ناراضیان بالفطره: از ابراهیم حاتمیکیا تا علی دایی
دست کم این که حاتمی کیا بارها تحسین شده و سیمرغ ها دریافت کرده و حتی حاج قاسم سلیمانی بر پیشانی اش بوسه زده، اما مردم عادی چطور؟
به گزارش پایگاه خبری گلونی، احسان محمدی در عصر ایران نوشت: «وقتی علی دایی را کنار زمین فوتبال میبینم که با تمام وجود حرص میخورد، رگهای گردنش بیرون میزند، چشمهایش در چشمخانه غضبناک می چرخند و با مشتهای گره کرده فریاد میزند، از زمین و زمان گلهمند است و اعتقاد دارد جماعتی به صورت پیوسته علیه اش در حال توطئه هستند، با خودم فکر میکنم چرا نمیرود گوشهای تا فارغ از غوغای جهان آرام بگیرد و این همه زجر نکشد؟ هم پولش را دارد هم اعتباری که رویای بسیاری است و احترامی بینالمللی که زمینهساز حسادت برخی از فوتبالیستهای همدورهاش است.
وقتی ابراهیم حاتمیکیا را (در اختتامیه جشنوراه فجر) نگاه میکردم که روی سن جشنواره فیلم فجر، سیمرغ را بغل کرده بود و با غیظ حرف میزد و با انگشت اشاره رضا رشیدپور (که خود فرزند شهید است) را نشانه رفت و به او تندی کرد و بعد به یکباره خم شد تا لوح تقدیر را از زمین بردارد (برخی حتی گمان کردند قصد دارد چیزی را به سوی رشیدپور پرتاب کند!) به این فکر کردم که چرا این همه خشمگین است؟ از چه کسی طلب دارد؟ واقعاً از تلویزیون شکایت دارد؟ اگر حاتمی کیا معتقد است که تلویزیون در حق او کم لطفی کرده امثال بیضایی و مهرجویی و پناهی و کیمیایی و … چه باید بگویند؟
حاتمی کیا را دوست دارم. درست مثل علی دایی که نمیتوان انکارش کرد که نامش بزرگتر از این خرده گلایههاست. شاید به خاطر این که تمام کودکیام در همجواری با جنگ گذشت و عزیزترین انسانهای زندگیام را از دست دادم (حتی ۲۲ سال بعد از خاتمه جنگ) فیلمهای حاتمی کیا در حوزه جنگ را دوست دارم و با آنها همدلی میکنم. با قهرمانهایی که ادای ترمیناتورها را درنمیآورند، زخم اگر می خورند گله و ناله و شکوه نمیکنند چون به باور بزرگتری یعنی وطن عشق میورزند و ایمان دارند. که به قول محسن دربندی (مهدی فتحی) در فیلم سینمایی اعتراض:
سلامتی سه تن: ناموس و رفیق و وطن
سلامتی سه کس: زندونی و سرباز و بی کس
سلامتی باغبونی که زمستونشو از بهار بیشتر دوست داره
سلامتی آزادی، سلامتی زندونیای بی ملاقاتی…
میگویند انسان اگر راضی میشد به داشتهها، هنوز ما در غار زندگی میکردیم. این جاهطلبی و ولع آدمی بود که او را در طول قرنها به پیش کشید و وسایل آسایش را در جستوجوی آرامش خلق کرد اما به نظر میرسد ما و به ویژه نخبگان جامعه ما گرفتار یک «نارضایتی ابدی» هستند. این که به هر صندلی و مقام و عنوانی دست پیدا میکنند باز هم دوست دارند رخت نارضایتی تن کنند و گله کنند. از زمین، زمان، حاکمیت، دنیا… همیشه کسی پیدا میشود که آنها معترض و متعرض به آن باشند. وقتی دایی و حاتمی کیا این همه ناراضی هستند چطور انتظار داریم جوان بیکار و مورد تبعیض قرار گرفته خشنود باشد و سجده شکر پهن کند به جان مسئولان زحمتکش شبانه روزی! دعا کند؟
انگشت شماتت شب گذشته حاتمی کیا به سوی تلویزیون بود. رسانهای که با هر کس در طول این سالها نامهربان بوده با حاتمی کیا همدل و همراه بوده و حالا ارزشی ترین کارگردان سینمای ایران هم از آن چنان ناراضی است که «شکایت به خدا» می برد. این حرف را اگر تا دیروز منتقدین می زدند و متهم می شدند به سیاهنمایی و غش کردن به سمت رسانه های خارج از کشور، حالا مردی می زند که به گفته خودش فیلمساز نظام است و به این نظام وابسته.
ابراهیم حاتمی کیا کارگردان برجستهای است اما لحن او بیش از حاتمی کیای محجوب به مسعود دهنمکی شبیه بود که چند سال پیش در جشنواره فیلم فجر فریاد زد: «نه مرغ میخواهم نه سیمرغ!» این که حاتمی کیا هم ناراضی باشد باید پرسید پس چه کسی راضی است؟ چهار سال پیش به طعنه گفت: «من از این شیشههای سیمرغی که به سینماگران می دهند زیاد دارم و حتی دیگر در طاقچه خانه خود جای یکی دیگر را ندارم» اما حالا روی سن فریاد میزند که چرا به فیلم او در تلویزیون نقد وارد کرده اند؟ بعد سیمرغش را می گیرد و به قهر از سالن بیرون میرود! قهر با چه کسی؟ اعتراض به چه چیزی؟
حاتمی کیا قطعاً بی مهری دیده، تلخی شنیده، اما چه کسی ندیده و نشنیده؟ دست کم این که او بارها تحسین و حمایت شده و سیمرغها دریافت کرده و حتی حاج قاسم سلیمانی بر پیشانی اش بوسه زده، اما مردم عادی چطور؟ آنها اگر اعتراضی داشته باشند به تلخیهایی که دیدهاند و محرومیتهایی که کشیدهاند روی کدام سن بروند و به چه کسی اعتراض کنند؟
نمیتوانیم وانمود کنیم که از علی دایی بیشتر نگران علی دایی هستیم یا از ابراهیم حاتمی کیا، حاتمی کیا تریم! اما کاش این ریشه «نارضایتی ابدی» نخبگان در این کشور کشف میشد. موضوعی که به متن جامعه هم وارد شده و تقریباً یافتن کسی که «راضی» باشد از کیمیاگری دشوارتر است. انگار حق با گروس عبدالملکیان است:
دختران شهر
به روستا فکر می کنند
دختران روستا
در آرزوی شهر میمیرند
مردان کوچک
به آسایش مردان بزرگ فکر میکنند
مردان بزرگ
در آرزوی آرامش مردان کوچک
میمیرند
کدام پل
در کجای جهان
شکسته است
که هیچکس به خانهاش نمیرسد؟
پایان پیام
کد خبر : 80849 ساعت خبر : 2:35 ب.ظ