گفت‌وگوی سیدفرید قاسمی با اسحاق عیدی

گفت‌وگوی سیدفرید قاسمی با اسحاق عیدی

پایگاه خبری گلونی در هفته فرهنگی لرستان، بزرگداشتی از یک عمر فعالیت فرهنگی و هنری اسحاق عیدی را در روز ۲۶ مردادماه به نشانی گیشا، خیابان شهید علیایی بوستان گفت‌وگو، نگارستان شهر برگزار شد.

به همین مناسبت گفت‌وگوی استاد سیدفرید قاسمی در کتاب خرم‌آبادشناسی ۳ را که با استاد اسحاق عیدی انجام داده است را در ادامه می‌خوانید:

کسانی که لرستانی‌اند و با کتاب و نوشتن سروکار دارند و دلمشغولی‌شان مقوله فرهنگ و هنر است، استاد اسحاق عیدی را به خوبی می‌شناسند و برای او غصه می‌خورند!

استاد عیدی از خانواده‌ای اهل علم است که قدرش ناشناخته ماند و دغدغه نان به جای کار دل او را با کار گِل عجین کرد و اکنون سال‌هاست برای معیشت خود و خانواده‌اش به جای قلم بیشتر اوقات تیغ صحافی در دست دارد. پیر ناکام ما بسیار می‌توانست منشأ اثر باشد. ده‌ها شاگرد تربیت کند، ده‌ها کتاب به بازار «فرهنگ و هنر» عرضه نماید و…اما افسوس که اینچنین نشد و او نیز در برگی از کتاب قطور استعدادهای پرپر شده لرستان جای گرفت! آنچه در پی می‌آید، گفت‌وشنودی با اوست که دوران [را] به ناکامی به سر برده و پس از ۲۰ سال سکوت سخن می‌گوید. با هم می‌خوانیم!

گفت‌وگوی سیدفرید قاسمی با اسحاق عیدی

– جناب آقای عیدی ابتدا از اینکه به این گفت‌و‌گو رضایت دادید سپاس‌گزارم. لطفا از بدو تولد شروع بفرمایید.

اسحاق عیدی نامم، درب‌‌‌دلاکان زادگاهم و ۲۲ اسفند سال ۱۳۲۰ سال تولدم است. البته ۲۲ اسفند سال ۱۳۲۰ را اخوی پشت قرآن نوشته‌اند. ولی در شناسنامه‌ام روز تولدم ۱۸خرداد ۱۳۲۰ است.

– از پدرتان بگوید.

پدرم کربلایی موسی عیدی ابتدا عطار بود و سپس در کنار عطاری به کتاب‌فروشی مشغول شد.

– کتابفروشی پدرتان کجای خرم‌آباد بود؟

کتابفروشی پدرم در محله درب‌‌دلاکان بود. البته در آن حدود چهار مغازه عوض کرد.

در این چهار مغازه کار کتابفروشی را ادامه داد؟

بله، با اینکه عایدات چندانی نداشتکار کتابفروشی را رها نکرد.

– پدرتان چطور کتاب‌های مورد علاقه متقاضیان را تهیه ‌می‌کرد؟

پدرم سواد مکتبخانه‌ای داشت. ۱۶ سال به مکتبخانه رفته بود. خواندن می‌دانست، ولی نوشتن نمی‌دانست. مع‌الوصف تمام کتاب‌ها را می‌شناخت. قیمت‌ها را هم می‌توانست بخواند. توسط اخوی نامه می‌نوشت. مثلا به علی‌اکبر علمی و کتاب سفارش می‌داد و پول آن را از طریق بانک به تهران حواله می‌کرد.

– با توجه به پیشه پدرتان، می‌توان گفت که شما با کتاب بزرگ شده‌اید!

بله، همین‌طور است! من دوران تحصیل عشق و علاقه عجیبی به کتابت و مجله داشتم.

– به پدرتان کمک می‌کردید؟

بله. کتاب جدید که می‌آمد، من می‌رفتم در خانه مشتریان و کتاب‌هایی که سفارش داده بودند، به آن‌ها تحویل می‌دادم.

– مشتریان پدرتان در آن دوره چه کسانی بودند؟

عموما یا کارمند بودند و یا افسران ارتش.

– از دوره توزیع کتاب خاطره‌ای دارید؟

یک بار کتاب هزار و یک شب را برای یک نفر بردم. ۵ ریال به من انعام داد. با ۵ ریال شدم راکفلر خرم‌آباد. هرچه خرج می‌کردم، تمام نمی‌شد!

– از دوره تحصیلات ابتدایی خودتان بگویید.

کلاس اول و دوم را در دبستان ۱۵ بهمن و کلاس‌های سوم تا ششم را در دبستان سعادت گذراندم.

– از اول تا ششم ابتدایی را در چه سال‌هایی گذراندید؟

سال ۱۳۲۶ تا ۱۳۳۳٫

– یعنی در مدت هفت سال دوره ابتدایی را گذرانده‌اید؟

بله، چون کلاس اول رفوزه شدم! اما پس از آن تا دیپلم همیشه شاگرد اول بودم.

