مگر ما کلاس تقویتی نرفتیم چهچیزمان کم شد؟
مگر ما کلاس تقویتی نرفتیم چهچیزمان کم شد؟
پایگاه خبری گلونی، علی خضری: داشتم با منوی کنترل تلویزیون ورمیرفتم که شبکهی خبر را حذف کنم، تا بتوانم سر ساعت سریال را تماشا کنم که یکدفعه بابا از راه رسید و کنارم نشست. دست و پایم را گم کردم و کنترل از دستم افتاد روی زمین و درش بازشد و باطریهایش پخش زمین شد. هول هولکی باطریهایش را پیدا کرده و سرجایش گذاشتم و درش رابستم و شبکهی خبر را گرفتم و کنترل را روی میز گذاشتم. همهی اینکارها را که میکردم، انتظار نوازش پس گردن را هم میکشیدم.
بابا کنترل را برداشت وگفت: بازهم که این کنترل را برداشتی و بازی میکنی. صدبار گفتم این اسباب بازی نیست. وقتی خراب شد باید کلی پول بدهم و یکی دیگر را بخرم. مگر من سر گنج نشستم؟ بهجای تو اگر یک برّه بزرگ میکردم، الان کلی سود کردهبودم.
راستش خیلی دوست داشتم روزی بتوانم یک گنج پیدا کنم و ببینم سرش چه شکلی است. اصلا جای نشستن دارد؟ وقتی آدم برود سرش بنشیند چه شکلی میشود؟ آنوقت میشود همینجور فرت و فرت پول خرج کرد؟ دوستدارم وقتی گنج پیدا کردم و رفتم سرش نشستم، یک عالم کنترل تلویزیون بیاورم و همهشان را بشکنم تا حالم جا بیاید. اگر بابا هم اعتراض کند به او میگویم که سرگنج نشستهام و یکی دیگر میخرم.
مگر ما کلاس تقویتی نرفتیم چهچیزمان کم شد؟
همینجور سرگنج نشستهبودم که با سوختن پس گردنم از خیال گنج بیرون آمدم. قبل ازینکه بگویم چرا میزنید، گفت: پسر، مگر درس و مشق نداری که سروتهات را بزنند پای این بدون صاحب مانده نشستهای؟
گفتم: باباجان مدرسه تازه بازشده و معلم ها مشق ندادهاند. هنوز کلاسبندی هم نشدهایم.
گفت: من کاری به این حرفها ندارم. برو خودت بخوان پایهات قوی بشود.
گفتم: خوب شد گفتید پایه. راستی امروز یک کاغذ دادند که به شما بدهم. درمورد پایه است.
گفت: دوباره شروع شد؟ بخوان ببینم چه نوشتهاست؟
کاغذ را گرفتم جلوی چشمم و شروع کردم به خواندن: باسلام، ولی محترم دانشآموز…. خواهشمنداست جهت تقویت پایهی درسی فرزندتان مبلغ بووووووق تومان بهصورت علیالحساب به دفتر مدرسه ارسال نمایید. توجه داشتهباشید که این کلاسهای فوق برنامه صرفا جهت تقویت فرزند دلبندتان بوده و تسریع در پرداخت مبلغ مذکور، باعث تسریع در شروع این کلاسها میباشد.
راستش کلمههای آخر را باترس ولرز میخواندم و لرزش را نهتنها درصدا، بلکه درکل بدنم حس میکردم. مثل اینکه تنظیمات بدنم بههم ریخته بود و رفتهبودم به حالت ویبره. هرچه گشتم ریست فکتوری بدنم را پیدا نکردم که درستش کنم. میخواستم ریستارت کنم اما دکمهاش را نمیدانستم کجاست. یکدفعه بابا با صدای بلند گفت: بده ببینم این کاغذ رو. با صدای بابا نیممتر ازجا پریدم و خداروشکر ریستارت شدم و ازحالت ویبره درآمدم. کاغذ را گرفت و شروع به خواندن کرد. خواندنش که تمام شد، کاغذ را از دوجهت پاره کرد و بهدستم داد و گفت: بیا این کاغذ را فردا ببر مدرسه و بگو اینهم پول و بقیهاش هم برای خودتان. مسخره کردهاند. هرروز به یک بهانه میخواهند مردم را بچاپند. مگر ما کلاس تقویتی نرفتیم چهچیزمان کم شد؟ پایهمان خیلی هم قوی شد. والا کلاس ششم آن زمان از دکترای الان بیشتر سرشان میشود. گرفتاری شدیم ها…
طبق معمول که عصبانی میشود، صدای تلویزیون را تا آخر زیاد کرد و درحالی که مطمئن بودم چیزی از اخبار نمیشنود، به تلویزیون خیره شد.
گفتم: باباجان اجباری که نیست. گفتند اختیاری است. هرکسی خواست میتواند ثبتنام کند. فقط ممکن است روی نمرهی انضباط تاثیر داشتهباشد که آن هم مهم نیست. تاحالا هم که کسی از نمرهی انضباط مردود نشدهاست. ما که پایهمان خیلی هم قوی است. بهقول معروف “خشت اول چون نهد بابا صاف / تا کجاها میرود دیوار صاف”
یک نگاهی کرد که بوی پسگردنی میداد. گفت: تو باز ضربالمثل گفتی؟ وقتی بلد نیستی مجبوری؟ من ماندم پس توی این مدرسهی آباد شده! چه چیزی به شما یاد میدهند که یک ضرب المثل بلد نیستی بگویی؟
درستش این است:”خشت اول گرنهد معمار کج / تا ثریا میرود دیوار کج”
مادر که تا این لحظه در آشپزخانه غذا درست میکرد، موقع بیرون آمدن آخر ضربالمثل را شنید و جلو آمد و از بابا پرسید: ثریا کیه؟
بابا یک نگاهی به او انداخت و یک نگاهی هم به من. نفس بلندی کشید وآن را به همراه بغض و افسوس و هزار درد بی درمان قورت داد و به من گفت: آن کاغذ را بچسبان و بیاور ببینم چقدر باید بدهم؟ ببینم پایهات چقدر قوی میشود!
پایان پیام
عضو اینستاگرام گلونی شوید و اخبار روز ایران و جهان را دنبال کنید.
ادامه این داستان دنبالهدار را اینجا بخوانید.
کد خبر : 55265 ساعت خبر : 10:58 ب.ظ