قیدار یک رمان نیست یک مرام و مسلک پهلوانی است

قیدار نوشته رضا امیرخانی داستانی‌ است از لوتی‌ها و پهلوانانی که زمانی در وجب به وجب خاک سرزمین‌مان می‌دیدیم‌شان و از بودن‌شان مرام و مسلک علی(ع) را می‌آموختیم.

پایگاه خبری گلونی، سمیه باقری حسن‌کیاده: قیدار یعنی پهلوان نادر، یعنی یل کمیاب یعنی لوتی یعنی عیار!

عکس زنگ زورخانه روی جلد کتاب نیز خواننده را به یاد همین لوتی‌ها و پهلوانانی می‌اندازد که یا کمیاب شده‌اند و یا دور از چشم‌ها پنهان مانده‌اند.

رضا امیرخانی خود می‌گوید که این کتاب را رمان نمی‌داند، و نگارش آن از تصویری از جهان‌پهلوان تختی شروع شده است.

فضای داستان مربوط به دهه پنجاه است و امیرخانی برای ترسیم فضای قبل از انقلاب از ابزارهای مختلفی استفاده کرده که بهترین آن ادبیات این رمان است.

خواننده در فصل اول آنقدر با واژه‌های سخت و دهه چهل پنجاهی و لوتی مسلکانه مواجه می‌شود که اگر خودش را جای یک راننده کامیون لوتی مسلک نگذارد قطعا دنباله داستان را نخواهد گرفت.

فضای رمان قیدار فضایی است که در آن به مخاطب مومن واقعی معرفی می‌شود و او کمی از اصول جوانمردی را می‌آموزد.

یکی از همین مومنان تاثیرگذار رمان قِیدار سید گلپا است؛ روحانی باطن داری که امیرخانی برای خلق این شخصیت از آیت الله گلپایگانی الگو گرفته است.

در یک کلام این کتاب حکایت مردی است که همنشین مردانی چون تختی هستند و همه  هم و غمشان نوکری پای دستگاه اهل بیت بوده است.

خلاصه کتاب قیدار

قیدار و همسرش که به تازگی عقد کرده‌اند با ماشین مرسدس کوپه کروک آلبالویی متالیک قیدار به اصفهان می‌روند تا از پدر دختر که آنجا (تخت فولاد) به خاک سپرده شده، رضایت و رخصت ازدواج بگیرند.

سر راه در جاده، قیدار با راننده‌‌ اتوبوس‌های خودش مواجه می‌شود (قیدار یک گاراژ کامیون و اتوبوس دارد) و یک سری وقایع جالب اتفاق می‌افتد.

همه چیز شیرین پیش می‌رود، غذاهای رنگارنگ توی رستوران بین راهی و حرف‌های نمکین تازه عروس و داماد که یک رازهایی هم در آن نهفته است، تا اینکه یک حادثه ورق را بر می‌گرداند.

مرسدس کروک جناب قیدار که مردی بسیار غیرتمند و سنتی و شناسِ کل کسبه و مردم جاده است با یکی از تریلی‌های خودش تصادف می‌کند و…

تکه‌هایی از قیدار

▪من همیشه به تصمیم اول احترام می‌گذارم . تصمیم اولی که به ذهنت می‌زند با همه جان گرفته می‌شود. تصمیم دوم با عقل و تصمیم سوم با ترس ….

▪آدمی که یک بار خطا کرده باشد و پاش لغزیده باشد و بعد هم پشیمان شده باشد مطمئن‌تر است از آدمی که تا به حال پاش نلغزیده.

▪از ابن بابویه برمی‌گشتم. رفته بودم سراغ رفیقت. دلم هوس یک مرد کرده بود. زیر آسمان، که مردی نمانده بود، رفتم سراغ زیر خاکی‌ها.

درخت را دیده‌ام که خشک می‌شود، سال که می‌گذرد، چگونه می‌افتد. کوه را ندیده بودم که بعد عمر، چگونه غبار می‌شود.

از علائم قیامت در قرآن یکی همین است. غبار شدن کوه‌ها. می‌خواستم ببینم قیدار چگونه می‌افتد…

از زیارت اهل قبور برمی گشتم، گفتم بیایم اینجا فاتحه‌ای هم برای شما بخوانم!

آخرین صفحه کتاب قیدار

آخرین صفحه کتاب قیدار را بیشتر از سایر بخش‌های کتاب دوست داشتم. آنجا که امیرخانی می‌نویسد:

این کتاب نوشته نشد تا نامی از قیدار باقی بماند…که خوشا گمنامان!

نوشته شد تا اگر روزی در خیابان بودید و راه می‌رفتید و گرفتار پنطی و نامرد شدید، امیدتان ناامید شد، بعد یک‌هو پیش پای‌تان پیکانی یا بنزی ترمز زد و مردی چارشانه با موهای جوگندمی پیاده شد…

نوشته شد تا اگر روزی در بیابان، بنزین تمام کرده بودید و امیدتان ناامید شده بود، بعد جیپ شه‌بازی یا هامر اچ‌دویی ایستاد و از سمت شاگرد، زنی شلنگ و چارلیتری داد دست‌تان تا از باکش بنزین بکشید…

نوشته شد تا اگر روزی در هر گوشه‌ای از این عالم، مردی دیدید که دوان دوان یا لنگان لنگان، از دور دست…

تمام قد از جا بلند شوید و دست به سینه بگذارید…تا در افق دور شود…با گام‌هایی که هرکدام به قاعده یک آسمان است…

کتاب بخوانیم.

پایان پیام

کد خبر : 103847 ساعت خبر : 11:51 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=103847
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات