از تهران تا چابهار
علیاصغر سیدآبادی (نویسنده و شاعر) در این ایام یادداشتهایی از سفرهای نوروزی خود منتشر میکتد که یادداشت «از تهران تا چابهار» را به عنوان سفر نوروزی یک منتشر کرده است.
به گزارش پایگاه خبری گلونی، علیاصغر سیدآبادی (نویسنده و شاعر) در این ایام یادداشتهایی از سفرهای نوروزی خود منتشر میکتد که یادداشت «از تهران تا چابهار» را به عنوان سفر نوروزی یک منتشر کرده است:
صبح زود (۲۷ اسفند۹۶) در حالی بیدار شدم که ۶-۷ ساعت خوابیده بودم و برای ۱۰-۱۱ ساعت رانندگی آمادگی کافی داشتم، اما گیسو به اندازه یک وانت وسیله سفر آماده کرده بود که به هر ضرب و زوری صندوق عقب جا دادیم و راه افتادیم.
توصیه اول اینکه سبکبار سفر کنید!
ممکن است در راه به چیزهایی برای خریدن بربخورید و مشکل کمبود جایتان مضاعف شود!
صبحانه را باغ فین کاشان بودیم وناهار را یزد خوردیم و سر شب رسیدیم کرمان، خسته بودم اما گشتی در بازار و مجموعه گنجعلیخان زدیم. حمام بسته بود و کاروانسرای مجموعه را برای عید آماده میکردند. میخواستیم شام سبکی بخوریم و زود بخوابیم تا فردا برای ادامه سفر آماده شویم. برای شام راهی باغ فتح آباد شدیم. بنای باغ با نورپردایاش زیبایی خاصی داشت و غذایش عالی بود وشام سبک از یاد رفت.
صبح کمی دیرتر از برنامه بیدار شدیم و در حالی از کرمان بیرون میآمدیم که همه همنظر بودیم برای کرمان گردی باید زمان دیگری بگذاریم و به این بسنده نکنیم. مقصد ماهان بود و مقبره شاه نعمتالله ولی که تعریفش را شنیدهاید.
در هتل سنتی کنار مجموعه شاه نعمتالله چایی خوردیم و کنارش کلمپهی تازه. خیلی چسبید، گیسو و غزاله رفتند کلمپه با آرد برنجی خریدند و چند دقیقه بعد در باغ شازده ماهان بودیم و از حال و هوایش لذت میبردیم. صدای شرشر آب و آواز پرندگان و عمارتهای زیبا و چشمانداز عالی بهشت کوچکی ساخته بود.
ناهار را در باغ شازده خوردیم و راهی بم شدیم. بعد از یک ساعت و نیم رانندگی کمکم نخلهای خرما پیدا شدند و به بم رسیدیم. دوستانمان در ارگ بم منتظرمان بودند. خانم جوشایی از چهرههای فرهنگی شهر همراهمان شدند و آقای توحیدی نویسنده کتابهایی درباره بم و همکار جوانشان برای ما و گروهی دیگر از بازدیدکنندگان از ارگ گفتند.
ارگ بم
ارگ بم را قبل از زلزله دیده بودم. در بم با هر کس درباره هر موضوعی حرفی میزدیم بعد از چند کلمه به زلزله ارجاع داده میشد. گویی هیچ توضیحی درباره ارگ بدون ارجاع به زلزله ممکن نبود. هنوز زخم زلزله در جان مردم بود. چشمانداز باغشهری پوشیده از درختان خرما از بلندترین نقطه ارگ دیدنی بود.
تماشای شکوه ارگ در غروب آفتاب لذتبخش بود و وقتی که شهردار بم پیشنهاد داد دور ارگ بگردیم لذتبخشتر شد. چند دقیقه بعد درباره ظرفیتهای گردشگری فرهنگی و هنری بم حرف میزدیم و باز حرفها خود به خود به زلزله کشیده میشد.
شب برای دیدن ارگ جدید رفتیم. تر و تمیز اما آن قدر سوت و کور بود که کسی را پیدا نمیکردیم نشانی بپرسیم. هوا خنک بود و دریاچه زیبایش خلوت خلوت. در راه برگشت فهمیدیم که هنوز مسافران نوروزی نرسیده بودند.
وقتی صبح زود به طرف چابهار راه میافتادیم، فکر میکردم قسمت سخت سفر شروع شده است. در نرماشیر که ۴۰ کیلومتری از بم فاصله دارد، راه زاهدان و ایرانشهر جدا میشود. جاده ایرانشهر دو طرفه بود و همین نگرانی را بیشتر میکرد.
به سمت سیستان و بلوچستان
کمکم نخلهای خرما در جاده کم میشدند و ما استان کرمان را پشت سر میگذاشتیم. در اولین ایست بازرسی سیستان و بلوچستان یادآوری کردند که در جاده مواظب شترها باشیم و با احتیاط رانندگی کنیم و حتیالامکان توقف نکنیم.
در سرزمین جادویی بلوچستان میراندیم و تا چشم کار میکرد کوه بود و بیابان. تلفیق کوه و کویر چشماندازهای زیبایی آفریده بود و تماشای آن در جاده خلوت لذتبخش بود. کنار جاده تا کیلومترها از پمب بنزین و فروشگاه خبری نبود و به جایش هر از گاهی کپری پیدا میشد که بنزین میفروخت.
اول ظهر رسیدیم ایرانشهر، شهری زیبا با نخلهای بلند. هنوز برای ناهار خوردن زود بود. از ایرانشهر گذشتیم. آب و هوا عوض میشد، زیباییهای طبیعت متنوعتر میشد و رنگآمیزی بیشتری داشت. انگار همه چیز نرمتر میشد.
کمتر از دو ساعت بعد با گذشتن از لابلای کوهها در نیکشهر بودیم. ناهار را در هتل-رستوران شهاب خوردیم و راهی چابهار شدیم. چند کیلومتر بعد کپرهایی دیدیم در کنار جاده که صنایع دستی میفروختند. خرید را موکول به برگشت برکردم و رفتیم.
سه ساعتی تا سال تحویل باقی بود که رسیدیم چابهار. آقای عبدالحکیم بهار برگزیده ترویج کتابخوانی در روستای رمین دعوتمان کرده بود، شب عید مهمانشان باشیم، اما متوجه شدم بلوچها نوروز را خیلی جدی نمیگیرند و سفره هفتسین نمیاندازند. عید ما هم که بدون سفره هفتسین تحویل نمیشود.
پایان پیام
کد خبر : 87672 ساعت خبر : 9:44 ب.ظ