برای راه اندازی بنیاد لرستان پژوهی:
مدیران اجرایی عرضه آن را ندارند و اهالی فرهنگ حوصله آن را!
من حتی یک وقتی پیشنهاد دادم و گفتم ما عصبپژوهی لری راه بیندازیم. اگر ما نبض عصبی لرستانیها را توانستیم شناسایی کنیم، آن موقع یک گام بزرگی برداشته شده است.
به گزارش پایگاه خبری گلونی، دکتر ساسان والیزاده در نخستین نشست تخصصی گلونی گفت: ابتدای سخنم اجازه میخواهم یادی کنم از استاد عیسی سپهوندی که امروز دهمین سالگرد ایشان است. استاد سپهوندی از هنرمندان موسیقی لرستان و کسی است که گروه ایشان که بنده نیز افتخار شاگردی ایشان را داشتم، در زمان دفاع مقدس در قالب موسیقی نقشآفرینی کرد. لازم دانستم بهعنوان یک شاگرد یاد ایشان هم گرامی دانسته شود. بحث من راجع به آسیبهای قومپژوهشی است . در این باره هرچه نگاه کردم، دیدم باید از موضوع فرهنگ شروع شود و اینکه تعریف ما از فرهنگ چیست. وقتی ما میخواهیم راجع به مسائل فرهنگی بگوییم، اولین تعریف که در ذهن ما میآید، فولکلور است، فرهنگ بومی یا خردهفرهنگها است. اما حتما معنای کامل و جامع فرهنگ نخواهد بود. خیلی از ما که امروزیتر فکر میکنیم، فرهنگ را به مثابه ادبیات میگیریم که باز هم معنای جامع فرهنگ نیست. تعریفی که بنده دارم، فرهنگ را به مثابه تربیت میبینم. اگر تربیت فرهنگی شکل بگیرد، بهطور طبیعی نگاه ایجاد میکند، اندیشه ایجاد میکند و وقتی نگاه عوض شد، به طور طبیعی نگاه به سمت توسعه خواهد بود. عموماً فکر میکنیم که مشکل لرستان این است که چهار تا کارخانه ندارد و استاندارهای ما همه هم و غمشان این است که آجر سیمان روی هم سوارکنند! هر چند آن هم چندان مهندسی نیست، ولی اگر نگاه ما فرهنگی بود، توسعه عمرانی هم بهطور طبیعی شکل خواهد گرفت.
من متاسفم که مدیران اجرایی استان هیچ وقت نگاهشان فرهنگی نبوده، اولویتشان هم نبوده و اهالی فرهنگ را حداکثر به عنوان ویترین فرهنگی خواستهاند و در واقع با لطایفالحیلی دنبال آن بوده اند که نام و هنر هنرمندان فضا سیاسی را تلطیف کند، این نگاهی انتزاعی و انحرافی است که نمی تواند هنر را سنگ زیرین توسعه فرهنگ استان و مبنای توسعه بداند.
من فکر میکنم برای مباحث قومشناسی یا قومپژوهی چند نقطه عزیمت داریم. نخست باید تعریف ما از فرهنگ شکل بگیرد، گام بعدی این است که رابطه فرهنگ و شخصیت را بشناسیم. همان مطالعاتی که کاردینر در آمریکا انجام داد. رابطه شخصیت و فرهنگ ! و من احساس میکنم که ما قبل از قومپژوهشی، باید انسانپژوهی کنیم، یعنی انسان لرستانی شناخته شود. فرهنگش، بایستههایش و آدابش و آنچه که باید شایسته جایگاه فرهنگیاش باشد. اگر این رابطه شناخته شد، ما میتوانیم به گام بعدی برویم. البته گامهایی مثل زبانشناسی، مثل ثبت خردهفرهنگها و همه اینها در واقع یک بسته فرهنگی است که هر کدام اجزایی از یک کل هستند. ما معمولا اشکالمان این است که فکر میکنیم اگر لغات بومی لکی و لری و یا متل ها را گردآوریم ، کار فرهنگی شده است. البته هست، ولی آن به تنهایی به ما نگاه و اندیشه نخواهد داد. من حتی یک وقتی پیشنهاد دادم و گفتم ما عصبپژوهی لری راه بیندازیم. اگر ما انشعابات عصبی انسان لرستانی را توانستیم شناسایی کنیم، آن موقع یک گام بزرگی برداشته شده است. بنابراین من از مباحث قومیپژوهشی برمیگردم به مباحث شناخت فرهنگ، تربیت، انسانشناسی و در نهایت آخرین لایه، عصبپژوهی فرهنگی.
اجازه بدهید چند تا از نداشتههایمان را بگویم! چون معتقدم معدل لرستانپژوهی ما، معدل پذیرفتهشدهای نیست. درست است ما دُر شاهواری مثل استاد سیدفرید قاسمی را داریم یا بزرگانی داشتیم که شما بهتر از بنده میشناسید؛آن ها در دهه ۴۰ و ۵۰ پیشقدم بودند، پیشگام بودند اما شاید قریب دو یا سه دهه تحولی نداشتیم تا ظهور پدیدهای مثل استاد سیدفرید قاسمی، کسی که میتوانست وقت و انرژیاش را بیشتر در ابعاد ملی بگذارد که بحمدلله بایسته هستو آنجا هم از افتخارات ماست، ولی عمدهای از وقتش را برای لرستان گذاشته است. ما اگر این پدیدهها را کنار بگذاریم، جریان لرستانپژوهی معدل پذیرفتهشدهای نخواهد داشت. شاید یک اشکالش این است که اهالی فرهنگ ما، هنرمندان ما، نویسندگان ما کاریزما نیستند. به قول مولوی: علم نبود غیر علم عاشقی/ مابقی تلبیس ابلیس شقی! دوستان ما در این یک دهه کارهای خوبی انجام داده اند مثلاً در عرصه موسیقی و سینما . اما این عشق، وارد مباحث لرستانپژوهی نشده است؛ بله !در دهه ۷۰ نهضتی آن هم با سعی سید فرید قاسمی شکل گرفت، تب تندی هم داشت ولی بعد از آن افت پیدا کرد، الان هم با یک شیب ملایم و نهچندان پذیرفتهشدهای دارد جلو میرود.قرار ما این بود از نداشته هایمان بگوییم! یکی این است که در مباحثمان “نظام اولویتها” تدوین نشده است. یعنی هر کسی دارد کوشش فردی میکند و هر کسی بالاخره دسترسی دارد به بخشی از فرهنگ و اطلاعات، ذوقی دارد و دارد یک کارهایی انجام میدهد و هیچ موسسه فرهنگیای هم حمایت نمیکند. عموماً با عرقریزان روح و خسارت جسم کاری شکل میگیرد و بعد هم با خواهش از ناشر و سرمایه شخصی و تیراژ پایین ۲۰۰ تا ۳۰۰ و یا حتی ۵۰نسخه ای از چاپ دیجیتال درمیآید و البته اثر هم دیده نمیشود و این آخر قصه است!
من فکر میکنم اولین گام این است که نظام اولویتها اندیشیده شود. مجامعی باشد مثل همین نشست. بحث شود که در مسائل توسعه فرهنگی اولویتهای ما چیست ، تقسیم کار شود. ما هنوز متاسفیم که یک موسسه لرستانپژوهی و یا بنیاد لرستانشناسی نداریم. خیلی تلاش هم شددر سالهای گذشته که این کار انجام شود. یک بار در خدمت استاد قاسمی این حرکت را شروع کردیم و ایشان بزرگواری کردند اساسنامه را هم نوشتند. اما دوستان اهل فرهنگ پا پیش نگذاشتند. ما اگرچه آزموده بودیم، ولی خب باز سراغ دولتیها رفتیم و از آنها خواهش کردیم، با استانداران وقت جلساتی گذاشتیم و باز به نتیجه نرسیدیم. دولتی ها عرضه این کار را نداشتند و خود اهالی فرهنگ حوصله آن را! اما این اتفاق باید بیافتد! در قالب NGO یا به هر شکل اندیشیده شود، سپس نظام اولویتها انجام شود و به نوعی مدخلیابی شود تا ببینیم در حوزههای مختلف کجاها باید کار شود، سرمایههای ما چیست و بعد گام برداریم. و البته به نقد هم بهای جدی داده شود، یعنی تراشههای رنگینی اگر قرار است شکل بگیرد، باید در تراز نقد باشد. این نقد هم شما بهتر میدانید، در دو سر قضیه ما دچار مشکل هستیم. یک سر نقاد است که من یک جایی هم نوشته بودم که یا حلوا حلوا میکنند و هندوانه زیر بغل مولف میگذارند و آن دوست جوانی که میتواند در آینده قلم بسیار خوبی داشته باشد، در گام اول دچار توهم میشود و بعد میبینیم که فقط خودش را تکرار میکند و از آن جلوتر نمیتواند برود! و یا آنچنان شمشیر را از رو میبندند و مولف را حلاجی که نه، جراحی میکنند که کاملا استعدادکشی میشود و برای مولف انرژی و انگیزهای برای ادامه کار باقی نمی ماند. البته گاهی هم آنقدر نقدهای ما خنثی است که اگر کاغذ تورنسل را در فضای نقد بگیریم ، هیچ رنگی عوض نمیکند و اصلا تاثیری ندارد و کاملا خنثی است!
این یک سوی قضیه، از آن سو کسی هم که نقد میشود، یعنی نویسنده ما، باز هم به طریقه دیگری مشکل دارد، یعنی نوعا! آنچنان تلورانس پایین است و انعطاف کم است که اگر از کسی نقد بشنود به شدت سرکش و عاصی میشود که چرا من نقد شده ام؟ خب برادر من! کار باید ترازش مشخص شود و در آینه همین نقدهاست که ما میتوانیم جریان اصلی و بالنده را شناسایی کنیم و پیش ببریم.
اشکال دیگری که در این آسیبشناسی وجود دارد آن هم این که بهخصوص در این سالهای اخیر و توسعه تحصیلات تکمیلی و ارتباطات موبایلی و اینترنت و… همه ما یکشبه پستمدرن شده ایم! همه دنبال جهانیسازی هستیم و اینکه فکر کنیم مسائل محلی محلی از اعراب ندارد! در واقع از آن سر بوم میافتیم! در حالی که شما از من بهتر میدانید که همه اندیشههای نوین مدرن برمیگردند به خردهفرهنگها. اساسا خود پستمدرنیسم برگشت به سنت ها و خردهفرهنگهاست. شما میدانید که رماننویسهای پستمدرن تم اصلیشان برگشت به گذشته و سنتهاست. یعنی حتی ما هم اگر بخواهیم جهانی فکر کنیم، باید برگردیم به فرهنگها و خردهفرهنگهای خودمان. بنابراین منطقه و لوکال همیشه مهم است. حالا چون بنده کارم در حوزه رسانه است ،یادآوری می کنم که در حوزه رسانه هم همیشه رسانههای لوکال اهمیت بیشتری دارند. چرا؟ چون در “محل”هستند و دقیقترین و جزئیترین گزارشها را میدهند. این میتواند در فرهنگ ما یک آسیب باشد چرا که داریم گریز میزنیم و یک نسلی از ما دارد پشت پا میزند به آن پشتوانهها و اندوختههای فرهنگی. بنابراین ما باید به یک ادراک برسیم و آن ادراک ما ضرورت پژوهشهای فرهنگی است. این پژوهشها باید تعریف مشخصی داشته باشد، سازمان داشته باشد و این سازمان میتواند یک بنیاد لرستانپژوهی باشد که اساتید ما ، نقطههای ثقل چنین سازمانی باشند و بعد این حرکت تبدیل به یک جریان شود. حرکتهایی که در این یکی، دو دهه ما شاهد بودیم مانند تلاشهای استاد کاظمی یا جناب عسگری عالم و… همه اینها کوششهای فردی است. اینها انشاءا… تبدیل به جریان شود و یک حرکت متوازن، نه اعوجاج و حرکت کج و معوج و حرکت سینوسی، بلکه اینها انسجام پیدا کند و با هم ارزی و هم افزایی تولید اندیشه برای توسعه فرهنگی صورت بگیرد. وقتی به یک اندیشه مشترک رسیدیم، آن موقع میتوانیم امیدوار باشیم که مبنای توسعه فرهنگی در لرستان در مسیر اصلی خودش قرار گرفته است!
پایان پیام