من زمین را دوست دارم

دختر بچه داشت دور می‌شد توی دستش، فقط یک کتابِ کوچک بود: من زمین را دوست دارم.

پایگاه خبری گلونی، راضیه حسینی: “هووووی عمو واسه چی منو این وسط ول کردی؟ با تواما.”

نخیر گوشش بدهکار نیست. اینجا کجاست؟ چقدر شلوغ و پر سروصداست.

این بالا را ببین چقدر کتاب چیده‌اند. غلط نکنم نمایشگاه کتاب است. آن یارویی که داشت تند تند پفک‌های داخل مرا می‌لمباند با کسی پشت تلفن صحبت می‌کرد و می‌گفت داخل نمایشگاه کتاب است. عجب جاییست.

این کتاب جلویی را قبلا دست یک بچه که آمده بود فروشگاه خرید کند دیده بودم. بچه دست انداخت در قفسه و مرا برداشت، ولی مادرش با عصبانیت من ‌را از دستش کشید و گذاشت سرجایم. ای کاش با آن بچه رفته بودم لااقل الان وسط اینهمه آدم پرت نشده بودم.

آی آخ بابا ولم کنید. کفش آبی پرتم کرد روی نارنجی، اوه این یکی دمپایی پوشیده، حالم بهم خورد پایش عجب بوی گَندی می‌دهد.

بالاخره از شر اینهمه کفش نجات پیدا کردم و افتادم گوشه‌ی یک دیوار. عجب جمعیتی، همه دور یک نفر جمع شده اند او هم تندتند دارد امضا می‌کند.

وسط سالن همان یارویی که من را انداخت پایین دارد رد می‌شود، چقدر کتاب گرفته! رنگ و وارنگ، دو تا پلاستیک، پر از کتاب در دستش است. همه هم از این جلد کلفت‌ها. با این‌ها بر سر هر کس بکوبی در جا فاتحه‌اش خوانده می‌شود. بیچاره پس بگو چرامن را انداخت پایین، هر دو تا دستش را برای خرید کتاب احتیاج داشت. آنقدر هم برای بالا بردن فرهنگ کتابخوانی عجله داشت که وقت نکرد یک سطل زباله پیدا کند!

نگاه کنید من تنها نیستم. اینجا پر است از آدم‌هایی که حسابی برای‌ خرید کتاب و بالا بردن فرهنگ‌شان عجله داشتند. جمعیت ما پایینی‌ها کم‌‌کم دارد به بالایی‌هامی‌رسد!

همینطور که داشتم دوستانم را می‌شمردم، دستی از سطح زمین بلندم کرد. دختر بچه‌ی ده-یازده ساله‌ای بود، من را برد و انداخت داخل سطل زباله. خیالم راحت شد.

دختر بچه داشت دور می‌شد توی دستش، فقط یک کتابِ کوچک بود، “من زمین را دوست دارم”.

پایان پیام

کد خبر : 89851 ساعت خبر : 8:26 ق.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=89851
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات