کتاب من او برنده جایزه بیست سال ادبیات داستانی

کتاب من او نوشته‌ «رضا امیرخانی» و برنده‌ جایزه بیست سال ادبیات داستانی ایران است.

پایگاه خبری گلونی، سمیه باقری حسن‌کیاده: 

مَن عَشَقَ وَ فعَفَّ ثُمَّ مات، ماتَ شَهیدا

کسی که عاشق شود و عفت و پاکدامنی پیشه کند سپس بمیرد، همانند شهید از دنیا رفته است.

و انگار که همین یک خط همه دغدغه رضا امیرخانی شده است برای نوشتن یک رمان طولانی به نام من او.

و در تمام مدت مطالعه کتاب از خود می‌پرسید این داستان کیست؟

داستان مرگ پدر علی است؟ یا یک داستان ملی‌گرا و سیاسی؟ یا داستان تکامل علی؟

یا داستان مقابله علی با هوس‌بازی است؟ یا داستان انسان شدن کریم؟ یا داستان سرنگونی اشراری است که چادر از سر بانوان محجبه می‌کشند؟

یا داستان باب جون است که همیشه در تلاش برای راحتی مریم وعلی است؟ یا داستان آبشار قهوه‌ای که مهتاب داشت؟ یا نقاشی سفید و سیاه مریم است؟ یا …

رمان با دو زاویه دید سوم شخص (راوی ـ نویسنده) و اول شخص مفرد (علی فتاح) در دوازده فصل روایت می‌شود.

در این رمان فرم و محتوا چنان زیبا شکل گرفته‌اند که فاصله‌ای بین‌شان حس نمی‌کنید.

این رمان معجونی از نمادهاست؛ علی نماد استقامت و تقوا، کریم نماد تحول، مهتاب نماد زیبایی، مریم نماد آشفتگی ظاهر و پیچیدگی باطن، درویش مصطفی نماد مسلّم دین (که توسط بعضی مسخره می شود )، باب جون می‌تواند نماد انسانی میانه‌رو باشد، اسکندر هم نماد اخلاص است که در خدمت باب جون جلوه می‌کند. مسلمان واقعی یا به تعبیری دیگر شیعه واقعی یعنی اخلاص اسکندر.

داستان کتاب من او

داستان کتاب من او مربوط به زندگی فردی به نام علی فتاح است. راوی که قهرمان داستان هم هست، ماجراهای زندگی خود را از کودکی تا مرگ، روایت می‌کند.

علی فتاح فرزند یک تاجر ثروتمند است و درجنوب شهر زندگی می‌کند. او در کودکی، پدر خود را از دست می‌دهد و تحت نظر پدربزرگش رشد می‌کند.

در نوجوانی به مهتاب، هم بازی دوره کودکی خود و دختر سرایدار خانه‌شان دل می‌بندد.

ولی این علاقه به ازدواج نمی‌انجامد. سال‌ها بعد، مهتاب با خواهر علی به فرانسه می‌روند.

خواهر علی با یک مبارز الجزایری ازدواج می‌کند. این مبارز ترور می‌شود و او و مهتاب به ایران بازمی‌گردند.

در زمان موشک باران تهران، مهتاب و خواهر علی به شهادت می‌رسند. علی فتاح نیز بعد از بخشیدن آنچه از اموال پدری مانده است، فوت می‌کند.

بخش‌هایی از کتاب من او

▪ترسی نداره. من مثل ناموس، چشمم بهش هست.

خندیدم. معلوم نبود ناموس خود را می‌گفت یا ناموس مردم را!

 ▪وقتی رفیق آدم چیزی از آدم خواست، لطفش به این است که بی‌حکمت و بی پرس‌و‌جو بدهی.

اگر حکمتش را بدانی که به خاطر حکمت داده‌ای، نه به خاطر لوطی‌گری.

 ▪تنها چیزی که حد نداره، رفاقته!

 ▪مملکت ما از دیار کفر پلیدتر است! دست‌کم در کفرستان قاعده آزادی هست که هر کسی آن‌طور که خواست زندگی کند، اما اینجا اجبار است که آن‌طور که دیگران می‌خواهند، زندگی کنیم!

پایان پیام

کد خبر : 104627 ساعت خبر : 4:16 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=104627
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات