شب بخارا، موسیقی لرستان و علی‌اکبر شکارچی

شب بخارا، موسیقی لرستان و علی‌اکبر شکارچی

عصر چهارشنبه بیست و سوم تیرماه سال یکهزار و سیصد و نود و پنج، مجله بخارا دویست و پنجاهمین شب از مجموعه شب‌های بخارا را به استاد علی‌اکبر شکارچی، نوازنده برجسته کمانچه اختصاص داد. این شب به یادماندنی با سخنرانی حسین علیزاده آغاز و با اجرای قطعاتی از موسیقی لری و شاهنامه‌خوانی توسط علی‌اکبر شکارچی و آساره شکارچی پایان یافت.

به گزارش پایگاه خبری گلونی، علی دهباشی در ابتدای جلسه یاد و خاطره عباس کیارستمی و جمشید ارجمند را که به تازگی از میان ما رفته‎اند گرامی می‌دارد و برای این دو استاد گرانقدر طلب آمرزش می‌کند. سپس ضمن عرض خیر مقدم به حسین علیزاده و سایر استادان حاضر در جمع، مرور کوتاهی دارد بر زندگی، آثار و افتخارات علی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌اکبر شکارچی.

در ادامه حسین علیزاده، از شخصیت و جایگاه هنری علی‌اکبر شکارچی می‌گوید و معتقد است شکارچی یک روشنفکر به معنای مثبت کلمه است و اگر امثال شکارچی در موسیقی ایرانی بیشتر بود، جامعه موسیقی و موسیقیدان‌ها تا این حد ضربه پذیر نبودند:

شب بخارا، موسیقی لرستان و علی‌اکبر شکارچی

این جمع با طراوت و خوش چهره‌ای که در این مکان گرد هم آمده‌اند همه ناشی از تلاش‌های آقای دهباشی است و به نظر من ایشان وزیر فرهنگ و هنر ما حساب می‌شوند. این همه کار و فعالیت بدون ادعا و با کیفیت. این جلسات باید در سراسر ایران و در ابعاد خیلی بزرگ انجام بگیرد که این اتفاق نمی‌افتد. من همیشه می‌گویم که ما نباید مدام بگوییم نمی‌گذارند و نمی‌شود، هرکسی در جایگاه خودش و در هر شغلی که هست باید کار خودش را به بهترین شکل انجام دهد و من به آقای دهباشی از این جهت تبریک می‌گویم.

امشب صحبت کردن برای من خیلی آسان است، چون درباره دوستی صحبت می‌کنم که گویی شرح حال خودم را می‌گویم، به همین راحتی و به زلالی خود شکارچی. قطعاً دوستان به قدر کافی درباره خود علی‌اکبر شکارچی شنیده‌اند و خواهند شنید، ولی من سعی می‌کنم مختصر از جایگاه شکارچی در موسیقی و شخصیت هنری او بگویم. من شکارچی را درهمان اوایل سال‌های دانشجویی، زمانی که در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی فعال شدیم، دیدم. ایشان واقعاً یک سوغاتی بودند که از لرستان مستقیماً به مرکز پست شدند. من در جریان نیستم که شکارچی چگونه سر از مرکز درآورد، ولی می‌دانم که زنده‌یاد آقای صفوت که مسئولیت مرکز حفظ و اشاعه موسیقی را داشت، شکارچی خوبی بود. ایشان به دانشگاه‌ها می‌رفت و جوانان با استعداد را برای مرکز حفظ و اشاعه موسیقی شکار می‌کرد و علی‌اکبرشکارچی که خودش شکارچی بود در دام افتاد و به مرکز دعوت شد.

