اسحاق عیدی از مجموعه خرمآبادشناخت نوشت
به گزارش پایگاه خبری گلونی به نقل از سیمره، اسحاق عیدی فعال فرهنگی، به بهانهی انتشار دو کتاب سرگذشت خرمآباد و دانشنامک خرمآبادِ نوشته سیدفرید قاسمی مطلبی را نوشته است که در ادامه آمده است:
برگ برگ کتابهایت،
هر برگ،
سنگ نبشتهای است،
بر پوستهی ستیغ قلههای زاگرس.
خرام انگشتانت در نبردگاه قلم و قرطاس،
تجسم زبان دشتهای خفته در مخمل شقایق و شبنم لرستان است.
تکه تکه از واژگانت،
آبشاری است که بدنهی «گرداب سنگی» ، «پامنار» و « پل شکسته» را،
با آبروی راستین تاریخ،
تا آستانهی خوشخرامی زمزمهی بهشت،
باز مینماید،
به رنگ تبسم فرشتگان،
در آستانهی طلوع غرور و ایستایی قوم لر ولک
و،
کوچه پس کوچههای به کویر شستهی خاطرات پدرانم را،
همگام با آواز سبز معصومیت کودکی دیارمان،
آبیاری میکند.
نگاهت به فراخنای گم شدهی تبارم،
جاودان بودنمان را
در لایهلایه رگ و پوستم جاری میکند.
و دارم، خویشتن خویش را،
در آینهای میبینم، که کشش و کوشش صادقانهات،
آن را با خشت خشتِ ترانههایی از عشق و باور
فرا چشمانم گذاشته است.
میبینم:
که آواز سُم دستهای اسب راهرو عشقت،
با خمش ابروان تاریخ،
نشانم میدهد: که « درب لاکان» ، «پشت بازار» ، «کوی بابا طاهر» ، « بناری آغا محمود» ، «غور غلیفه» در کدام گورستان بینام و نشانِ ورقپارههای نانوشته، دفن شده است.
اسحاق عیدی از مجموعه خرمآبادشناخت نوشت
سیدفرید قاسمی نام آشنای عرصهی مطبوعات امروز و دیروز ایران، کوشندهای خستگی ناپذیر، دلسپردهای به سربلندی بوم و بر لرستان، عاشقی سرمست از شمیم جاننواز شقایق و مفرغ در دیار سترهپوشان، آبیار بوستان «الیسونه» و«سیت بیارم» که همگام با ترنم کمانچه و سرنا قلل زاگرس را مثل پایمردی تاریخ راستین رنگ و جلا میبخشد، با ارائهی کاری کارستان در آستانهی نوروز و نوشدن سال و ماه، کتابخانههای دل و جان «لر»ها و «لک»ها را تزیین نموده است.
شبگردی که با چراغ قلم یاد و خاطره و نام کوی و برزن لرستان را بر پیشانی تاریخ – که کورسویی از خاطره و پیشینهی مکتوب این دیار را با خود دارد- حک کرده است.
سید با ارائهی این دو کتاب ثابت کرده است «سترهپوشان» زاگرسنشین، اگر آثار و اثری از گذشتکان خود به گونهی مکتوب و یا به قول امروزیها «نوشتاری» در دست ندارند گناه از بیهنری یا کمفرهنگی آنان نیست که امکان چنین بروز و نمودی در دسترسشان نبوده است. سید با زبان مکتوب در این دو اثر بهجاماندنی که برای قوم لر و لک چونان کاخی بلند است، خط بطلان بر این باور کشیده است. شاهنامهای «خُرد»
سید شبگرد با سبدی از عشق، عشقی رها و آزاد از هر قید و بندی که خواستههای ما را در چنبرههای خشک و انسانفریب خود دچار کرده است و امروزه روز وادی «کتابسازی»را فرار روی قرار داده است که تنها رهآورد و دستآورد اینهمه تلاش، آنهم با هزینه کردن نیروی فکری و مادی، پُرکردن انبار مؤسسات انتشاراتی در سراسر استان است که خود درسی است برای کوشندگان عرصهی قلم و قرطاس.
سیدفرید قاسمی دور از این مخمصهی نه چندان سودمند، دستهایمان را در دستان خود گرفته و ما را به زوایای تاریخ گذشتگان، محلهها و کوی و برزن شهر و دیارمان میکشاند. مکانها را یکی یکی و مردمان را تک به تک نشان میدهد. خودمان را میبینیم که چگونه با سهولت و تورق چندنی برگ از این دو اثر با گذشتهی زیستگاه خود و تبار خود برخورد مینماییم. و شناسنامهی گم شدهامان را با چشم و دل مشاهده میکنیم و غرق در دنیایی میشویم که دارد اندک اندک رنگ میبازد و از یادها پرواز میکند و به ژرفای فراموشی ره میسپارد. سید تماشاخانهای رنگین را در دیدگاه قرار میدهد که تا کنون کمتر مورخی در این دیار به این وضوح و روشنی خودمان را به خودمان به یاد آورده است.
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست.
پسر بچهای بودم، سیزدهچهارده ساله، نه نام عطار نیشابوری را شنیده بودم نه با چراغ، شر، دیو و دد آشنا بودم و نه معنای ملول و ارتباط این واژگان را با هم درک میکردم.
کتابفروشی ماشاالله محمدی که همتش و خواستهاش و نیت عاشقانهاش سالهای سال دانش و فرهنگ کتابخوانی و ترویج مطبوعات روزانه، هفتگی و ماهانه را در شهرخرمآباد، بهخوبی و شایستگی جا انداخت. چونان کعبهی آمالم بود. در همان اوان در پشت ویترینِ کتابفروشی آن شادروان نگاهم به جلد مجلهای افتاد-مجلهی امید ایران- با یک نقاش- شاید از محمد تجویدی- که پیرمردی را دستار بر سر نشان میداده با چراغی در دست. از مرحوم محمدی بهای مجله را پرسیدم: (پنج ریال) ، پاسخ این بود. داشتن پنج ریال در آن روزگار، مبلغی بسیار بالا برای من بود. وقتی این وجه بسیار اندک برای من فراهم شد که مجله، به فروش رفته بود و حسرت داشتن آن مجله، همچنان به مدت شصت سال در گوشهی دلم نغمه سرایی میکند.
سالها گذشت، هم با عطار آشنا شدم و هم آن تک بیت. هم کاربرد آن. پدرم نمیدانست که شغل کتابفروشی محقرش در آن گوشهی پرت دربدلاکان به خیابان حافظ- پسر او که من باشم به وادی جنون کتاب و کتاب قلم کشانیده است. اگر پاسخگو بود، توان آن را نداشت. گناه از زمانه بود یا ناتوانی پدر، یا توقع پسربچهای که دلش در هوای بیشتر دانستن پرمیکشد.
گذشت. این یاد و خاطره و آن حسرت با سماجت هنوز همزاد و همنفس من است. و تکهای از تاریخ زندگیم و شیخ چراغ به دست کماکان دارد گرد شهر میگردد و دلتنگ و ملول از دیو و دد.
اسحاق عیدی از مجموعه خرمآبادشناخت نوشت
اینک سیدفرید قاسمی را میبینیم، در کسوت امروزی، چراغ به دست گردشکنان، کوچه به کوچه شهر را دور میزند – البته و صد البته ملول و گرفته دل- تا نامی و نشانی از یادها و خاطرات گم شده را از زیر خاکستر بیرحم زمانه بیرون کشاند. و برایش شناسنامه صادر کند. تا آیندهگان ناچار نباشند خود عطاروار، گرد شهر بگردند، برای پیدا کردن ریشه و زایش دودمان و تبار از یاد رفته و فراموش شدهاش.
اینک سیدفرید قاسمی، دور از هول و هوای کتابسازی و کتابآفرینی که متاسفانه دارد مثل خوره یا واریس همهگیر دامنگیر عرصهی ادب و فرهنگ میگردد، با کار سترگ خود، ترا پا به پا میبرد، کلون زنگزدهی خانههای پدرت، پدربزرگت، مادرت، مادر بزرگت را با نرمش انگشتان به صدا درمیآورد، چهرههای خاک گرفتهای را در برابرت میبینی که سالهاست، نشانی اگر از آن بهجا مانده باشد، باید آن را در بایگانی متروک گورستان خضر، آنهم نقر شده بر سنگی دید. و اگر تلنگری بر جسم و جانت زخمه زده باشد.
با گذر از داستان عطار و شیخ چراغ بهدست، بیاختیار پرندهی ذهن و خیال به سوی بارگاه پر زرق سلطان محمود غزنوی پر میکشد. در این بارگاه هم بوسهل زوزنی بود هم حسنک وزیر. هم فردوسی بود و هم عنصری، فرخی سیستانی، غضایری رازی و منوچهری دامغانی. در این میان بوسهل زوزنی در سوراخ سُنبههای فراموشخانهی تاریخ گم و گور شدهاست ولی جنازهی پلاسیدهی حسنک وزیر به دارآویخته همچنان رقصکنان به تاریخ آبرو میبخشد. و از جمع سرایندگان دربار سلطان غزنوی تنها فردی است که نامش و کلامش شبانهروز گرد زمین میگردد که کاخی بلند را پی افکنده است. شاهنامه. نه چون عنصری و غضایری که به بهای تامین خواستههای مفلوک و پر کردن کیسههای زر و سیم خطوط زشت را با آب طلا نوشته و به خاک پای همایونی سلطان محمود غزنوی عرضه داشتند.
اسحاق عیدی از مجموعه خرمآبادشناخت نوشت
و اما بوسهل زوزنی که روزگاری همهکارهی دربارِ مجللِ سلطان غزنوی بود، همان کسی است که محمدحسین ابوالفضل بیهقی در کتابش این چنین از او یاد میکند: « این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود. اما شرارت و زعارتی در طبع وی موکد شده و لاتبدیل لخلق الله.»
سلامتی و طول عمر سیدفرید قاسمی را از خداوند خواستار شویم.
خواندن این دو کتاب و حتا داشتن آنها را به همهی پویندگان طریق تحقیق و پژوهش توصیه مینمایم. بمنه و کرمه.
عضو اینستاگرام گلونی شوید و اخبار روز ایران و جهان را دنبال کنید.
برای تبلیغ در گلونی کلیک کنید.
پایان پیام