۱۶ سال پس از سانحه هوایی حال بازماندگان چگونه است+بشنوید
روایت عطیه سادات فتحی را بعد از ۱۶ سال بشنوید. او ۱۶ سال پیش در ۲۳ بهمن ۱۳۸۰ برادرش را در سانحه هواپیمای توپولف در ارتفاعات سفیدکوه خرمآباد از دست داد و حالا از روزگار بعد از آن حادثه میگوید:
به گزارش پایگاه خبری گلونی، دردهایمان قدیمی است و کهنه. آنقدر که گاهی آوار میشود بر سر آتشنشانها و دودش چشم بیگناهترینها را میسوزاند. گاهی خاک میشود و خراب بر سر همانها که سینهاش را به قصد نشان دادن گنج درونش شکافتهاند. گاهی آب میشود و همانهایی را غرق میکند که دل به بیکرانی آرامشش سپرده بودند. و گاهی پرندهای میشود شکسته بال که تمام آرزویش اوج آسمان است، اما سرنوشتش حضیض خاک.
دنیا که از ابتدا این همه آتش نداشت، این همه دیوار و آوار نداشت، این همه پرنده شکسته بال نداشت. این همه انتظار نداشت. اینکه هی منتظر بمانی صدایی از دل آتش بگوید من زندهام، دستی از زیر خاک بیرون بیاید و نشان دهد که هنوز کسی نفس میکشد و فریادی از دل کوه که بگوید کوه مهربانی کرده است و پرنده زخمی ما را در آغوشش پناه داده است.
حالا هی منتظر بمان
هی منتظر بمان
مسافران زیادی به خاطر آتش، تصادف، زلزله و سقوط در راه ماندهاند. پدرهای زیادی با قطار رفتهاند و برنگشتهاند و دوستت دارمهای زیادی در این میان ماندهاند بیصاحب که هیچگاه به مقصد نرسیدهاند. حالا هی منتظر بمان. او دیگر نمیرسد. ما دیگر نمیخندیم. ما دیگر نمیتوانیم که بخندیم. ما میمیریم و تمام عمر تظاهر میکنیم که زندهایم.
هواپیماش نرسیده
نرسیده یا نمیرسه؟
ما دیگه هرگز نمیخندیم
وقتی خبری شنیدم که هواپیماهای جدید خریدن با خودم گفتم شاید این قصه تموم بشه و خانوادههای دیگهای مث ما نشن
۱۶ ساله که دارم به دلیلش فکر میکنم
همیشه اخبار تعداد قربانیان حادثه رو اشتباه اعلام میکنه چون خانوادههای اونا رو هم باید جزو قربانیها حساب کرد
روایت عطیه سادات فتحی را بعد از ۱۶ سال بشنوید. او ۱۶ سال پیش در ۲۳ بهمن ۱۳۸۰ برادرش را در سانحه هواپیمای توپولف در ارتفاعات سفیدکوه خرمآباد از دست داد و حالا از روزگار بعد از آن حادثه میگوید:
پایان پیام
کد خبر : 82490 ساعت خبر : 1:23 ب.ظ
اون سال هیچ وقت فراموش نمیکنم چندین نفر از خانواده ما از دست رفتن همین برادر عطیه جان بعد از مدت ها اومد به خانواده اش سر بزنه چشم به راهش یودن هیچ وقت یادم نمیره پدرمچقدر برای پدرشگریه کرد با اینکه پدرم ادم خیلی محکمی بود و تقریبا گریه اشو ندیده بودم با این داستان که زبون خواهرش شنیدم باز داستانا برام تازه شد اقا مرتضی کمرش شکست تو اون داستان?