حقیقت سرگذشت خرم‌آباد این است

رضا ساکی در بزرگداشت سیدفرید قاسمی از این پژوهشگر و نویسنده ممتاز سخن گفت.

به گزارش پایگاه خبری گلونی، رضا ساکی در مورد مجموعه خرم‌آباد‌شناخت معتقد است، سیدفرید قاسمی با این کتاب از خرم‌آباد آشنایی‌زدایی می‌کند و دوباره این شهر دوره ایلامیان و دره پارینه‌سنگی را به ما نشان می‌دهد.

متن سخنرانی رضا ساکی را بخوانید:

مجموعه خرم‌آباد‌شناخت سند توسعه خرم‌آباد است. البته توامان هم سند توسعه یافتن شهر است و هم سند توسعه نیافتن آن. سیدفرید قاسمی با نوشتن این کتاب خرم‌آباد را دوباره به ما معرفی می‌کند، از خرم‌آباد آشنایی‌زدایی می‌کند و دوباره این شهر دوره ایلامیان و دره پارینه‌سنگی را به ما نشان می‌دهد. تاریخش را، فرهنگش را، مردمانش را، خوبی‌ها و بدی‌هایش، داشته‌ها و نداشته‌هایش را.

خرم‌آبادشناخت آینه تمام نمای آن کارهایی است که نباید می‌کردیم و کردیم و کارهای که باید برای شهر می‌‌کردیم و انجام ندادیم. سیدفرید قاسمی فقط خرم‌آبادشناس نیست بلکه مردم‌شناس هم هست. به جرات می‌گویم که کمتر قوم و مردمی هستند که مانند ما خرم‌آبادی‌ها یکدیگر را بشناسند. ما رسمی داریم به نام پی زدن که اگر با هم پی بزنیم عاقبت با هم قوم و خویش یا فامیل می‌شویم. حالا فکر کنید در چنین شهری یک نفر پیدا بشود که خودت را بهتر از خودت بشناسد. باور کنید گاهی ترسناک است وقتی می‌بینی سیدفرید قاسمی تا چند پشت تو را، بهتر از خودت نام می‌برد. او حتی دایی مادرم را بهتر از آن چه مادرم می‌داند معرفی کرده است. گاهی با خودم می‌گویم سید چه چیزها که از ما می‌داند و دم نمی‌زند.

بیشتر از این مزاحم نمی‌شوم. نمی‌خواهم حرف‌‌هایی بزنم که شما بهتر از من می‌دانید و از سیدفریدی بگویم که برای پیدا کردن یک تاریخ، یک سند، یک نقل‌قول و یا خبرکوتاه، بایگانی روزنامه‌ها را چهل سال به عقب ورق می‌زند تا مثلا تاریخ ورود سینما به خرم‌آباد را بنویسد. نمی‌خواهم داستان اسلایدهای روزنامه‌ فرهنگ اصفهان عصر قاجار را تعریف کنم که چگونه و چه قدر آنها را کپی کرد تا تاریخ خرم‌آباد را بنویسد. نمی‌خواهم از روزهایی بگویم که مسئول مخزن، مخزن کتابخانه را می‌بست و می‌رفت و در بین راه یادش می‌آمد سیدفرید هنوز در مخزن است و میان اسناد، بی‌خبر از تعطیلی همچنان می‌جوید و فیش‌برداری می‌کند.

اینها و صدها روایت از این دست را شما می‌دانید و دیده‌اید. من با سیدفرید پنجاه‌ودوساله شما کاری ندارم. سیدفریدی که من می‌شناسم پنجاه‌ودوساله ساله نیست، هفت ساله است.

خیلی پیش می‌آید که دنبال چیزی از خرم‌آباد می‌گردم و نمی‌یابم و یا شک می‌کنم. گاهی در کتاب‌هایش پیدا می‌کنم اما گاهی نیاز به راهنمایی بیشتر دارم و مجبور می‌شوم به سید زنگ بزنم. می‌دانم از چند روز پیش کمی ناخوش است و دارم مزاحمت ایجاد می‌کنم اما چاره‌ای ندارم. فقط اوست که پاسخ پرسش من را دارد. تماس می‌گیرم. سلام می‌کند. سلام کردنش طوری است که معلوم است دراز کشیده است. صدایش کمی سخته است و آرام حرف می‌زند. باید قطع کنم. معلوم است دارد استراحت می‌کند اما چاره‌ای نیست. بزرگوارانه می‌گوید امر. می‌گویم: از سراب گرداب سنگی تا سبزه‌میدان دقیقا چند سراب و چشمه و حمام و مسجد داشتیم و داریم؟ شروع می‌کند به گفتن. چند جمله می‌گوید و بعد کلمات را طوری ادا می‌کند که معلوم است دارد بلند می‌شود و می‌نشیند. حالا صدایش صاف و قوی است. کودکی هفت ساله است. قلم و کاغذ دارم که بنویسم اما قلم را زمین می‌گذارم و با سیدفرید هفت ساله همراه می‌شوم. هر بار که از خرم‌آباد می‌گوید رسا و شاد می‌گوید. دنبال سیدفرید هفت ساله‌ام. کودک از جوی بزرگ جلوی گرداب می‌پرد. دستش را می‌زند توی آب سرد و به صورتش می‌زند. صورتش سرخ می‌شود و بعد می‌دود به سمت میدان. سرخوش و خندان. بازی‌بازی می‌کند. از این سمت به آن سمت. از آب اراز به سمت سراب دارایی. همان طور که می‌دود و بازی می‌کند از گلال و نهرناصری و سراب کیو و چشمه شوا و گلستان می‌گوید. به سمت آسیاب‌های قدیمی و باغ‌فیض می‌رود و بعد دور سردر طرق‌وشوارع می‌زند و پاهایش را می‌گذارد توی آب چشمه گلستان و همان طور که پاها را تکان می‌دهد به فلک‌الافلاک می‌نگرد. نافذ و دقیق. سیدفرید قاسمی در خرم‌آبادپژوهی و خرم‌آبادشناسی این گونه است. دل آن کودک را شاد می‌کند و چشمش را می‌دهد برای دل آن کودک. جانش را می‌دهد برای دل آن کودک. من که آن کودک را می‌شناسم می‌دانم خرم‌آباد هیچ گاه پایان‌نامه تحصیلی‌اش نبود. منبع درآمدزایی‌اش نبود، شغل موظف اداری‌اش نبود، سرگرمی روزگار بازنشستگی‌اش نبود، تفنن‌اش نبود؛ عشقش بود که عمر و جوانی‌اش را بر سر آن نهاد.

ای کاش صدای سیدفرید را در سه ماه گذشته ضبط می‌کردم تا شما هم می‌شنیدید که چگونه بعد از نوشتن ۱۱۴ جلد کتاب تالیفی، وقتی پشت تلفن از چاپ این مجموعه می‌گفت، گمان می‌کردی نوجوانی است که نخستین کتابش را چاپ کرده است. باید صدایش را می‌شنیدید وقتی گفت از چاپخانه زنگ زنده‌اند و گفته‌اند کتاب آماده است. کاش آن لرزش صدا، آن شوق وصف‌ناشدنی را ضبط کرده بودم که وقتی خدمتش رسیدم کتابش در دست بود و خنده‌ای به اندازه خنده‌های تمام کودکی‌اش بر لب داشت.

سیدفرید قاسمی به دفعات درباره مجموعه خرم‌آبادشناخت می‌گوید خیلی وقت‌ها فقط جا پایی نهاده‌ام تا بقیه‌اش را دیگران بروند. جاپا؟ بیش از سی هزار مدخل جاپاست؟ ۲۵۰۰ صفحه درباره یک شهر جاپاست؟ این چه جای پایی است؟ بغض استاد نصرالله حدادی برای جاپا بود؟ من هنوز درست نمی‌دانم قاسمی چه کرده است اما حدادی می‌داند. خودش رک گفت، گفت رضا من می‌دانم سید چه کرده است. گفتم با کتابش؟ گفت: با جانش. گفتم: درباره‌اش می‌نویسید؟ گفت: بغض امانم بدهد چشم. بغضی که چند هفته طول کشید. جاپا که این همه بغض ندارد سیدجان. تو کار را تمام کرده‌ای. حقیقت سرگذشت خرم‌آباد این است.

پایان پیام

کد خبر : 18103 ساعت خبر : 1:57 ق.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=18103
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات