با ری بن و ارنست همینگوی

همه جوانی‌مان گذشت با «ری بن» اصل، کفش ایتالیایی، جین اصل آمده از ینگه دنیا، گشت و گذار در «ستور» – فروشگاه آبادان با همه کالاهای از آن سوی آب آمده.

پایگاه خبری گلونی، آلبرت کوچویی: نوجوانی و جوانی‌ام را در آبادان گذراندم. آموزگاران و دبیران با نق‌های سیاسی‌شان و جامعه سرخورده سال‌های بعد از کودتای مرداد ۳۲ نگذاشتند کودکی کنیم. بزرگ‌مان کردند.

انگشت اتهام بیشتر می‌رود برای م.آزاد، دبیر ادبیات‌مان و حسن پستا دبیر تاریخ جغرافیا. و به حرمت‌شان به پا می‌ایستیم که هر چه از ادبیات روز و روزنامه‌نگاری، شعر نو با بچه‌های قدو نیم قدآبادانی داریم، از برکت سر آنهاست و آنچه را از دست دادیم، پاپتی توی آسفالت آب شده از گرمای پنجاه درجه بود و توپ زدن.

شیطنت سوار اتوبوس شدن و پول بلیت ندادن و فرار از توی تاکسی‌ها، یواشکی توی سینمای «تاج» آبادان در رفتن و البته پیدا کردن‌مان با نورافکن کنترل چی، «آیس تی»، چای سرد خوردن در میلک یار، لب شط، لخت و پتی به آب زدن و البته در فرار از استخرهای شیک و پیک شرکت نفت که به مذاقشان خوش نمی‌آمد. دیدن فیلم‌های همزمان با اکران اروپا و آمریکا در سینما تاج آبادان و دیدن همان فیلم‌ها با دوبله فارسی در دو سال بعد در همان سینما. با یک ریال یک ریال جمع کردن پول توجیبی مان که بشود پنج ریال.

م.آزاد و حسن پستا، خیلی زود نسلی از جوانان را به کرایه کردن کردن کتاب به هفته‌ای پنج ریال کشاندند. کنفرانس دادن توی کلاس. در زنگ‌های تفریح راه انداختن «رادیو مدرسه» از بلندگوی شیپوری مدرسه.

خواندن و خواندن و نوشتن و نوشتن که همه سال‌های جوانی را در رادیو نفت آبادان و بعد رادیو رضاییه سر کردن. از همان آغاز داستایوفسکی و تولستوی خواندن و نه اروتقی کرمانی و حسینقلی مستعان و همه جوانی‌مان گذشت با «ری بن» اصل، کفش ایتالیایی، جین اصل آمده از ینگه دنیا، گشت و گذار در «ستور» – فروشگاه آبادان با همه کالاهای از آن سوی آب آمده.

بچه‌های تهرانی باورشان نمی‌شد، آبادانی‌ها، این چنین سر می‌کنند که تا به امروز می‌گویند آبادانی‌های «لاف».
تایم و نیوزویک را به روز می‌خواندیم و ارنست همینگوی و وردزورث و… را به انگلیسی .بلغور کردن ایتالیایی و لاتین کهن….

دوران جوانی‌مان گدشت به خواندن پریای شاملو در محله‌های بریم و بوارده. بیلیارد گاه به گاه در «انکس» و رفتن خرمشهر تا اهواز برای کری خواندن برای اهوازی‌ها و خرمشهری‌ها و البته ترجمه سنگین داستان‌های انجیل از لاتین به فارسی.

راه یافتن به رادیو نفت آبادان، خواندن شعرهای شاملو و فروغ و البته م.آزاد که وقتی فردایش با ماشین رادیو می‌آوردنمان به دبیرستان صف سیاه سنبوهای آبادان بود و زدن پس کله‌مان که «ولک» آبو!! ای تو بودی تو قوطی؟ عامو! شدی تهرانی! تو رادیو نگفتی ولک مو گفتی من! عامو آبادانی به غیرت‌شه! اجنبی!

این هم حق‌الزحمه ما بود!

پایان پیام

کد خبر : 87470 ساعت خبر : 11:40 ق.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=87470
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات