ای‌ کاش پدرم زنده بود

عاقلانه که می‌اندیشم پدر خدابیامرزم اگر زنده بود هیچ چیز دیدنی و محیرالعقولی برای عرضه کردن نداشته و ندارم.

پایگاه خبری گلونی، مهدی نژادحسن: هر چند وقت! یکی‌ دو‌باری، عزیز‌ی هنرمند به واسطه درخشیدن در نقشی، یا اجرای آهنگی یا هر تاجی که به سر‌مان زده‌است با حضور در رسانه‌‌های جمعی ضمن ابراز خوشحالی، با ‌احساسی که گمان می‌برید، لابد گل کاشته‌ تک‌‌ضربی را از پشت هیجده‌قدم وارد دروازه کرده‌اند، و ابراز خوشحالی از این که در خدمت ما هستند، می‌گویند: ای‌کاش پدرم بود و این روز‌ها را می‌دید!

با شنیدن این جملات دلم ناجور یاد روز‌های شیرین کودکی‌ام را می‌کند، ایامی که جدای از ضرب‌و‌شتم شدن توسط صغیر و کبیر روزگار خوبی بود. آرزوهای دور‌و‌درازی داشتیم که تنها دلیل زود قد‌‌کشیدن‌مان شد، و چقدر زود از یادمان رفت!

گاهی، خیلی دلم هوای بودن بزرگتر‌ها را می‌کند، ولی تا می‌اندیشم مثل جن‌‌زده‌‌ها به خودم می‌آیم و حرفم را پس می‌‌گیرم، فرض محال اگر حاجی، بزرگ فامیل‌مان، امروز بود شناخت بچه‌‌هایش بزرگترین دغدغه‌اش بود، آخر تا صحبتی می‌شد هر کدام از فرزندانش را به خاطر خصیصه‌ای که در وجودشان نبود ولی بگمان ایشان تنها امتیاز آن فرزند بود لایق حرفه ای می‌دانست، یکی را قد بلند و صاحب منصب، دیگری را تیزوبز و حرفه‌ای در امور فنی!

حتی برای حاجیه خانم هم بخاطر طبع‌بلند و خوش‌خویی همسر خیال عمر درازی را می‌برد، هر چند که یک دهه زودتر از ایشان با کوله‌باری از عوارض روحی‌و‌روانی حاجی را ترک کرد. فرزندانی که تنها توصیه پدر را عملی کردند و با وجود قائل بودن ایشان به داشتن چند همسر، ابدا دنبال این قصه پر غصه نرفتند نه از باب عمل به وصیت پدر که از شرایط بد اقتصادی به گمانم.

دختر همین بزرگوار که تازگی‌ها از همسر دومش هم طلاق گرفت، در مراسم چندمین سالگرد ایشان چه فغانی که نمی‌کرد، با حالی محزون با گریه و مویه پدر را خطاب می‌کرد: نیستی، که ببینی! یکی از بانوان پخته و مسن‌تر فامیل که انگار خوب حرف‌های آن مرحوم یادش بود زیر لب می‌گفت عجب دفتر و دستکی دارد این و حرفه‌ای شده آن! در حالی ‌که چادر و انگشتش را لای دندانهایش گرفته بود و استغفار می‌کرد، با صدای بلند چندین بار ‌گفت: الحمدلله، نیستند که ببینند! نمی‌دانم چرا با شنیدن این جمله گریه و شیون جمعیت بالا گرفت و تمامی نداشت.

عاقلانه که می‌اندیشم پدر خدابیامرزم اگر بود هیچ چیز دیدنی و محیرالعقولی برای عرضه کردن نداشته و ندارم. به کدام بادبادک هوا کرده‌ام می‌خواست یا حداقل می‌توانست ‌افتخار کند!

شاید حکمتی پشت رفتن بزرگتر‌ها و ریش‌سفیدانمان باشد، البته ندیدن همین شاهکار‌‌های من و شما خودش علت کمی نیست.

البته تصورش هم چنگی به دل نمی‌زند، دیدن آدم‌های گنده‌ای را می‌گویم که پشت قلبیرک فرمان اتومبیل سرشان را پایین انداخته و انگشتانشان مشغول تایپ است،گاهی سرشان را به چپ و راست حرکت می‌دهند بدون توجه به آدم‌های پیرامونشان، بدون سلام و لبخند به دیگران، شبیه آدم آهنی شدیم. بی‌روح یا عبوس و اخمو، هوای آلوده و صدای بوق و جمعیت، خیابان‌های تنگ و شلوغ با آدم‌هائی که سر هیچ صدایشان را روی هم بلند می‌کنند و مثل پلنگ زخمی نعره می‌کشند، واقعا بودنو دیدن دارد؟

راستی تا یادم نرفته سوال کنم، شما هم کسی را برای بودن و دیدن این روزها‌‌یتان طلب می‌کنید؟!

پایان پیام

کد خبر : 88979 ساعت خبر : 11:44 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=88979
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات