یادی از دکتر هوشنگ بنان
یادی از دکتر هوشنگ بنان
پایگاه خبری گلونی، رضا ساکی: بیستوپنج سال پیش ساعت یازده شب بود که تلفن نارنجی خانه زنگ خورد و پدرم دوید سمت تلفن. مکالمه کوتاه بود.
خبر دادند دکتر بنان به رحمت خدا رفته است. نه فردا که همان شب در خرمآباد غوغایی شد. روز بعد شهر سیاهپوش شد و یکی از بزرگترین و باشکوهترین مراسم تشییع در تاریخ قبرستان خضر رقم خورد.
امروز روز پزشک است و من میخواهم برای شما از دکتر هوشنگ بنان بگویم. رفیق پدرم و عموی نازنین من.
هوشنگ بنان از خاندان معزز بنان الشتر و فرزند عبدالمجید بنان بود. پدرش از مردان خوشنام و معتمد خرمآباد و یکی از شهرداران این شهر بود. نمیخواهم از نقش دکتر بنان در تاسیس دانشگاه علوم پزشکی لرستان بگویم. داستان من از مطب رایگان او در پشتبازار شروع نمیشود.
قصه من از چادری ارتشی آغاز میشود در روستای کمالوند.
سالهای پایانی جنگ بود و عمو هوشنگ مرتب در چادری ارتشی در روستاهای اطراف خرمآباد بیماران را ویزیت میکرد.
یک بار یادم هست عمو هوشنگ در نزدیکی روستای تجره در یک چادر مشغول خدمت بود. روستای تجره روستای شوهرعمهام بود و ما اغلب در بمبباران آنجا بودیم.
بنا بر حس فضولی که بعدا فهمدیم شم خبرنگاری است آن چند روزی که عمو هوشنگ آنجا بود میرفتم و نگاه میکردم که با مردم چه میکند.
یادم هست یک میز داشت توی چادر و یک گوشی و یک دستگاه فشارسنج و چند بسته آبسلانگ و تعداد زیادی سربرگ و یک خودکار و مهر و البته الکل و سرنگ. یک کیف قهوهای داشت. از آنها که حالا دیگر نیست. از آن کیفها که وقتی بازش میکردی دهان گشادی پیدا میکرد. کیفش پر بود از ملزومات پزشکی.
آن وقتها همیشه جلوی چادر دکتر بنان صف بود. مردم یکییکی وارد میشدند و دکتر بنان معاینهشان میکرد.
دکتر هوشنگ بنان متخصص کودکان بود و خوب یادم هست گاه نیم ساعت کودکان را معاینه میکرد و با مادرشان حرف میزد. به لری و لکی. هنوز دستان سفید و آرامبخش عمو هوشنگ را به یاد دارم. هنوز آن نگاه مهربان را میبینم. هنوز به یاد دارم وقتی خانمی خم شد تا دستش را ببوسد چه طور ناراحت شد و در خود فروریخت. هنوز مِهرش بر مردم را به خاطر میآورم. حتا یادم هست که پدرم گفته بود هوشنگ میرود سمت اووسو و زخم یک پیرمرد را هر هفته میبیند و برمیگردد.
آن سالها، آن سالهای بمبباران و آن سالهای بعد از جنگ مطب دکتر بنان شلوغترین مطبها بود و من که اغلب با پدرم به مطب او میرفتیم بارها شاهد بودم که در مطب خودش همیشه مقداری دارو داشت که همانجا به بیماران کمبضاعت میداد و روانهشان میکرد.
امروز روز پزشک است. روز دکتر بنانها. اما شاید برخی خرمآبادیها حتا ندانند کوچهای در شهر به نام اوست. دکتر بنان در عمر پربرکت این طور زیست و مردم آن طور در تشییع او شرکت کردند. یاد و خاطرهاش گرامی باد.
پایان پیام
کد خبر : 23655 ساعت خبر : 10:57 ق.ظ
خداوند رحمتش کنه مرد بزرگ و پاک سرشت. کمتر کسی مثل اینها پیدا میشه.
آخ آخ افسوس برای این بزرگمرد و از همه بدتر پسر نازنینش بابک ، وقتی بچه بودم و مریض میشدم ، پیش دکتر می رفتیم ، دوست پدرم بودن. وقتی شکمم رو معاینه میکرد دستاش سرد بود اما لحنش مهربون و گرم. روحش شاد و یادش گرامی
عزیزترینم بهترین دایی دنیا سالهاست که بی توغریب وافسرده مانده ایم .افسوس افسوس…تنیده نام تو در تار وپودم بودلبریز از مهرت وجودم فدای نام تو بود ونبودم تاابد به نام نامیت افتخار میکنیم
با سلام مرحوم دکتر بنان داماد عموی من بود و از مردان بسیار نیک روزگار بود پزشک مردمی یک ویزیتور خرمابادی گفت یک روز برای یک معلم که تلویزیون نداشت خرید و شخصا برایش برد
با سلام
همان دوسالی که با بابک عزیز بودم میشه فهمید این پسر یادگار چنین مردی باشد درست مانند ایشان مهربان و بااخلاق امیدوارم هر جا هستی سلامت و برقرار
روز پزشک بر خاندان بنان مبارک
باسپاس از رضای نازنین و متن زیبایش در ستایش پزشک انسان دوست شهرمان زنده یاد دکتر هوشنگ بنان . بی گمان نام ویاد دکتر هوشنگ بنان از خاندان اصیل وفرهنگ پرور سلسله الشتر در ذهن وضمیر یسیاری از همشهریان خرمآبادی به نیکنامی ماندگار است . روح اهورائیش قرین یزدان پاک باد.
رضا جان، ممنون از یادداشت تون. خوندنش اشک توی چشمام جمع کرد و در عین حال خوشحال شدم که هنوز اسم و یاد پدر زنده است.
رضای ساکی عزیز،
از بذل محبت شما و خبرگزاری پرمهرتان به پدر اینجانب، کمال امتنان را دارم. روح پدر بزرگوار شما قرین رحمت باد. لرستان مهد شیردلان، پاینده باد.
یادم هست در تشییع جنازه می گفتند دکتر بنان به بچه هاش گفته: من می رم جایی، هر وقت تحصیلات عالیه تون تموم شد بر می گردم. یادش گرامی دکتر موبور مهربان