من را برای لری حرف زدن کرایه می‌دادند

من را برای لری حرف زدن کرایه می‌دادند

من را ساعتی پنج هزار تومان به همسایه‌های اقوام کرایه می‌داد تا برایشان لری حرف بزنم.

پایگاه خبری گلونی، محسن فراهانی: اصالت ما برمی‌گردد به فراهان استان مرکزی. به قائم مقام فراهانی هم خیلی نزدیکیم. چون خانه‌مان اطراف بهشتی است. زبانی که خانواده با آن سخن می‌گویند، فارسی با اندکی لهجه‌ی فراهانی است. البته خانواده با دیگران سخن می‌گویند. با من تنها دشنام می‌دادند که آن هم در تمام زبان‌ها مشترکاتی دارد که بگذریم. من اما به دلیل شغل پدر که ارتشی بود، در شهر خرم‌آباد به دنیا آمدم. آن موقع همه‌ی بابا ارتشی‌ها بچه‌هایشان را در تهران به دنیا می‌آوردند. هرچند مادرها زحمتش را می‌کشیدند ولی خب پدرها اگر انتقالی نمی‌گرفتند این موهبت نصیب فرزندان نمی‌شد تا محل تولدشان «تهران» باشد. اما من به دلیل عدم زمان‌بندی مناسب پدر، در خرم‌آباد به دنیا آمدم و بعدها هم هرچه به مامور ثبت احوال پیشنهاد شیرینی دادم، قبول نکرد که محل تولد من را به تهران تغییر دهد. به جان پدرم را قسم می‌خوردم که ناموساً فردای تولد من، همگی رفتیم تهران، اما کارمند ثبت احوال می‌گفت: ای کاش بابا درست زمانبندی می‌کرد.

خلاصه تا چهارم ابتدایی در خرم‌آباد بودیم و من لهجه‌ی غلیظ لری پیدا کردم. در حدی لری صحبت می‌کردم که خانواده حرف‌هایم را متوجه نمی‌شدند و برای فهمیدن منظور من دست به دامان همسایه‌ها می‌شدند. تا این جای کار مشکلی نبود. مشکل واقعی زمانی بود که همسایه‌ها هم معنی برخی کلمات را نمی‌دانستند و مجبور بودند به بزرگان قوم خود مراجعه کنند. خدا را شکر بزرگان اقوام لرزبان هنوز لری را به خوبی صحبت می‌کردند.

من را برای لری حرف زدن کرایه می‌دادند

یکی دیگر از خاطراتی که از آن زمان به یاد دارم این است که کل فامیل سر و دست می‌شکستند تا ما به خانه‌شان برویم. حق هم داشتند. در تهران و فراهان کمتر با لرزبان‌ها برخورد داشتند و لهجه‌ی من برایشان شیرین بود. دور من حلقه می‌زدند و می‌گفتند: «بگو پسر جان بشین سر جات» و منی که سه سال داشتم می‌گفتم: «کُرِکَ بِیر بَشی سَر جات خو» و آن‌ها ذوق می‌کردند. خلاصه پدرم که اوایل از عدم زمان‌بندی مناسبش ناراحت بود حالا دیگر راضی بود. من را ساعتی پنج هزار تومان به همسایه‌های اقوام کرایه می‌داد. البته آن‌ها خودشان می‌آمدند و می‌گفتند: «آقای فراهانی ببخشید می‌تونیم بچه‌تون رو ببریم خونه؟ آخه تلویزیون هیچی ندارم حوصله‌مون سر رفته.» بگذریم.

ده سالم بود که پدر به همدان منتقل شد و ما هم به آن‌جا نقل مکان کردیم. سر دو ماه لهجه‌ی لری من هم فراموش شد و حالا به غلظت بچه‌های چَپَرخانه‌ی همدان، همدانی حرف می‌زدم. باز از خود همدانی‌ها بهتر. باز فامیل از لهجه‌ی من ذوق می‌کردند. باز همسایه‌های اقوام من را کرایه می‌کردند. همه چیز مثل سابق بود ولی پدر دیگر به ساعتی پنج هزار تومان راضی نمی‌شد. می‌گفت یا ساعتی پانزده تومان یا می‌گویم محسن حرف نزند.

من را برای لری حرف زدن کرایه می‌دادند

اما داستان زبان من به همین جا ختم نمی‌شد. در همدان بهترین دوستان من کردها و ترک‌ها بودند. صبح تا شب با آن‌ها بودم و ناخودآگاه در صحبت‌هایم از کلمات آن‌ها نیز استفاده می‌کردم. در کنار این، در شهرکی زندگی می‌کردیم که همه نظامی بودند و هر کدام از شهری. یکی شیرازی بود. یکی مشهدی بود. یکی شمالی بود. یکی دامغانی بود. زجرتان ندهم، حالا که سال‌هاست به تهران آمده‌ایم، لهجه‌ی من به لهجه‌ای تبدیل شده است که بین افرادی که من را خوب نمی‌شناسند دعوا رخ می‌دهد. یکی می‌گوید محسن فراهانی شیرازی است. یکی می‌گوید ترک است. یکی هم می‌گوید: «حاجی تابلوئه پاکستانیه، داره سعی می‌کنه تهرانی حرف بزنه».

اما باز پدر است که همه چیز را روشن می‌کند. نفری پنجاه هزار تومان می‌گیرد و می‌گوید که من کجایی هستم. بگذریم.

پایان پیام

کد خبر : 82420 ساعت خبر : 12:41 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=82420
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات