گلونی

خانه‌تکانی در وقت اضافه

با سروصدا و دادوبیداد از خواب بیدار شدم. یادم آمد که امروز، روز اول عید است. یک‌دفعه، نگران شدم که نکند سال‌تحویل شده و من‌ را بیدار نکرده‌اند. ساعت را نگاه کردم. ساعت هفت بود و هنوز یک‌ساعتی تا هشت مانده بود. بابا طبق معمول جلوی تلویزیون لم داده بود و برنامه‌های ویژه‌ی سال‌تحویل را تماشا می‌کرد. مادر از پنج صبح بیدار شده بود و هنوز هم کار خانه‌تکانی تمام نشده بود. همان‌طور که شیشه‌ها را پاک می‌کرد، با صدای بلند به بابا می‌‌گفت: دست به سیاه ‌و سفید که نمی‌زنی، فرش‌ها را هم که نگذاشتی بدهیم بشویند و گفتی که خودمان می‌شوییم، یک ساعت دیگر هم که سال تحویل می‌شود، نه فرش را شستی و نه خودت را. لااقل برو حمام و زود بیا تا بروم حمام را تمیز کنم. حالا آن‌قدر دست‌به‌دست کن تا موقع سال‌تحویل در حمام باشی و تا آخر سال چرک و کثیف بمانی.

بابا گفت: این‌ها همه‌اش خرافات است. اصلا نگران فرش‌ها هم نباش. منتظرم همسایه‌ها بروند مسافرت، بروم روی پشت‌بام و فرش‌ها را بشویم. حتما باید کلی پول به این برادران نمی‌دانم چی‌چی‌اُقلی بدهی؟

مادر سرش را برگرداند و گفت: آخرش با این خسیس‌بازی‌هایت من را دق می‌دهی. بعد با فریاد بابا را روانه حمام کرد.

سال تحویل شده بود. اما چه تحویل‌شدنی. مثل همیشه هول هولکی و با احتساب دقایق وقت اضافه، بالاخره مادر کارها را تمام کرده‌ و پای سفره نشسته بود. تبریک و دیده‌بوسی و مراسم تحویل سال هم مثل هر سال در عرض یک دقیقه تمام شده بود و داشتیم تخمه می‌شکستیم. بابا قرآن را باز کرد و یک اسکناس پنج‌ هزار تومانی داد و گفت: بیا پسرم. عیدت مبارک.

با تعجب نگاه کردم و ضمن عرض تشکر گفتم: بابا، به‌قول خودتان، هر سال می‌گوییم دریغ از پارسال؟! این‌که نصف عیدی پارسال است.

بابا لبخندی زد و گفت: خوب معلوم است که نصف است. عیدی باید متناسب با تورم باشد. خدا را شکر، گفته‌اند که امسال تورم نصف پارسال می‌شود.

گفتم: اگر نشد چه؟ آن‌وقت بقیه‌اش را می‌دهید؟

گفت: باشد طلبت. از قدیم گفته‌اند: «کتک هم که به وعده بیفتد، کسی نمی‌زند» هر وقت هم ناراحت بودی، پس بده. اسب پیشکشی که دندانش را نمی‌شمارند.

پایان پیام

داستان طنز دنباله‌دار از علی خضری

خروج از نسخه موبایل