از طبیعت و محیطزیست، باقی بگذار. مالدار هم بهرسم حاضرجوابی گفت لحظه را دریاب. «تا که فردا شود، فکر فردا شود».
پایان پیام
کد خبر : 87071 ساعت خبر : 0:55 ق.ظ