شهرنشینی و اکولوژی زاغهنشینی
سمینار سرمایهداری، سلطه، محیط زیست در تاریخ ۱۱ تیر، از سوی موسسه مطالعات سیاسی اقتصادی در تهران برگزار شد. به گزارش پایگاه خبری گلونی، جواد گنجی در این نشست گفت:
بحث من درباره شهرنشینی و اکولوژی زاغهنشینی است و روش من هم تحت تاثیر از مارکس و حرکت از کل به جزء است. از یک امر انتزاعی به امر انضمامی میرسیم. ابتدا نقل قولی از مارکس میآورم که در نقدش از ایدهآلیسم فویرباخ است و گویای این است که چطور فعالیتهای تولیدی میتواند همه شئون زندگی انسانها را تحت تاثیر قرار دهد. مارکس میگوید این کار و آفرینش حسی بیوقفه و این تولید به حدی پایه و اساس کل جهان حسی را میسازد که اگر فقط برای یک سال متوقف شود آنگاه فویرباخ نه تنها تغییری شگرف را در جهان طبیعت مشاهده میکرد بلکه خیلی زود درمییافت که کل جهان انسانها و قوه ادراک خود او اگر نگوییم کل هستی و حیات او، از بین میرفت.
خب حالا خود مفهوم شهری شدن را به عنوان یک مفهوم کلی در نظر بگیرید از آن میخواهیم برسیم به اینکه چه جوری زاغهنشینی به عنوان یک پدیده انضمامی پدید میآید؟ در واقع پرسش اساسی این است که از یک طرف چه جوری ما در شهرهای بزرگ شاهد تمرکز وحشتناک ثروت، مصرفگرایی انبوه هستیم که ظاهرا نشان از رفاه اجتماعی دارد و از یک طرف فقر خیلی گستردهای است که اکثریت جامعه را در برمیگیرد. مفهوم تولید به طور عام در نظریه مارکس به عنوان همان مفهوم انتزاعی که اشکال انضمامیاش را در دوره بعد بررسی میکند، کمکی است که به مارکس میکند که اشکال تولیدی در همه جوامع وجود دارد اما مفهومی دارد مثل تولید برای مبادله یا تولید سرمایهداری که خاص یک سری جوامع خاص است.
شهری شدن در همه دورهها وجود داشته است و از زمانی که شهری شدن داشتیم یک پدیده طبقاتی بر اساس تقسیم فضاهای شهری شکل میگرفته ولی در دوره جدید تفاوت شهرنشینی این است که مبتنی بر تولید ارزش اضافه است. دینامیزمی که سرمایهداری در شهرنشینی دارد یک جور متفاوت است و این یک جور جستجوی دائمی برای ارزش اضافه و سود است. برای ارزش اضافه دائم باید یک جور محصول اضافی تولید شود و شهری شدن فضایی است که این محصولات اضافی را میتواند جذب کند اما عکسش هم صادق است و سرمایهداری نیازمند شهری شدن برای همین یک جور ارتباط درونی بین شهری شدن و توسعه سرمایهداری پدید میآید.
اگر بخواهیم خیلی ساده مفهوم ارزش اضافی را توضیح دهیم، سرمایهداران روز خودشان را با یک پول معینی آغاز میکنند و وقتی روز به پایان میرسد اینها پول اضافهای به دست میآورند باید برای این پول اضافه تصمیم بگیرند که دو راه پیش رویشان است: یا سرمایهگذاری مجدد کنند یا اینکه مصرفش کنند که به خاطر رقابت اجباری که هست سرمایهگذاری مجدد میکنند. برای همین رشد این سرمایهگذاری در ابعاد وسیع موجب رشد وسیع و انباشت سرمایه میشود و این بافت شهر را عوض میکند. حالا تصور کنید در این وضعیت با کمبود کار مواجه باشیم یا دستمزدها خیلی بالا رود پس باید کار موجود را از نو نظمدهی کنیم مثلا یکی از طریق توسعه تکنولوژی ایجاد بیکاری کنیم و یا ضربه زدن بنیادی به نیروی کار سازماندهی شده. راه دیگر هم پیدا کردن نیروی تازه نفس ارزان کاری است از طریق صادر کردن سرمایه یا مهاجرت. بنابراین شهرنشینی به همه جاهای دیگر و کل جهان توسعه پیدا میکند. پس ما باید برای تولید، وسایل جدید به طور عام و منابع طبیعی به طور خاص را جستوجو کنیم این هم فشار مازادی به طبیعت وارد میکند. ارزش مازاد بُعد دیگری دارد که هاروی از آن به عنوان تخریب خلاق نام میبرد. ببینید تا یک حدی فرماسیون اجتماعی شکلی از سرمایهداری را نشان میدهد اما بعد از آن باید تغییرات وسیعی در سطح شهر اتفاق بیفتد که فشارش بیشتر روی قشر فقیر جامعه است. یک جور سلب مالکیت گسترده صورت میگیرد.
خیلی از این افرادی که به حاشیه شهر رانده میشوند با تغییرات شهری، ایدئولوژی مسلطی که در نئولیبرالیسم هست به عنوان مثلا حق مالکیت خصوصی به هیچ وجه در این موارد رعایت نشده. مثلا در هند وقتی سیاستهای توسعه اقتصادی شکل گرفت در دهه ۸۰ و ۹۰ به دستور حکومت مرکزی حمله خشونتآمیزی به بخشی از جامعه بنگال غربی شد که اتفاقا حکومت هم، حکومت کمونیستی بود. آنها را بیرون کردند و یک ریال ندادند. و چون در قانون اساسی آمده بود همه سوای قومیت و نژاد حق مالکیت دارند و باید پول بگیرند، این موضوع ارجاع شد به دیوان عالی کشور و آنها جواب دادند اگر بخواهیم به اینها پول بدهیم مثل این است به جیببرها به واسطه جیببریشان بدهیم. خب زاغهها در چنین جهانی تولید میشوند. در یک برآورد کلی آماری میدهیم که سازمان ملل آن را در کتابی به عنوان “چالش زاغهها” آورده است برخی از آنها را ارائه میکنم:
در سال ۲۰۰۱ یک میلیارد نفر جمعیت زاغهنشین در سراسر جهان داشتیم که حدود ۳۲ درصد از جمعیت شهری است که پیشبینی شده طی دو سه دهه آینده آمار دو برابر میشود. همین الان که سال ۲۰۱۵ است داریم به مرز ۲ میلیارد نزدیک میشویم. گستردگی این وضعیت این طور است که ۵۰ درصد این زاغهنشینها در جنوب شرقی و مرکز آسیا وجود دارند. ۱۴ درصدشان در آمریکای لاتین هستند و ۱۷ درصد هم آفریقا که روز به روز آمار آفریقا بیشتر میشود. طبق همین تحقیقات چهار گروه عمده در این زاغهها هستند، یک مهاجرانی که از روستاها میآیند، دوم افرادی که بیمکان یا سلب مالکیت شدهاند. دوم پناهندگان و چهارم کارگران خارجی که وضعیت بیثبات شغلی دارند و کارشان فصلی است. البته غیر از این چهار گروه کسان دیگری هم هستند مثلا زنانی که در وضعیتهای دشوار هستند و معمولا تک سرپرست هستند. ظاهرا طبق مدارک پدیده زاغهنشینی از قرن ۱۶ به وجود آمده اما بیش از ۷۰ درصد جمعیت زاغهنشین مربوط میشود به دهه ۷۰ و ۸۰٫ بنابراین تغییر فرماسیونی در سرمایهداری به وجود آمده که همچین ارقامی به وجود آمده.
بین فقر و زاغهنشینی رابطه گستردهای وجود دارد اما لزوما این طور نیست که همه افراد فقیر در زاغهها زندگی میکنند. و یک دلیل دیگر که اقتصاددانان لیبرال برای رشد زاغهنشین میدانند رشد ناگهانی جمعیت است. اما چیزی که توجه نمیشود نقش همین حکومتهاست. برنامههای اقتصادی کلان، نهادهای مختلف خصوصی و دولتی در جهت رشد و انباشت سرمایه که مهمترین عوامل تولید فقر و زاغهنشینی هستند.
حالا میخواهم راجع به برنامه تعدیل ساختاری صحبت کنم که عامل اصلی رشد زاغهنشینی است. برنامههایی که به رهبری و دستور بانک جهانی و آی.ام.اف انجام شد و تغییراتی باعث شد در کشورهایی که بیشتر جمعیت روستایی داشتند. یکی همین صنعتی شدن گسترده کشاورزی و گسترش بازار آزاد بود که خیلی از کشاورزان به شهرها مهاجرت کردند و فرصتهای اشتغال رسمی در این شهرها روز به روز از بین میرفت و یک پدیده جدیدی به واسطه این تعدیل ساختاری به وجود آمد که رشد بخش غیر رسمی بود. و باعث میشود فقرا در این بخش غیر رسمی یا غیر قانونی به دام بیفتند و حکومتها از این استفاده میکنند تا حقوق و مزایایشان را بگیرند. در همه کشورهایی که این تعدیل ساختاری اجرا شد اصلیترین عامل رشد فقر، عقبنشینی دولت بود چون تاکید شده بود از طرف بانک جهانی آی.ام.اف که دولت همه چیز را به دست بازار آزاد بسپرد. نتیجهاش هم فرار سرمایه از این کشورها، از بین رفتن تولید، قطع بسیاری از خدمات عمومی شهری، بالا رفتن قیمتها و کاهش تدریجی دستمزدها میشود. ظاهر قضیه این است دست دولت از اقتصاد کوتاه شده و همه چیز خصوصی شده اما نقش اصلی را اتفاقا دولت ایفا میکند برای پیشبرد همین سیاستهای خصوصیسازی.
مشکل اساسی که زاغهنشینان دارند فعالیت در بخش غیررسمی است. گفتم که بخش غیررسمی بهانهای میدهد به دولتها که غیرقانونی در نظرشان بگیرند و حقوق و مزایا نداشته باشند. طبق آمار کارگران بخش غیررسمی دو پنجم جمعیت فعال کارگری جهان سوم را تشکیل میدهند که آمار خیلی عجیب و وحشتناکی است. جالب این است با اینکه اینها ظاهرا در بخش غیرقانونی کار میکنند عملا لایه زیرین خیلی فعالیتهای قانونی کمپانیهایی هستند که دارند قانونی کار میکنند. چون اینها را با حداقل دستمزد و بدون بیمه به کار میگیرند. دیویس میگوید جمعیت طبقه کارگر غیر رسمی در جهان از یک میلیارد تجاوز کرده. این بدان معناست این آمار کارگران غیررسمی با جمعیت زاغهنشین تطابق جدی و زیادی دارد و حالا از این میشود پیامدهای سیاسی زیادی را بیرون کشید. آیا اینها طبق پیشبینی مارکس میتوانند موتور محرک تاریخ باشند یا برای دستیابی به امکانات حداقلی امرار معاش مجبورند کار کنند و امکان شکلگیری فضای سیاسی وجود ندارد.
اما متفکران لیبرال خیلی خوشبینانه به این قضیه نگاه میکنند و میگویند اگر دولت را از سر راه اقتصاد برداریم و خرده اعتبار را برای اینها ایجاد کنیم و حق مالیت خصوصی برایشان قائل شویم این مشکل به واسطه مکانیزمهای خود بازار حل میشود اما دیویس می گوید این یک دیدگاه خیلی خوشبینانه است که چند خطای معرفتشناختی در این است که میتوان مشخص کرد این جمعیت امکان تحرک طبقاتی ندارند و روز به روز به تعدادشان اضافه میشود. اما خطاها:
اولین اینکه دوگانه ساده اقتصاد شهری در کشورهای جهان سوم و تقسیم آنها به بخش رسمی و غیر رسمی زیرشاخههایی دارند. و رابطه استثمار از بالا به هرم زیرین جمعیت منتقل میشود.
دومین خطای دیدگاه لیبرالی این است که شاغلان بخش غیررسمی در بازار کار جهانی سوم معمولا نامرئی هستند و آن اسطوره خود اشتغالی در مورد اینها صدق نمیکند. و معلوم میشود اکثر اینها برای کسان دیگر کار میکنند.
سوم اینکه اشتغال غیر رسمی یعنی فقدان قرارداد، حقوق قانونی و رسمی، مقررات و قدرت چانهزنی.
چهارم اینکه این غیر رسمی بودن تضمین کننده سوءاستفاده حداکثری از زنان و کودکان است که بخش خیلی عظیمی از این طبقه را تشکیل میدهند.
پنجم اینکه این شغلها نه بر اساس تقسیم کار واقعی که در جامعه است وجود دارند بلکه با ریز کردن کارهای موجود است و سود کار و درآمد را سرشکن میکند در بخشهای مختلف.
ششم اینکه چون شرایط رقتبار است جای تعجب نیست که خیلی از امیدهای مذهبی متمرکز میشود روی اقتصاد و به کارهای شبهجادویی دست میزنند.
هفتم اینکه در چنین شرایطی ابتکار عمل نظیر ایجاد سیستم خرده اعتباری و وامهای تعاونی تاثیری روی کاهش فقر ندارد.
هشتم افزایش رقابت در درون بخش غیررسمی سرمایه اجتماعی را از بین میبرد.
و در نهایت عامل نهم در چنین شرایط حاد رقابت، تجویز نسخه نئولیبرالی که بانک جهانی در دستور کار خود قرار داد، این کاملا نتایج فاجعه بار دارد و ایجاد تنشهایی میکند که از قبل در سطح شهر وجود دارند و معمولا انتقال پیدا میکند به سطوع مذهبی و نژادی.
پایان پیام
کد خبر : 1749 ساعت خبر : 4:02 ب.ظ