حکایت افتر یلدا و خواب گرز زن عموم

افتر یلدا نمی‌تونستم از جام تکون بخورم. نفسم بالا نمی‌اومد. یه استکان آبلیمو خوردم بلکه معده‌ام جا باز کنه و… حکایت افتر یلدا حکایت خیلی از ماهاست.

پایگاه خبری گلونی، ویدا بابالو: افتر یلدا نمی‌تونستم از جام تکون بخورم. نفسم بالا نمی‌اومد. یه استکان آبلیمو خوردم بلکه معده‌ام جا باز کنه و بقیه خوراکی‌ها رو هم یه گوشه کنار دلم بگنجونم.

نفخ و دل درد اَمونم رو بریده بود. یه گوشه افتاده بودم و به زور نفسی می‌اومد و می‌رفت. چند بار دست به آب رفتم و باز هم افاقه نکرد.

خلاصه پسرعموها و مردهای فامیل زیر بغلمو گرفتن و منو تا ماشین رسوندن. روی صندلی عقب ماشین دراز کشیدم. همین که سرمو گذاشتم، رفتم.

هنوز چشم‌هام بسته نشده بود که زن عموی خدا بیامرزم که الان باید هفت کفن پوسونده باشه اومد به خوابم.

با بلوز سفیدی که روش علامت ورساچه برق می‌زد و یه دامن قرمز که کاج‌های کریسمس و بابانوئل ازش بالا می‌رفت، یه کدو حلوایی بزرگ روی سرش، یه هندونه تو دست راستش و یه انار هم تو دست چپش!

فکر کردم شاید اون دنیا به خاطر هم‌زمانی و لازمانی همه این جشن‌ها رو یکی می‌کنن تا اهل قبور خیلی دربند تدارکات انواع وِدینگ‌ها نباشن!

خلاصه زن عمو اومد و صاف بالای سرم نشست. یهو با یه حرکت انارشو شوت کرد تو دیوار و ترکید.

سرمو که برگردوندم زن عمو یه گرز از دامنش درآورد و محکم زد تو فرق سرم و گفت: پاشو! من هم که نمی تونستم از جام تکون بخورم. گفتم: زن عمو به خدا حالم خوب نیست!

گفت: می‌گم پاشو! گفتم: بابا حالا این وقت شب بی‌خیال شو زن عمو! بخدا پام خواب رفته وگرنه بلند می‌شدم.

گفت: تو هیچ وقت شعور نداشتی جلوی پای من بایستی. گفتم: این حرفا چیه؟ گفت: این اخلاقت هم به ننه‌ات رفته! گفتم: بابا بی‌خیال! مادر خدابیامرزم که …

گفت: ساکت بابا مادرت همین‌جا ورِ دل ما نشسته داره تخمه می‌شکونه. تا وقتی مادرت اینجاست یدونه تخمه و آجیل شب یلدا هم به ما نمی‌رسه.

اینو راست می‌گفت مامانم خدا بیامرز تخمه خیلی دوست داشت. من تو هپروت بودم که زن عمو یه لگد دیگه زد به کشاله رونم و برق سه فاز منو گرفت و مثل فنر پاشدم.

بعد تا چشمش به شلوار خیسم افتاد دماغش رو گرفت و گفت: خاک بر سرت بشین! من هم تشکر کردم و نشستم.

چاق سلامتی کردم و حال ارواح فامیل رو پرسیدم. روشو از من برگردوند. گفتم: زن عمو خوبین؟ هالوین بخیر این طرفا؟

گفت: کجای کاری؟ شب یلدا هم گذشته تو هنوز تو هالوین موندی؟! ما مُردیم تو چرا تقویم نداری؟! گفتم: آخه می دونین مثلا من الان خیر سرم خوابم و یه کم دیلِی دارم.

این کدو حلوایی روسرتون حواسمو پرت کرد. اتفاقا امشب خونه‌تون جای مرصع پلوی شما خیلی خالی بود. این زن جدید عمو زیاد دستپخت نداره.

یهو اخماش رفت تو هم. دوباره تکرار کردم گفتم حتما وقتی از هووی‌اش بد بگم خوشحال می‌شه و تحویلم می‌گیره.

یه پس گردنی بهم زد و گفت: تو اشتهات اذیتت نکرده؟ گفتم: نه! گفت ولی پدر مارو درآورده.

گفتم: چرا؟ … گفت: می‌دونی اون آجیل‌هایی که خونه عموت مشت مشت می‌خوردی و همه خونه رو کرده بودی پوست تخمه و پسته کیلو چنده؟ اصلا این همه آجیل چطوری تو معده و جیب‌های تو جا شدن که نمی‌تونی تکون بخوری؟!

گفتم: زن عمو خودشون تعارف کردن! گفت: ساکت … فقط جواب بده؟! تو اصلا می‌دونی هندونه شب یلدا رو کیلو چند حساب می‌کنن که ۱۲ تیکه هندونه خوردی؟

اصلا اون هندونه‌ها خوردنی نبود برای تزیین بود. گفتم: بابا زن عمو! همین زن جدیده عمو هی تعارف می‌کرد و هر دفعه هم می‌گفت اینا برای قشنگی نیست درست کردم بخورین!

حکایت افتر یلدا و خواب گرز زن عموم

زن عمو کارد می‌زدی خونش درنمی‌اومد و ناغافل با گرزش کوبید تو سرم. گفت: ابله! زن عموی هنرمندت یک ساعت قبل از اینکه شما برسین همه خوردنی هارو از پیج کدبانوی دلبر سفارش داد و سلفون کشیده آوردن دم در تحویلش دادن!

فقط ایشون زحمت کشید و همه رو گذاشت روی میز. هندونه قلبی و ژله انار و انار پولک دوزی و چیزکیک آلبالو و همه اینا با یه تماس اومد دم در خونه‌اش! بخشکه شانس! دوره ما که این چیزها نبود. ما با هندونه شتری از عموت دلبری می‌کردیم.

گفتم: زن عمو راستش من شک کردم‌ها! چون این زن عمو جدیده تا پارسال یه دمپختک ساده هم بلد نبود؛ با خودم گفتم شاید کلاس‌های آشپزی و سفره آرایی و شیرینی‌پزی فشرده رفته که این‌قدر پیشرفت کرده!

زن عمو سرشو تکون داد و گفت: تو ویدیو چک هست حالا نشونت می‌دم. گفتم: نه نه من همیشه داوری شمارو تو مهمونی‌ها قبول داشتم و دارم.

معلوم بود چون خودِ عمو هم دلی از عزا درآورد و این‌قدر خورد که دل درد گرفت! …

البته غذاها هم خیلی خوشمزه بود اونارو از کجا گرفته بودن؟

زن عمو گفت: غذاها هم مال رستوران کوچه پشتیه. خانم خونه تا دوتا مهمون می‌بینه زنگ می‌زنه به این مشتی پلو و خودشو راحت می‌کنه!

ولی می‌دونی اون همه غذا پولش چقدر شد؟!!! البته خوب تو فقط خوردی. خوشمزه بود، نه؟!

گفتم: آره راستش خیلی خوشمزه بود. تا چشم‌هام خوردم. گفت: همینه چشم‌هات باز نمی‌شه! حالا کاه از خودت نبود کاه‌دون که از خودت بود. یه جوری می‌خوردی تا خونه نفس تنگی نگیری.

گفتم : بابا زن عمو! من که می‌دونین اشتهایی ندارم ولی عمویینا خیلی تعارف کردن. من هم گفتم زشت نباشه یه وقت! بعد هم زیاد که نخوردم به اندازه یه کف دست برنج کشیدم و یه چند تا جوجه. خوب برین تو ویدیوچک ببینین!

زن عمو سریع تبلتش رو درآورد و شروع کرد به تایپ کردن. یه دیس برنج به اضافه یه بشقاب خورش، ۳ سیخ جوجه و یه سیخ بال کبابی، یه بشقاب باقالی پلو با ماهیچه، یه ظرف ژله کارامل… دیگه ماست و نوشابه هم داشتی؟

در حالی که آب دهنم رو قورت می‌دادم گفتم: بله. گفت: سالاد؟ گفتم: بله … گفت: خوب جمعا روی هم بدون عوارض مالیات بین ٣٠٠ تا ٣۵٠ هزار تومن فقط شام خوردی. تازه میوه و آجیل و مخلفاتو حساب کنم که سر به فلک می زنه! یعنی توی این شرایط اقتصادی تو ریقو این‌قدر به ما ضرر زدی! حالا این همه می‌خوری کجات می‌ره؟!

گفتم: فعلا که زده بالا و تو مسیر دماغمه! بعد هم زن عمو خودشون دعوت کردن من بی‌تقصیرم بابا…

گفت: در هر صورت کاری که شده. جلوی ضررو از هر جا بگیری منفعته. حالا باید جبران کنی. گفتم: چه جوری؟

گفت: همین‌جوری. جمعه همین هفته یه افتر یلدا بگیر همه دخترعموها و پسرعموها رو به صرف شام دعوت کن.

گفتم: زن عمو ببینین ما که همه فامیلو امشب دیدیم. بعد هم می‌دونین من چند وقته بیکارم و خونه مستاجری و روزگارمون بخور نمیر می‌گذره… یه رحمی بکن! اَفتِرم کجا بود؟!…

گفت: ۱۰ ساله ازدواج کردی و فقط پلاس خونه این و اونی که کی و کجا مهمونیه! همیشه هم بهانه‌ات اینه که تازه ازدواج کردی و تازه خونه عوض کردی و تازه بچه‌دار شدی و بیکار شدی و چلاق شدی و بابا بالاخره یه بار باید پس بدی دیگه!…

گفتم: آخه شما دلار ۱۰ سال پیش رو کنار دلار امروز میذاری؟! ۱۰ سال پیش رب چقدر بود؟ روغن مایع چند بود؟ اونا با رب ۳۰۰۰ هزار تومنی مهمونی گرفتن من باید با رب ۱۸۰۰۰ هزار تومنی پس بدم؟

زن عمو شونه‌هاشو به نشانه بی‌تفاوتی بالا انداخت. گفتم: نگران نباشین نمردم که ایشالله شب یلدا تو سال بعد زنده بودم جبران می‌کنم.

گفت: نه امکان نداره تو از این وعده وعیدها زیاد دادی. چرا شب یلدای سال بعد؟

کریسمس نزدیکه. مهمونی کریسمس بگیر. خیلی هم شیکه و حسابی کلاس داره. برای اون هم همه قرمز می‌پوشن.

یه درخت کریسمس بگیر و یه سری آبنبات و شکلات و اینا هم بهش آویزون کن. حالا تزئیناتشو از پیج های اینستا درمیارم برات دایرکت می‌کنم.

گفتم: زن عمو آخه ما رو چه به کریسمس؟! شما اون دنیا همه چی رو با هم قاطی کردیا! همین‌طوری داری انارها رو می‌ریزی رو بابانوئل‌ها!

یهو زن عمو برافروخته شد و اومد که گرزشو دوباره بکوبه تو فرق سرم که جیغ زدم و از خواب پریدم.

صورتم عرق کرده بود. نفس نفس می‌زدم. تقریبا نزدیک خونه بودیم. به زور از ماشین پیاده شدم و به خواب عجیبی که دیده بودم فکر می‌کردم.

از این تصور که زن عمو تک تک لقمه‌های منو شمرده بود مو به تنم سیخ شد. فکر کردم بهتره کارهای مهاجرت‌مون به کانادا رو جلو بندازم و تو فامیل شایعه پراکنی کنم که ما همین روزها رفتنی هستیم تا خدای نکرده کسی از ما توقع مهمونی و افتر یلدا نداشته باشه.

کاملا مات و منگ بودم. نفهمیدم چطوری خودمو به کاناپه توی حال رسوندم و همونجا تلپ شدم. چشمهامو گذاشتم رو هم. هنوز پلکم بسته نشده بود که دوباره زن عمو با همون شمایل بالای سرم ظاهر شد.

زبونم قفل شده بود و هر کار کردم که از جام بلند بشم نتونستم. زن عمو عین بختک گرزشو گذاشت وسط پیشونیم و گفت:
چی شد؟ فکر کردی این تو بمیری از اون تو بمیری‌هاس؟ از این کشور و قاره که هیچ از این دنیا هم بری باید اینایی که خوردی پس بدی! این دفعه نوبتی هم باشه نوبت تواِ …!

پایان پیام

کد خبر : 109746 ساعت خبر : 2:06 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=109746
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات