قهوه‌خانه‌ی آق‌غلامحسین

صداها پیچیده بود توی هم و انگار که اجرای مشترک باشد. دولا شد و جایی که ایستاده بودیم را یک علامت گذاشت و گفت: این جای موسیقی تلفیقی است. تلفیق موسیقی اصیل و موسیقی پاپ.
گفتم: اصیلش بیشتر بشود، بهتر نیست؟

پایگاه خبری گلونی، محمدعلی مومنی: روز چهارم است که می‌آید. یک پایش اینجاست، در قهوه‌خانه‌ی آقاجون؛ یک پایش در کافی‌شاپ مهرداد. چند دقیقه‌ اینجا در قهوه‌خانه‌ی آقاجون، صبحانه می‌خورد، تمام که می‌شود فی‌الفور می‌رود به کافی‌شاپ مهرداد، همین روبرو. آقاجون به او مشکوک شده. اما هر بار که می‌آید، کلی تحویلش می‌گیرد و می‌گوید: «خیلی خوش آمدین. بفرمایید آن بالا، جا هست»

آنقدر می‌نشیند و چای می‌نوشد که شاید آقاجون یک دهان بخواند. اگر نخواند خودش می‌گوید «امروز نخوندین‌ها»

آقاجون هم خوشش می‌آید. لبخندی می‌زند، مثلا از سر خجالت، و می‌زند زیر آواز.

عاشق «گلپا»ست. دوست دارد مثل او بخواند. خودش هم یک چیزهایی به آن اضافه می‌کند. خیلی‌ها توی این بازار می‌آیند به قهوه‌خانه‌ی ما که صدای آقاجون را بشنوند. آقاجون از اینکه یکی اینقدر طرفدار خواندنش شده، کیف می‌کند. پس با همه مشکوک بودن، باز هم تحویلش می‌گیرد.

دیروز از توی کافی‌شاپ مهرداد آمد بیرون و به سمت قهوه‌خانه‌ی آقاجون آمد. چند دقیقه بین قهوه‌خانه و کافی‌شاپ، وسط بازار، ایستاد. گاهی قدمی به قهوه‌خانه نزدیک شد و گاهی به سمت کافی‌شاپ رفت. آقاجون توی قهوه‌خانه آواز می‌خواند و چهچه می‌زد. وقت آواز خواندن چشم‌هایش را می‌بندد و به قول خودش می‌رود توی حس. اما حواسش به مشتری‌ها جمع است. گاهی وسط آوازخوانی چشمش را به اندازه‌ی یک خط باریک باز می‌کرد و مشتری تازه‌اش را وسط بازار زیر نظر می‌گرفت.

آقاجون رفته بودی توی نخش که چکار می‌کند؟ می‌گفت: یارو شش کار می‌کند.

تازه امروز فهمیدیم اسمش «بارمان» است. آمد توی قهوه‌خانه و گفت: میشه یه بیت دیگه بخونین.

آقاجون خواند: موی سفیدو توی آینه دیدم/ آهی بلند از سر دل کشیدم…

مشتری مشکوک گفت: خیلی شبیه است.

گفتم: آقاجون عشق‌اش گلپاست. شبیه گلپا هم می‌خواند.

یکی از مشتری‌ها گفت: ما خیلی صفا می‌کنیم با صدای آقا غلامحسین.

آقاجون چهار تا چاکرم – مخلصم گفت و داد زد: بچه چایی ببر واسه آقا.

بارمان گفت: نه، منظورم یکی دیگه است. توی کافی‌شاپ روبرو یه نفر گیتار می‌زنه و می‌خونه. کارتون شبیه همه.

آقاجون گفت: صداش بعله. جد اندر جد صدامون خوب بوده. ولی ما اهل اینجور قرتی‌بازی‌ها نیستیم. پسرمه. اما بهش گفتم، اینجا توی این قهوه‌خونه جای این نوع آواز خوندن‌ها نیست.

مشتری گفت: منظورتون سبک پاپ و راک و اینهاست؟

آقاجون گفت: ایناشو دیگه من نمی‌دونم. همینجا پیش خودم کار می‌کرد. شروع کرد از همین آهنگ ژیگولی‌ها خوندن. آبمون توی یه جوب نرفت. خوبیت نداشت پیش اهل محل که بگن توی رستوران آق‌غلامحسین، پسرش نشسته داره، از این آهنگ ژیگولی‌ها می‌خونه.

مشتری حالا ساعت‌های بیشتری توی قهوه‌خانه‌ی آقاجون و کافی‌شاپ مهرداد می‌ماند. چند دقیقه‌ای هم بین این دو جا معلق است. مثل دیروز.

آقاجون گفت: این چشه؟ برو اینو بیارش کنار. یه چرخک بزنه بهش، ناکار میشه.

رفتم بیرون، میانه‌ قهوه‌خانه و کافی‌شاپ گفتم: آقاجون میگه…

گفت: گوش کن. صدا رو گوش کن.

گفتم: مهرداده. صدای گیتار و آواز. اینور هم صدای آقاجون. ای جانم. چه چهچهی.

صداها پیچیده بود توی هم و انگار که اجرای مشترک باشد. دولا شد و جایی که ایستاده بودیم را یک علامت گذاشت و گفت: این جای موسیقی تلفیقی است. تلفیق موسیقی اصیل و موسیقی پاپ.

گفتم: اصیلش بیشتر بشود، بهتر نیست؟

من را یک قدم به سمت قهوه‌خانه برد و گفت: جای تو اینجاست.

آقاجون از توی قهوه‌خانه هی گردن می‌کشید که ببیند ما چکار می‌کنیم. گاهی هم با دست اشاره می‌کرد که بیا اینجا به کارت برس. بعد رفت سر یکی از میزها. یکی از مشتری‌ها نان بربری تازه خریده بود و آمده بود صبحانه بزند توی رگ. آقا جون کمی از نان بربری‌اش را کند و رفت سر یک میز دیگر و داد به مشتری دیگر.

آقاجون می‌گوید «این رسم قهوه‌خانه ماست. هر کس هر چیز آورده، می‌گذارد وسط. با هم بده بستان می‌کنیم.» ما امروزshare می‌کنیم.

مشتری تعجب کرده بود و سرک می‌کشید ببیند این نان سر کدام میز می‌رود؟

سرمان به نقطه‌ی تلفیقی گرم بود که صدای آقاجون بالا آمد. روی صدای مهرداد سوار شد. آقاجون آوازخوان آمده بود دم در قهوه‌خانه. آوازش را قطع نکرده بود که حس آواز نپرد. ‌گفت: تو را فرستادم این آقا بازمان رو ببری کنار، خودت هم اضافه شدی؟

آمد روی نقطه‌ تلفیق ایستاد. مشکوک به اطراف نگاه کرد. صدای مهرداد و گیتارش خوب شنیده می‌شد.

گفت: پاشو برو زنگ بزن به پلیس، بگو این کافی‌شاپ روبرو صدای دلنگ دولونگش همه‌ی بازار رو برداشته.
چند روز پیش، چند تا از مشتری‌های کافی‌شاپ مهرداد، توی شوخی‌های بی‌مزه‌شان زنگ زده بودند به پلیس و گزارش داده بودند که توی قهوه‌خانه‌ی روبرو آهنگ‌های قبل از انقلابی می‌خوانند!

آقاجون چشم‌هایش را بسته بود و می‌خواند که پلیس آمد و قهوه‌خانه را پلمپ کرد. هر چه آقاجون می‌گفت: این موسیقی اصیل ایرانی است و در باب شعرهایی این موسیقی و درباره‌ی گلپا حرف زد، قانع نشدند.

آقاجون هم از همه جا بی‌خبر مشتری‌ها را برداشت و برد به کافی شاپ مهرداد.

همه پیرمردهایی که سال‌ها به قهوه‌خانه‌ی آقاجون عادت داشتند و سیبیل تا سیبیل می‌نشستند و با هم اختلاط می‌کردند.

توی چند روزی که آقاجون و مشتری‌هایش مهمان کافی‌شاپ مهرداد بودند، فاصله نسلی در مورد همه چیز خودش را بهتر نشان می‌داد. فاصله نسلی درباره‌ی استکان نعلبکی ندیده بودیم که اینجا دیدیم.

مشتری‌های آقاجون کمرباریکی استکان برایشان مهم بود. بده بستان نان و خوراکی برایشان مهم بود. حتی سر تنباکویی که برای مشتری‌های آقاجون ساده بود و برای مشتری های مهرداد بوی میوه می‌داد.

آقاجون گفت: اینجا چیو نگاه می‌کنین؟

بارمان گفت: دیدنی نیست.

آقاجون انگاری بهش برخورده باشد، گفت: یعنی چی دیدنی نیست؟

بارمان گفت: منظورم این است که شنیدنی است.

آقاجون اخم کرد و گفت: این دلنگ دولونگ‌ها شنیدنیه؟

بارمان گفت: نه، وقتی شنیدنیه که شما اینجا نباشی.

آقاجون باز انگار بهش برخورده باشد، گفت: بچه بیا برو به کارت برس.

من و بارمان روی نقطه‌ای ایستاده بودیم که صدای هر دو قهوه‌خانه آنجا یک کاسه می‌شد. کمی از بوی تنباکوی طعم‌دار و کمی از بوی تنباکوی قدیمی کاشان در هم می‌پیچید.

صدای آقاجون و صدای مهرداد رد هم می‌پیچید. حالا بارمان بدش نمی‌آمد یا قهوه‌خانه یا کافی‌شاپ تعطیل بشود و مشتری‌های این یکی، مهمان آن یکی بشوند.

اگر به لطف آشتی نمی‌شد، شاید پلیس می‌توانست برای رسیدن به یک نوع موسیقی تلفیقی کمک کند!

پایان پیام

کد خبر : 86823 ساعت خبر : 8:07 ق.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=86823
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات