جوانها باید مرشد داشته باشند
نگارستان طنز با هدف شکلگیری اتاقهای فکر برای برنامهریزی و بسترسازی نگاه شاد به شهر تهران و شادابی مردم این شهر در بوستان گفتوگو افتتاح شد.
به گزارش پایگاه خبری گلونی احمد عربانی در این آیین افتتاح گفت: وقتی که گلآقا بسته شد، متاسفانه همه همکاران ما تقریبا فوت شدند، یعنی فقط کاریکاتوریستها ماندند، حالا نمیدانم بیایند سختیشان است یا شوخی میگیرند زیادی. الان من و پاکشیر و ضیایی ماندهایم. یعنی اگر ماها هم برویم، آنجا میتوانیم هر روز شماره مخصوص برویم. آقای حالت، احترامی، فرجیان، جلی، صلاحی، فرجیان، صابری و همه و همه رفتند. بعد اینها که رفتند و روحشان شاد باشد، یک مقدار فاصله افتاد در طنز نوشتاری. چون کاریکاتورها بالاخره رواج داشت و بگذریم و تبدیل به تصویرسازی شده است، یعنی آن سوژههای گزنده و کوبنده و اینها نداریم، فقط یک گوشهای از روزنامه و معمولا هم صفحه آخر یک صفحهای است که باشد، چون سردبیرها یک مقدار جوان شدهاند و میترسند، چون ضربه خوردهاند از کاریکاتورستهای جوان، نه اینکه من با جوانان مخالف باشم، چون آنها هم استعدادهای بالقوهای هستند، ولی همسنهای من این شانس را داشتیم که کسانی مثل حسن توفیق که خودش کاریکاتوریست بود و روی جلدهای توفیق را میکشید، اینها استادهای ما بودند. آقای دولو روحش شاد و مرحوم صابری، مرحوم فرجیان. مثلا خود آقای صابری وقتی کارهای من میآمد دستش، یک ذرهبین میگرفت دستش، کارهایی که خیلی شلوغ بود و با ذرهبین نگاه میکرد که من یک وقت شیطنت نکرده باشم و چند دفعه هم مچ من را گرفت. اینکه این جوانها متاسفانه یک چنین مرشدهایی نداشتهاند یا خودشان زیر بار نرفتهاند، یک مقدار یاغیگری کردند، رو این حساب خودجوش و با تجربه کم، یک کارهایی میکنند و کار دست سردبیر میدهند. رو این حساب دیگر روزنامهها برای اینکه از همکارانشان عقب نیفتند، یک چیزی هم میگذارند آنجا.
ولی در عرصه نوشتن و شعر، خوشبختانه جوانهایی آمدهاند و جای آنها را پر کردند. حالا با این که جوانند و تجربهشان کم است، ولی واقعا قلمشان خوب است. الان یکی از آنها آقای حسینیان آمد یا آقای مرعشی و یا دیگران. اینها و مثلا روزنامه قانون واقعا که حتما از معضلات کاری میگوید، آن چهار صفحه قانونی خیلی و طنز خوبی است. یعنی هم فضا و زمان را میشناسد، خط قرمزها را میداند و هم طنز دارد، هم شیرین است.
جوانها باید مرشد داشته باشند
من مثلا خودم از سال ۱۳۴۷ کارم چاپ شد و به صورت حرفهای کار کردم و آقای توفیق گفت از شنبه بیا تا الانم شهروند بودم یکی، دو ماه پیش، یعنی یک چیزی نزدیک ۴۵ سال و شاید بیشتر، ولی دیدم لذت نمیدهد، چون ماها گلآقا که بودیم من باب مثال و یا به خاطر وجود آن مرحوم، اصلا نمیدانی دلمان خنک میشد وقتی کاریکاتور میزدیم، سوژه و… مثلا وزیر نفت را میکشیدیم، آی نفتیه نفتیه. خیلی خوشمان میآمد و جالب اینجاست که خودشان هم خوششان میآید، به غیر یکی دو نفر و میگفتند من حرام میکنم صورتم را اگر بکشی، حروم میکنم. ما چیکار کردیم؟ هفته بعد کشیدم که خوابیده سر جلسه کابینه و صورتش را نکشیدم.
پایان پیام