نفرین جاودانگی در کتاب همه می‌میرند نوشته سیمون دوبوار

همه می‌میرند رمانی است از سیمون دوبوار  فیلسوف اگزیستانسیالیست و فمینیست، که در سال ۱۹۴۶ چاپ شده است و جاودانگی را به چالش می‌کشد.

پایگاه خبری گلونی؛ سمیه باقری حسن‌کیاده:  می‌گویند که عمر طولانی این عیب را دارد که انسان باید شاهد مرگ بسیاری از عزیزان خود باشد.

این حرف درستی است. سیمون دوبوار با کتاب همه می‌میرند ضمن زدن مهر تایید بر این جمله، پا را از این نیز فراتر می‌گذارد و پیش بینی عمری جاودانه را به دست می‌دهد به جای عمر طولانی.

کتاب در سال‌های جوانی سیمون دوبوارِ متفکر، یعنی سال ۱۹۴۶، با تسلط عجیب او بر تاریخ و تاثیر‌پذیری کاملا روشن او از سارتر، نوشته شده است.

سیمون دوبوار
سیمون دوبوار

سیمون دوبوار یکی از فعالین جنبش آزادی زنان و جنبش ضد جنگ ویتنام و دوست و همکار متفکر بزرگ فرانسوی، ژان پل سارتر، در ۱۹۵۴ جایزه کنکور را از آن خود کرد.

آثاری که از وی به‌جا مانده است، برخی تحقیقی و بیشتر ادبی هستند و همه می‌میرند یکی از مهم‌ترین و مشهورترین رمان‌های اوست. دوبوار در ۱۹۷۸ نامزد دریافت جایزه ادبی نوبل بود.

داستان کتاب همه می‌میرند

کتاب همه می‌میرند با زندگی یک بازیگر تئاتر، رژین، شروع می‌شود. رژین در سفرهایش به شهرهای مختلف، یک روز با شخصی عجیب به نام رایموندو فوسکا که شخصیت اصلی رمان است آشنا می‌شود.

فوسکا، فرماندار ناحیه ای از ایتالیا روزی که شاهد عبور انسان‌هایی بود که آنها را برای اجرای حکم اعدام می‌بردند، از جانب یکی از محکومین مورد خطاب قرار می‌گیرد که: دارویی که نیاز داری، پیش من است. اکسیری دارم که به تو عمر جاودان می‌دهد.

فوسکا همیشه بر این باور بود که حکومت بر یک ناحیه از جهان هیچ افتخاری ندارد و برای ریاست بر جهان، باید عمر جاودان داشت.

او محکوم به مرگ را امان می‌دهد و از او می‌خواهد که اکسیر را خودش بخورد و چرا تا کنون آن را نخورده است؟

محکوم می‌گوید که توان این کار را ندارد. اکسیر را به موشی می‌خورانند. آنگاه موش را می‌کشند و موش در مقابل چشمان حیرت زده شاهدان پس از دقایقی زنده می‌شود.

و…فوسکا که سودای عدالت در سر دارد، معجون را می‌نوشد تا نامیرا شود و سودای خود را برای دهکده کوچکش محقق کند.

از آنجا به بعد، زندگی‌اش به افقی وسیع‌تر، به افق فناناپذیری و ابدیت کشیده می‌شود: آرزویش برای دهکده کوچکش، معطوف به شهرهای همسایه، سراسر ایتالیا و سرانجام کل جهان می‌شود.

فوسکا که فکر می‌کرد با عمر جاودان، چه کارها که نمی‌کند! بعد از تلاش‌های سیری ناپذیرش برای تغییر جهان، می‌بیند که هیچ چیز تغییر پذیر نیست.

هرچه جلوتر می‌رود، می‌بیند‌ هیچ‌چیز تمامی ندارد. زمان یک دور باطل و تکرار شونده است که مدام کش می‌آید، بی آنکه چیزی عوض شود.

جنگ می‌شود، صلح برپا می‌شود، و به دنبالش جنگی دیگر شکل می‌گیرد. تازمانی که انسان‌ها و سیاهی‌هایشان روی زمین باشند، زمین به همین شکل می‌ماند.

در این کتاب با نیم نگاهی به زندگی ابدی شخصیت اصلی داستان می‌فهمیم که تنها مرگ است که به زندگی ارزش و وزن می‌دهد.

همه‌ کارهای شما با پایانشان معنی می‌گیرند. تمام پیروزی‌های شما بعد از مرگ است که جان می‌گیرند.

تکه‌هایی زیبا از کتاب سیمون دوبوار

  • برای آنکه به همه چیز دست‌یابی باید همه چیز خود را ببازی.
  • واقعا فکر می‌کنید که در این دنیا می‌توانید بدون بدی کردن خوبی کنید؟ محال است که آدم بتواند برای همه خوب باشد و همه را خوشبخت کند. اگر آنقدر دل نازکید، بروید و در صومعه زندگی کنید.
  • ما نباید منتظر بمانیم تا آینده مفهوم اعمالمان را مشخص کند، چون در آن صورت هیچ اقدامی امکان‌پذیر نیست. باید مبارزه‌مان را با همان صورتی که تصمیمش را گرفته‌ایم ادامه دهیم.
  • کاش من دو نفر بودم. یکی حرف می‌زد و یکی دیگر گوش می‌داد، یکی زندگی می‌کرد و آن یکی به تماشای او می‌نشست. چه خوب می‌توانستم خودم را دوست داشته باشم!
  • خیلی نیرو، خیلی غرور و عشق می‌خواهد تا آدم باور کند که اعمال یک انسان اهمیتی دارد و زندگی بر مرگ پیروز می‌شود.

کتاب بخوانیم.

پایان پیام

کد خبر : 98697 ساعت خبر : 10:15 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=98697
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات