خانه » پیشنهاد سردبیر » درباره طنز روزگار با کارتن‌خواب‌ها

درباره طنز روزگار با کارتن‌خواب‌ها

قبلا کارتن‌خواب بوده‌اند اما حالا به قول خودشان پاکند. با سه کارتن‌خواب که نخواستند تصویرشان منتشر شود گفت‌وگو کردم. آمده بودند به نمایشگاه مطبوعات و دقایقی مهمان غرفه گلونی بودند. مهمان ما که شدند پرسش‌های متفاوتی از آنها کردیم و درباره طنز از آنها پرسیدم. پرسش‌هایی که شاید کسی از آنها نپرسیده بود.

– لطفا خودتان را معرفی کنید.

محمد هستم.

– طنز روزگار چیست؟

طنز روزگار الان شده کارتن‌خواب.

– کجای زندگی کارتن‌خواب‌ها طنز است؟

خب یک تعداد می‌خندند و خیلی راحت از کنارش رد می‌شوند و خیلی چیزهایی که بچه‌ها انجام می‌دهند، به نظرشان خنده‌دار می‌آید.

– شما تا به حال خودتان نخندیده‌اید؟

نه،‌ من هیچ وقت به خودم نخندیده‌ام.

– به زندگی خودت نخندیدی؟

بعضی جاها چرا.

– کجاها؟

یک موقعی که احساس کردم یک آدم دیگر به‌نام همسر انتخاب کردم و آن را هم دچار مشکل کردم، به خودم خندیدم که نباید این کار را می‌کردم. یعنی زن گرفتم و بعد دچار بحران شدم، خندیدم.

– بعد چیکار کردی؟

بعد از خنده گریه دارد.

– دیگر کجا خندیدی؟

انسان به یک جاهایی می‌رسد، می‌خندد دیگر. الان که بهبودی پیدا کردم، فکر می‌کنم به قبل، می‌خندم. مثلا همین کارتن‌خوابی خودم. الان اگر به من یک میلیارد بدهند، آن کارهای قبل را انجام نمی‌دهم. یک موقعی بود که من می‌رفتم یک سطل آشغال را در یک کوچه همین‌جوری می‌ریختم بیرون که چهار تا قوطی پیدا کنم. الان با هزاران میلیارد این کار را انجام نمی‌دهم. الان من سلامتی‌ام را با هیچ چیز قبول نمی‌کنم.

– تریاک درجه یک انسان را خراب نمی‌کند و اتفاقا می‌گویند خیلی خوب است.

اتفاقا من یک سری رفته بودم مرخصی، باجناقم داشت می‌کشید و به من تعارف زد و من اصلا نکشیدم.

– عجب اراده‌ای داری!

نه اصلا بحث اراده نیست. به غیرت است، نه به همت است و نه به عبرت است. الان به یک نتیجه‌ای رسیدم و با این درس‌هایی که گرفته‌ام، اصلا نمی‌خواهم گذشته تلخ را تکرار کنم.

– زندگی مردم دیگر چه طنزی است؟ آن‌هایی که با ماشین‌های آن‌چنانی رد می‌شوند.

آن‌هایی که نوکیسه‌اند و تازه دیده‌اند، خنده‌دار است کارهایشان.

– چیکار می‌کنند؟

من یک مدت در رامسر بودم، یک کارهایی می‌کردند که واقعا خنده‌دار بود.

– موقعی که شما در زباله‌ها می‌گشتید،‌ به شما اِفه می‌آمدند؟

بله. مخصوصا آن‌هایی که تازه به دوران رسیده‌اند، بیشتر می‌خندیدند.

– اگر از آن‌ها کمک می‌خواستی، کمک می‌کردند؟

آن کسی که بخواهد کمک کند، خودش می‌آید. لزومی ندارد به او بگویی؛ بگویی هم نمی‌دهد، ولی آن کسی که ما را انسان می‌داند، ما را در راز خلق با هم برابر می‌داند، ما را حداقل هم‌شکل خودش می‌داند، یک کمکی می‌کند؛ لزومی ندارد که دهان باز کنی و بگویی کمک می‌خواهم. الان سه‌شنبه‌ها آقای داوری سه هزار تا غذا می‌برد، مگر شوخی است؟ من هم به دست این فرشته‌ها نگاه کردم و این آداب و این چیزها را یاد گرفته‌ام که این روزها بیایم و سالم زندگی کنم.

– در زندگی سالم هم خنده وجود دارد؟

حتما وجود دارد. اصلا بدون خنده نمی‌شود دیگر.

– الان بیشتر می‌خندی یا قبل؟

الان بیشتر می‌خندم. آن موقع بیشتر بدبختی بود و بیچارگی.

– یعنی به بدبختی‌ها می‌خندیدی و الان به خوشی‌ها؟

نه، الان به یک چیزهایی می‌خندم که نمی‌توانم تکرارشان کنم.

– خواب می‌بینی که دوباره کارتن‌خواب شدی یا نه؟

نه، به هیچ عنوان خوابش را هم نمی‌بینم. گفتم که نه به همت است، نه به غیرت و نه عبرت. چون اگر به عبرت بود، من از گذشته خودم عبرت می‌گفتم، ولی امروز به یک جاهایی رسیدم که دیگر نمی‌خواهم تکرار کنم.

f96cc009-52e5-4e1a-9b23-98888244f9e7IMG12521287

***

– لطفا شما خودتان را معرفی کنید؟

من محمود هستم.

– محمودآقا! طنز روزگار کجاست؟ اصلا اهل جک و خنده هستی؟

طنز روزگار آن واقعیت‌هایی است که می‌بینیم و از آن می‌گذریم، بعد فکر می‌کنیم که کار خوبی کردیم و از آن طنز هم می‌سازیم و به آن می‌خندیم.

– یعنی اگر ما در یک ماشین گرم و نرم نشسته‌ایم و وقت‌هایی که از خیابان می‌گذریم، کمدی و طنز است؟

یک جایی است که یک امکاناتی است که من نمی‌خواهم سوار شوم؛ ماشین هست و شما باشید یا نباشید، من نمی‌خواهم سوار شوم. ولی یک جایی هم هست که من در یک بیابان دارم می‌روم و تنها ماشینی که از بغل من دارد عبور می‌کند شمایی و شما هم نمی‌خواهی کمک کنی و رد می‌شوی و می‌روی؛ آن فرق می‌کند.

– آن موقع‌ها به چی می‌خندی اگر می‌خندیدی؟ اصلا به کار خودت خندت می‌گیرد؟

آخر می‌گویند سکوت آخرین فریاد است، یک جاهایی است که خنده‌ها بدتر از گریه است. می‌خندیم، ولی از گریه بدتر است.

– یعنی آن لحظه می‌خندی؟

مجبور بودیم. باید یک جوری خودمان را امیدوار می‌کردیم که یک روزی ما هم می‌توانیم، ولی راهش را بلد نبودیم.

– الان اهل خنده هستی؟

خیلی.

– جک هم بلدی بگویی؟

نه، خیلی کم.

– اگر ما سه میلیارد به شما بدهیم، برمی‌گردی به آن فضا؟

ببین دوست عزیز من اگر پاک باشم، شما می‌گویی سه میلیارد، می‌توانم ۱۰ میلیارد هم پیدا کنم.

– با پول پاک، من می‌گویم جنس خوب بکش با پول پاک.

باورتان نمی‌شود که بیشتر از این پولی که شما می‌گویی، من خراب کردم و به باد داده‌ام و دود کرده‌ام و رفته است، ولی به این نتیجه رسیده‌ام که هیچ فایده‌ای ندارد؛ نه این‌که فکر کنی این حرف‌ها را از سر دلخوشی یک کسانی دارم می‌زنم، من تجربه کرده‌ام. من ۲۰ سال است با مواد آشنا شدم و زندگی کردم و باورتان نمی‌شود آن پول‌هایی که من خراب کردم و در آن بُعد زمانی در سال‌های ۷۴ تا ۷۶ که من با چه ماشین‌هایی که در حالت نشئگی تصادف کردم.

– ماشینت چه بود؟

سی‌ال‌او داشتم، بی‌ام‌و داشتم. پدرم نمایشگاه ماشین داشت.

– سال ۷۲ با ماشینت تصادف کردی؟

۷۲ نه سال ۷۹٫

– سی‌ال‌او آن موقع برای خودش ماشینی بوده است؟

سال ۷۹ سی‌ال‌او صفر تازه اومد ایران. تا شیشه جلو را کامل عوض کردم.

– خندیدی یا؟

نه، نخندیدم. در آن عالم متوجه نمی‌شوی و می‌گویی دارم. جیبت را نگاه می‌کنی، می‌گویی حالا اتفاقی بود که افتاد، ولی نباید می‌افتاد؛ این به خاطر مصرف مواد مخدر بود که افتاد، وگرنه به‌خاطر عقل خودم نیفتاد.

– ان‌شاءا… همیشه سلامت باشید.

زنده باشید.

IMG15180146

***

– لطفا خودتان را معرفی کنید.

امیر هستم.

– شما رابطه‌تان به طنز و شوخی چیست؟ طنز روزگار کجاست؟ کجا جایش عوض شده، چه چیزهایی جایشان عوض شده که می‌خندید؟ شما جایتان در جامعه عوض شده، خنده‌دار شده جایتان؟

نه، فکر می‌کنم قبل از این خنده‌دار بود. الان جدی است. خنده‌های خودش را دارد،‌ ولی به شکلی دیگر.

– الان با آن حوادث تلخی که یادشان می‌افتد، ممکن است که بخندی؟

خب این تلخی‌ها، بعضی‌هایش را گریه‌ می‌کنم با آن‌ها و با بعضی‌هایش می‌خندم. به آن دیوانگی‌ها می‌خندم،‌ به اشتباهاتی که انجام می‌دادیم و دوباره تکرارش می‌کردیم؛ آن خنده‌دار بود. هر دفعه می‌گفتیم ایندفعه یک جور دیگر و یک چیز دیگر می‌شود، همان نتیجه بود؛ ولی باز تکرار می‌شد. دارم به آن حرکت‌ها می‌خندم.

– اگر صحبتی از طنز روزگار دارید، بفرمایید.

طنز روزگار الان بی‌تفاوتی جامعه ما نسبت به همدیگر است. ما هشت سال با کل دنیا جنگیدیم، اگر بی‌تفاوت بودیم چه اتفاقی می‌افتاد؟ خب شکست می‌خوردیم. الان متاسفانه با کل دنیا جنگیدیم، حالا که به خودمان رسیدیم، بی‌تفاوت داریم از خودمان می‌گذریم و این خنده‌دار است. طنز روزگار جایی است که من و مجتبی با یک کیسه زباله، با ۲۰ سانت ریش و با لباس کثیف رفتم جایی که داشتند غذا پخش می‌کردند. کسانی که از آنجا بیرون می‌آمدند، همه با کت و شلوار و هم دستشان پر از غذا بود و من گفتم آقا فقط یک غذا بده که واقعا گشنه‌ام بود. گفت گونی را بردار و برو، وگرنه زنگ می‌‌زنم پلیس.

پایان پیام

اشتراک در
اطلاع از
0 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
به بالا بروید