در آن سال‌های دانشجویی شرایط برای ما که ساکن تهران و در خانه خودمان بودیم بسیار آسان‌تر بود. شکارچی درست در عنفوان جوانی در حالیکه نامزدی هم داشت، به تهران آمده بود و ازعشق خودش دور بود. او تک تک آرشه‌ها را به عشق همین ماهرخ عزیز که امشب اینجا حضور دارد می‌کشید. قبل از اینکه بخواهیم به خود شکارچی بپردازیم، باید به ماهرخ، همسر ایشان بپردازیم. من طی این چهل – پنجاه سال شاهد زندگی این خانواده بوده‌ام؛ اول خود شکارچی، بعد دوران نامزدی او و به تهران آمدن همسرش و سپس به دنیا آمدن فرزندانشان. در این دوران چهل-پنجاه ساله، فراز و نشیب‌های بسیاری در زندگی خیلی‌ها به خصوص هنرمندان و موسیقیدان‌ها بود. در تمام این فراز و نشیب‌های اجتماعی، سیاسی و هنری یک قهرمان همیشه کنار اکبر شکارچی بود و هست، در سخت‌ترین شرایطی که من هر موقع با زندگی خودم و یا دیگران مقایسه می‌کردم نظیرش را پیدا نمی‌کردم و همیشه فکر می‌کردم که این بار این خم می‌تواند شکستی را به این خانواده وارد کند، ولی ماهرخ تمام این سال‌های بسیار سخت تا به امروز را در کنار شکارچی با اعتقاد حضور داشت و این چیزیست که خود شکارچی همیشه با قدردانی، افتخار و با صدای بلند می‌گوید، اسم شکارچی را نمی‌توان بدون ماهرخ برد. من از این زن قهرمان در کنار شکارچی ستایش می‌کنم و می‌دانم که چگونه این زن باعث شد که هیچ وقت لبخند از لب‌های افراد این خانوداه دور نشود. این‌ها با اعتقاد و عشقی که به هم داشتند همیشه به هر هدفی که می‌خواستند، رسیده‌اند و هر سختی که در راه‌شان بود را هموار کرده‌اند. و خوشبختانه جزء خانواده‌های بسیار شاد و خوشبخت جامعه هنرمندان ایرانی هستند.

آن چیزی که بخصوص در این سال‌ها خیلی مشاهده می‌شود عوام زدگی و عوام فریبیست که جامعه موسیقی را درگیر کرده است. نتیجه‌ای که امروز می‌خواهیم بگیریم این است که ما هرچه بیشتر موسیقیدان‌های آگاه به مسائل جامعه داشته باشیم می‌توانیم موفقیت بیشتری را انتظار داشته باشیم. اگر که موسیقیدان‌ها جزء بدنه عوام جامعه باشند نه می‌توانند تأثیرگذار باشند، نه می‌توانند در مقابل رفتارهای ناشایست یک برخورد متحدانه داشته باشند و نه خودشان می‌توانند با هم متحد باشند؛ یعنی اگر در این مملکت به اندازه انگشتان دست که انشاالله بیشتر هم باشد، موسیقیدان‌های روشنفکر و آگاه داشته باشیم قطعاً به موسیقی هر ضربه‌ای وارد نمی‌شود.

شب بخارا، موسیقی لرستان و علی‌اکبر شکارچی

اگر که موسیقیدان‌ها خیلی مواقع با هم اختلافاتی دارند، اختلافات شخصی نیست و این اختلافات تنها از آنجا ریشه می‌گیرد که در جنبه‌های فکری، شناخت جامعه و درک جایگاه هنرمند در جامعه با هم اختلاف نظر پیدا می‌کنند که معمولاً چه در گذشته و چه حال، همه هنرمندان شرایط خودشان را می‌سازند و می‌توانند از حکومت‌هایی که قدرت را به دست می‌گیرند و از تمام متخصصین چه با صلح جویی و مسالمت آمیز و چه با خواسته‌های قاطعانه جایگاه موسیقی را به دست آورند، اگر سخت و کم به دست می‌آید علت خود موسیقیدان‌ها هستند.

من همه این مقدمه طولانی را گفتم تا به شخصیت هنری علی‌اکبر شکارچی برسم. ما در گروهمان به شکارچی، دکتر عشایری می‌گفتیم و در تمام گروه اگر ما از نظر پزشکی مشکلی داشتیم به سراغ او می‌رفتیم. او در جریانات انقلاب بسیار به داد کسانی که زخمی می‌شدند می‌رسید و در بعضی مواقع قهرمانانه با خطر رو به رو می‌شد. او یک لر به تمام معناست و با تمام اصالت‌های خودش به تهران آمد و از‌‌ همان روز اول متوجه شدم که این دوست لر ما روشنفکر است، یعنی کسیست که کمانچه و ردیف میرزا عبدالله می‌زند و از استاد اصغر بهاری درس می‌گیرد و در قدیم می‌گفتند که کله‌اش بوی قرمه سبزی می‌دهد، ولی یک نوری در ذهن اوست و البته من ذهنم نوری نداشت ولی رفاقت خیلی نزدیکی پیدا کردیم. ما خیلی مواقع خطر‌ها را مشترکاً باهم تقسیم کردیم و پشت هم ایستادیم و یک زندگی برادرانه‌ای داشتیم که وقتی به گذشته فکر می‌کنم می‌بینیم که چه جاهایی ممکن بود ما از غصه دق کنیم و چه جاهایی که می‌توانستیم خودمان را ببازیم و مقاومت نکنیم ولی این رفاقت به هر دوی ما این پشت گرمی را می‌داد.

دوره‌های جوانی ما همه با هم کار می‌کردیم. بعد هرکسی کوله‌بار خودش را بر می‌دارد و با نگاهی که به جامعه دارد شیوه، سبک و نگاه خودش را در زندگی به تنهایی اداره می‌کند. خیلی‌ها بودند که ما با آن‌ها کار می‌کردیم و وقتی به مسیر نگاه می‌کنیم حتی به پیچ‌های اول هم نرسیدند و‌‌ همان اول مسیر ایستادند، بعضی‌ها بدون اینکه از جایی کمک بگیرند مسیر را ادامه دادند. شکارچی نه استخدام دولتی بود و نه از طرف ارگانی حمایت و پشتیبانی می‌شد. و این انسانی که با غرور به عنوان یک شخصیت هنری اینجا حضور دارد و ما به خاطرش امشب اینجا جمع شده‌ایم خودش یک تنه و البته با حضور همسر بزرگوارش در کنارش تمام این راه‌ها را هموار کرد. نتیجه اینکه اگر شکارچی در یک سازمان دولتی نبود، اگر در وزارت ارشاد، خانه موسیقی و … نبود، خود به خود خودش همه این‌ها بود. هیچ کدام از ادارات شایستگی حفظ غرور و شخصیت او را نداشتند، ولی خود شکارچی با شایستگی تمام این مسئولیت بزرگ را در قبال خودش داشت و هنرمندی را بار آورد که وقتی شما می‌گویید شکارچی همه چیز را زلال، باصفا و آماده فداکاری و جانفشنانی می‌بینید. این حرف‌هایی که من می‌زنم حاصل تمام عمر مشترکیست که ما با هم گذرانده‌ایم و من دیده‌ام که چیزی به عنوان ترس هیچ وقت در وجود شکارچی نبوده است. شکارچی خیلی مواقع کمانچه‌اش حکم یک تفنگ را داشت، تفنگی که در موسیقی لری زیاد از آن می‌شنویم و اگر این تفنگ بر دوش شکارچی نبود، ولی کمانچه‌اش‌‌ همان حکم را داشت.

شب بخارا، موسیقی لرستان و علی‌اکبر شکارچی

به هرصورت به این نتیجه می‌رسیم که اگر تعداد هنرمندان نظیر شکارچی درجامعه بیشتر باشد، جامعه خوشبختی خواهیم داشت و موسیقی ایران به این اندازه دچار کمبود‌ها و مشکلات نمی‌شود و هرکسی به طور ظالمانه با این موسیقی برخورد نمی‌کند. وجود آدمهایی مثل شکارچی حتی آگاهی دهنده هم است، خیلی مواقع مسئولین موسیقی هیچ اطلاعی از این هنر ندارند و تنها یک حکم اداری دارند، ولی اگر آدم‌هایی مثل شکارچی در موسیقی ما بیشتر و بیشتر بودند حتی مسئولین هم آگاه‌تر می‌شدند. در آخر بگویم که شکارچی دو فرزند بسیار هنرمند و با فرهنگ تحویل جامعه داده است یکی آساره شکارچی که استادانه تنبک می‌زند و صدای بسیار زیبایی هم دارد وهمان خوی پدرش در او ادامه پیدا کرده است و آرش عزیز که از آن دسته لرهایی بوده است که تفنگش را مدرن کرده و گیتار می‌نوازد، ولی او هم یکپارچه معرفت و فرهنگ است و من هربار می‌بینمش احساس بسیار خوشی پیدا می‌کنم.

خیلی ممنونم که من را دعوت کردید که ازدوست و رفیق قدیمی خودم صحبت کنم و امیدوارم تا آخر عمر همینطور کنار هم باشیم و من به او افتخار کنم.

سپس علی دهباشی پیام محمود دولت ‌آبادی را که به دلیل کسالت نتوانسته بود در مراسم بزرگداشت علی‌اکبر شکارچی شرکت کند برای حاضرین قرائت کرد:

على اکبرشکارچی، دوست عزیزم بى‌گمان دانسته‌اى که تا چه پایه برایم گرامى و محترم هستى. من بیش از هنرمندى‌ات به انسانیت، صداقت، وشرافتمندی‌ات احترام گذارده‌ام و احترام مى‎ گذارم و این مغایرت ندارد با احترام من به هنر و هنرمندی تو که با خصالِ عمیقاً إنسانی‌ات به خلاقیتى صمیمانه مى‌انجامد. نباید از یاد ببریم که از برکت زحماتِ پیگیر و بى‌دریغ شما

در پیوستگی با پیشینه‌اى بومى، هنر کمانچه‌نوازى را به یک ساز مؤثر ملٌى ارتقاء بخشیده‎اید.

این گرامیداشت برشما مبارک باد و حضور صمیمانه‌ى شما درجمع هنرمندانِ موسیقی ایران بر ما مبارک باد.

آرزومند توفیقِ شما.

سپس داود گنجه‎ای از خاطرات مشترکش با علی‌اکبر شکارچی و دلیری و شجاعت مثال زدنی او می‌گوید و معتقد است شکارچی تنها یک هنرمند موسیقایی نیست و به معرفت ذاتی رسیده است:

شب بخارا، موسیقی لرستان و علی‌اکبر شکارچی

من باید اول سخنم تشکر کنم ازعلی دهباشی و مسئولینی که این شب به این زیبایی را بوجود آوردند. من متأسفانه برخلاف آقای شکارچی از اول انقلاب تا الان، در تمام شوراهای وزارت ارشاد، خانه موسیقی و تمام قسمت‌هایی که دولت در آن نقشی داشته، نقش داشته‌ام.

من روزگاری را با این آقای علیزاده و آقای شکارچی زندگی کرده‌ام. محبت خیلی چیز خوبیست و من خوشحالم که این یادبود‌ها و صحبت‌ها در زنده بودن اکبر شکارچی اتفاق افتاد.

به یاد دارم که ما در مرکز حفظ و اشاعه موسیقی بودیم و آقای دکتر صفوت گفتند که امروز سه نفر قرار است به اینجا بیایند، این سه نفر علی اکبرشکارچی، مرحوم پرویز مشکاتیان ومرحوم عطاءالله جنگوک بودند، این سه مرد وارد مرکز شدند و افتخاری برای این مملکت آفریدند، خدا آن دو نفر را رحمت کند و عمر اکبرجان ما مستدام باشد و سایه‌اش بر سر همه هنرمندان ما به خصوص خود من باشد. حرفهای آقای علیزاده را چون خودم همه این‌ها را با چشم دیده‌ام نمی‌توان کتمان کرد، در زمان شلوغی‌های انقلاب و زمانی که همه از جمله خود من می‌ترسیدیم اکبر شکارچی گاهی اوقات با دست‌های خونی به مرکز حفظ و اشاعه موسیقی می‌آمد و این سه تن؛ پرویز مشکاتیان با آن حال پریشان و شیدایش آثاری آفرید چه برای شهدا، چه برای وطن و چه برای حفظ موسیقی ما که بی‌نظیر بودند. آقای جنگوک با تمام آن درویشی و عرفانش کارهای بی‌نظیری کرد و اکبر شکارچی گل سرسبد همه یک همسر موفق دارد که دو فرزند تربیت کرده است یکی در زمینه موسیقی سنتی و دیگری در زمینه موسیقی غربی. اینکه شخصی در زندگی این مقدار سلامت باشد و بی‌تعصب به فرزندانش حق انتخاب بدهد چیز کمی نیست.

آقای اکبر شکارچی اعتماد به نفس زیادی دارد. شیوه شفاهی اکبر بی‌نظیر است و فقط یک عیب دارد که آن هم عیب نیست و حسن است، آن کسی که اصالت‌ها را حفظ می‌کند کار درستی می‌کند و اکبر هرچه می‌زند پایه‌های کارش لری است و او واقعا لر به تمام معناست، لر به معنای با صداقت، لر به معنای شجاع و لر به معنای با معرفت.

ما هنرمند هستیم و سیاسی نیستیم، هیچ کدام این‌ها سیاسی نیستند و تنها درد مردم را دارند، در واقع ما عاشقیم و هنر در این مملکت خیلی مظلوم است.

علی‌اکبر شکارچی آنقدر سعه صدر دارد که گاهی به شاگرد‌هایش پیشنهاد می‌کند که مکتب من را هم آموزش ببینند، چند روز پیش یکی از شاگردان ایشان بعد از یازده سال شاگردی به توصیه ایشان نزد من آمد.

شب بخارا، موسیقی لرستان و علی‌اکبر شکارچی

اکبر شکارچی یک هنرمند موسیقایی نیست به اعتقاد من از این قسمت رد شده است و به یک معرفت ذاتی رسیده است. داماد کوچک من اردشیر کامکار در وصف شکارچی می‌گفت که شکارچی اگر یک آرشه بکشد به صد آرشه‌ای که نوازندگان جدید می‌کشند، می‌ارزد.

من به دوستانی که حرف‌های من به دلشان نشست توصیه می‌کنم به اعماق دلشان و به اعماق فکرشان نگاه بکنند و به مردم محبت کنند و به هنرمندانشان برسند. موسیقی کلام خداست، کلام خدایی که می‌گوید:» صد‌ها فرشته بوسه بر آن دست می‌زنند / کز کار خلق یک گره بسته واکند»

ایرج رحمانپور که سخنران بعدی این شب از دیار لرستان بود، علی‌اکبر شکارچی را راهگشا و امیددهنده موسیقیدانان ناحیه زاگرس می‌داند و معتقد است با نوا و نغمه می‌توان به جنگ با مشکلات جامعه رفت و دل‌ها را به هم نزدیک کرد:

عرض ادب و احترام خدمت همه حضار محترم که از بنده کمترین برای اینجا صحبت کردن شایسته ترند، اما چه کسی بدش می‌آید نزد آقای دهباشی که تک و تنها پناه ادبیات ایران در طول چند سال اخیر شده است، نیمای موسیقی ایران و استاد گنجه‌ای صحبت کند. آقای علیزاده بزرگ خیلی از فرمایشاتی را گفتند که بنده قرار بود در این زاویه‌ها صحبت کنم. من در مورد جناب آقای استاد علی اکبر شکارچی چیزی ندارم بگویم جز کرداری که ایشان دارند و همه از آن گفته‌اند. اما من از منطقه‌ای هستم که ایشان نفس آنجا را با خودش دارد و به این جهت به خودم اجازه دادم که به اینجا بیایم.

همینطور که استاد علیزاده فرمودند در یک برهه‌ای از زمان یک عده‌ای تصمیم گرفتند که با نوا، نغمه و کلام به جنگ آنچه در جامعه ما وجود دارد بروند. شاید اینکه ساز‌ها را برداریم و نوا و نغمه‌ای بسازیم بهتر از این باشد که چریک یا محافظه کار باشیم. اتفاقاً از وقتی آقای شکارچی تفنگش را زمین گذاشت و سازش را به دست گرفت خیلی بزرگ‌تر و تأثیرگذار‌تر در جامعه ما ظاهر شد. همه این افراد علی رغم اینکه بعداً از هم فاصله گرفتند ولی یک نیروی عظیمی را در اینجامعه ایجاد کردند که می‌شود با نوا، نغمه و کلام زندانی و زندانبان را بهم نزدیک کرد و گفتمان کرد. جناب آقای شکارچی بزرگ من در مورد شما چیزی نمی‌توانم بگویم جز همه آن زیبایی‌هایی که برای کشور من آفریدید و اعتماد به نفسی را در منطقه زاگرس ایجاد کردید که ما هر کدام پشت سر شما به پرواز در آمدیم و امروز با افتخار و در سایه شخص بزرگی مثل حضرتعالی موسیقی لرستان در مرکز کشور حرفی برای گفتن دارد.

در ادامه نیما افراسیابی در بخشی از مقاله‌اش درباره فضائل اخلاقی علی اکبر شکارچی چنین می‌‎گوید:

سلام بر همه اساتید و دوستان گرامی، و سپاس فراوان از جناب دهباشی عزیز برای برگزاری این شب. پیش از اینکه سخنرانی‌ام را شروع کنم، می‌خواستم دو مطلب کوتاه بگویم:

شب بخارا، موسیقی لرستان و علی‌اکبر شکارچی

۱- اول خطاب به استاد علیزاده بگویم که شما یکی از اجزاء اصلیِ زندگیِ من هستید: روزی نیست که من به موسیقی شما گوش ندهم. امیدوارم زندگیتان هر روز روشن‌تر و گرم‌تر شود.

۲- خواهش کنم که همه با هم، برای سلامتی استاد شجریان نازنین، ۱۰ ثانیه سکوت و دعا کنیم.

عنوانِ مقاله من هست: «علی‌اکبر شکارچی، هنرمندی «پُر از ریزشِ دوست» ‌»، که به علت کمبود وقت، خلاصه‌ای از آن را امشب خدمتتان ارائه می‌کنم، نسخه کاملِ آن (با ارجاعات و توضیحات تکمیلیِ مفصل) در مجله بخارا منتشر خواهد شد. مطالب آن مقاله‌ای که در بخارا منتشر خواهد شد تقریباً ۴ برابرِ مطالبیست که اینجا بیان خواهم کرد.

استاد شکارچی با بیش از ۴۰ سال فعالیتِ هنری، یکی از افرادِ برجسته‌یِ موسیقی کلاسیک ایران است. کارنامه‌یِ این هنرمند را می‌توان از دیدگاه‌های مختلف بررسی نمود، من در این مقاله به تبیین و بررسیِ بخشی از مشیِ این هنرمند، از منظر فلسفه اخلاق پرداخته‌ام. مسلماً در این مقاله نمی‌خواهم از شکارچی قدیس بسازم. نه او اهلِ پذیرش این موضوع است، و نه من اهل انجام آن. هر انسانی، از آنجا که «انسان» است، ترکیبی از خوبی‌ها و بدی‌هاست. در این مقاله، به بخشی از خوبی‌های شکارچی پرداخته‌ام.

در پایان نوبت به علی اکبر شکارچی می‌‎رسد تا با دوستدارانش سخن بگوید. از شوق و امید به زندگی می‌گوید و شوق را بدون بینش، بینش را بدون کار و کار را بدون عشق تهی می‌داند:

من چقدر خوشبختم که در این دوران و در این روزگار کسی مثل آقای دهباشی بدون اینکه ما حقیقتاً ارتباط زیادی داشته باشیم این مراسم را برای من برگزار کرده است، من فقط می‌دانم که آقای دهباشی بدون استثناء هر موقع که مجله‌اش منتشر می‌شود برای من هم یک جلد می‌فرستد. بدون اینکه ما حتی همدیگر را دیده باشیم و چقدر خوشبخت هستم که دوستان و یاران ایشان از دو سال پیش محبت کردند و پیگیر برگزاری این شب بودند. نه اینکه من نخواسته باشم ولی درواقع خودم را همسنگ این افراد بزرگی که عمرشان را پای فرهنگ و هنر اینجامعه گذاشته‌اند و اینجا برایشان بزرگداشت برگزار می‌شود، نمی‌دیدم، ولی خوب بهرحال اصرارهای ایشان و از طرفی هم علاقه به کار ایشان نظرم را تغییر داد. در هیچ جای دنیا مثل ایران نیست که انسان‌ها به بهانه‌های مختلف دور همدیگر جمع بشوند و تبادل ذوق، اندیشه، مهر و عاطفه داشته باشند، بخصوص مواقعی که بزرگداشت برای فردی در قید حیات باشد. این‌ها موقعی اتفاق می‌افتد که انسان‌ها دیگر بعد تاریک آن شخص را نمی‌بینند و تنها ویژگی‌های مثبت آن را می‌بینند و واقعاً مثبت نگاه کردن یکی از گوهرهای گرانبهای انسانست و خوش بحال کسی که اراده کند تا زنده هست چیزهای منفی، تیره و تاریک در ذات انسان‌های دیگر را نادیده بگیرد، حتی نسبت به حکومت‌ها. این تاریک بینی انسان را بسیار فرسوده می‌کند.

شب بخارا، موسیقی لرستان و علی‌اکبر شکارچی

بهرحال حضور امروز شما دستمزد معنویست برای من اگر چهار پنج دهه برای فرهنگ و هنر این مملکت زحمت کشیده‌ام. دوستان عزیزی که اینجا تشریف آوردند، آقای استاد علیزاده که با هم مثل برادر، همنفس و همکار بودیم و من همنوازی را با ایشان شروع کردم، ایشان در تکنوازی و همنوازی استاد من بودند. استاد داود گنجه‌ای که از اولین بار که به مرکز آمدم صدای کمانچه نوازی ایشان هنوزم در گوشم هست و آقای محمد مقدسی عزیز که این‌ها همه برای من مثل بت بودند و همیشه برایم سؤال بود که این‌ها چگونه این گوشه‌ها را می‌زنند، چون من زمانی که به دانشگاه آمدم فقط یک سری ترانه محلی را می‌زدم و برای اولین بار موسیقی دستگاهی به گوشم می‌خورد. آقای نیما افراسیابی که برای برگزاری این مراسم بسیار زحمت کشیدند و خانم اسلوبی و دوستان عزیز دیگر. شما امروز مثل یک آینه خودم را به من نشان دادید و از شما متشکرم که سیاهی‌های من را ندیدید و فقط رنگ‌ها و سفیدی‌های من را دیدید و من چقدر خوشبختم که یک عمر با رو سفیدی و سربلندی زندگی کرده‌ام. مزدی که شما به من دادید همین جمعیست که بر‌تر از هر چیزیست.

من از کودکی چون با ایلات و عشایر زندگی کرده‌ام شوق و امید را از آن‌ها آموخته‌ام. کسانی که در زمان کوچ تمام زندگیشان به اندازه بار دو تا الاغ و قاطر نمی‌شود، ولی وقتی با آن‌ها زندگی می‌کنید متوجه می‌شوید که سرشار از طنز، هجو، فکاهی، شعر و ترانه هستند و مثل اینکه در آسمان‌ها می‌رقصند، این‌ها با امید و شوق زندگی می‌کنند. ایلات و عشایر با خطرات بسیار عجیبی زندگی می‌کنند که شاید شما باورتان نشود، ولی بهرحال با دلیری زندگی می‌کنند و بدون هیچ گفتگویی این دلیری، جسارت، شهامت، غیرت، مردانگی و بخشندگی و پایداری را به شما منتقل می‌کنند.

نمی‌دانم که آیا شما تا به حال نیزاری در ساحل رود که چنگ بر ساحل می‌افکند تا سیلاب آن را نبرد را دیده‌اید یا نه؟ یا موقعی که گل و گیاهی در دل کویر از زیر ماسه‌ها به شوق زندگی کردن سر بر می‌آورد؟! من یکبار در کوه درختی را دیدم که سنگ را شکافته بود و از آن سر بر آورده بود، دلیل این هیچ چیز نیست الی شوق زندگی کردن و من با خودم گفتم،» می‌شکفند غنچه‌ها در بهار / سرسبز می‌شود سرزمینمان زین بهار/ دل من هم در هوس یاد شما‌ای مردم / دل من هم در هوس یاد شما می‌شکفد / مثل درختی که از دل سنگ سیاهی می‌روید در بهار» همانطور که آقای علیزاده گفت زندگی بسیار سختی بر ما گذشته و اگر این شوق به زندگی نباشد آدم کمرش می‌شکند و نمی‌تواند دوام بیاورد، آنهایی که موی سپیدی دارند و هم سن و سال من هستند می‌دانند که من چه می‌گویم. بنابراین این حکایت به قول خلیل جبران:» حقیقتاً زندگی تاریک است اگر انسان شوق نداشته باشد و شوق کور است اگر بینش و دانشی نباشد» بینش هم بیهوده است اگر شما کاری نکنید و کار اگر آمیخته با عشق نباشد تهیست و کار با عشق یعنی همین خانه‌ای که من برای بچه‌هایم ساخته‌ام، یعنی» ترکمن «،» نی نوا «،» کلیدر»،» جای خالی سلوچ کار با عشق»،» خانه دوست کجاست؟».

شب بخارا، موسیقی لرستان و علی‌اکبر شکارچی

و اما من که بودم؟ من نگهبان بی‌مزد و مواجبی بودم که یک پا در خطر و یک پا در شوق زندگی کردم، برای پاسداری از موسیقی این سرزمین کار کردم و ادامه دادم. روزی در کوه صحنه‌ای دیدم که مرا ترغیب کرد به تکرار، ماندگاری، پایداری و پای این نگهبانی ایستادن. دیدم قطره‌ای از دل صخره‌ای که روی آن خزه بسته بود و از پرسیاوشان پر شده بود فرود می‌آمد و چون این قطره فرود می‌آمد با خودم گفتم» قطره به خواب نمی‌رود / نمی‌رود خواب در چشمان من /می چکد خون من و قطره قطره بر این سنگ سیاه / تا بگذرد از دل سخت و سیاه او / من به خواب می‌روم و قطره هم وقتی که می‌چکد جان من قطره قطره بر پای ارغوان»

شب بخارا، موسیقی لرستان و علی‌اکبر شکارچی

انشاالله که پر شوق و امید زندگی کنید و زندگیتان پر از عشق و مهر باشد.

در ادامه علی اکبر شکارچی و آساره شکارچی به شاهنامه خوانی و اجرای ترانه‌ای لری مربوط به عصر شکارگری با همراهی ساز کمانچه و تنبک پرداختند که بسیار مورد استقبال و پسند حاضرین واقع شد.

پایان پیام

گزارش تصویری از شب علی‌اکبر شکارچی (۱)

گزارش تصویری از شب علی‌اکبر شکارچی (۲)

گزارش تصویری از شب علی‌اکبر شکارچی (۳)

کد خبر : 21632 ساعت خبر : 2:21 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=21632

نظرات بسته شده است.