– از دبستان‌های ۱۵ بهمن و سعادت چه به یاد دارید؟

در دبستان ۱۵بهمن مدیر ما حسن کشمیری بود. کشمیری بسیار سختگیر بود. مردی ریزنقش که قوی‌ترین دانش‌آموز از سایه‌اش به لرزه می‌افتاد. فراموش نمی‌کنم که دانش‌آموزان درباره او شعری می‌خواندند که مطلع آن این است:

کشمیری ورشکسه              سر چراغش اشکسه

– سال‌های تحصیلات ابتدایی شما به‌ویژه زمانی که کلاس پنجم و ششم بوده‌اید، مقارن با تب‌و‌تاب‌های سیاسی بوده است. قطعا درآمد و شد ناظر بسیاری از وقایع بوده‌اید. از وقایعی که از نزدیک دیده‌اید، بگویید.

من اصلا گرایش سیاسی نداشته‌ام. در باجگیران گروه‌های چپ «میتینگ» می‌گذاشتند و عکس استالین را می‌زدند. ما فکر می‌کردیم عکس شاه را زده‌اند! به یاد دارم که فریاد می‌زدند «درود بر معلم کبیر انسان‌ها و کارگران، استالین» و کبوتر به پرواز در می‌آوردند. سال‌ها بعد بود که فهمیدم حضرتشان قصاب بزرگ انسان‌ها بوده است.

– برخورد مردم با آن‌ها چگونه بود؟

بسیاری از مردم درب دلاکان و پشت بازار طرز فکر یکسان داشتند و اصولا با هر پدیده نو مخالف بودند! روحیه عدم پذیرش تجددخواهی را داشتند. هر کس مسواک می‌زد و یا کراوات می‌بست، می‌گفتند: «بابی است». هر کس در قهوه‌خانه می‌نشست یا بدون کلاه در خیابان رفت و آمد می‌کرد، انگار جنایت کرده است.

می‌گفتند: «سرپتی یعنی بابی»! در دوران پیش از ۲۸ مرداد میتینگ‌های زیادی صورت می‌گرفت. توده، پان ایرانیست، نیروی سوم و… به یاد دارم که صبح ۲۸ مرداد طرفداران مصدق فعال بودند و عصر شروع کردند به دستگیری آن‌ها. مرحوم شاهین کارگر دباغ‌خانه بود. فکر کرد توده‌ای‌ها پیروز شده‌اند، فریاد می‌زد: «دورود بر کارگران جهان» و… بالاخره جریان به این‌جا منتهی شد که پس از کودتا در خرم‌آباد هر کس پیراهن سفید می‌پوشید و به خیابان می‌آمد، او را به جرم توده‌ای دستگیر می‌کردند!

– نام اولین کتابی را که خواندید، بگویید.

رستم‌نامه و اسکندرنامه. با کتاب‌های شعر میانه خوبی نداشتم.

– اولین مجله‌هایی که خواندید، چه نام داشتند؟

خواندنی‌ها و آشفته. من قبل از این‌که بتوانم مجله بخوانم، مجله‌ها را جمع می‌کردم! علاقه عجیبی به مجله داشتم.

– ­در کدام دبیرستان درس خوانده‌اید؟

سه سال در دبیرستان پهلوی خرم‌آباد درس خواندم و پس از آن به دانشسرای مقدماتی که در همان محوطه دبیرستان قرار داشت، رفتیم.

– در دوران تحصیل شما در دانشسرای مقدماتی مدیران دانشسرا چه کسانی بودند؟

رئیس این دانشسرا ابتدا مرحوم محمد پارسا بود. پس از او به‌ ‌ترتیب آقایان محمدحسین توسلی، ناصر میر و پیسوده رئیس دانشسرا شدند.

– پس از دانشسرا چه کردید؟

چون در دانشسرا شاگرد اول شدم، اختیار داشتم بروم معلمی و یا ادامه تحصیل بدهم و به دبیرستان محمدیه رفتم و در سال تحصیلی ۱۳۳۹- ۴۰ دیپلم گرفتم.

– آقای عیدی در دوران قبل و بعد از تحصیل شما در دانشسرا، چه تحولاتی در سطح دبیرستان‌های خرم‌آباد به‌وجود آمد؟

در ابتدا نبود کتاب و سطح پایین معلومات دبیران دبیرستان‌‌‌ها بسیار چشم‌گیر بود. اما پس از آنکه از دانشسرا فارغ‌التحصیل شدم و به دبیرستان رفتم این مشکلات برطرف شده بود. دبیران لیسانسیه مثل برادران صیامی و محمدی آمدند. معلمان محلی مثل آقایان ایزدپناه و شادروان ساکی لیسانس گرفتند و سطح دبیرستان‌ خرم‌‌‌آباد ارتقا پیدا کرد. شاخص‌‌‌ترین چهره آن دوره آقای مهندس جهان‌آرا بود که به او بحرالعلوم می‌گفتند. آقای مهندس جهان‌‌آرا یکی از معلمین دبیرستان کشاورزی بود.

– همان دبیرستانی که پس از چندی منحل شد؟

بله دبیرستان کشاورزی در باغ فلاحت بود. محصلان آن دبیرستان دو سال درس می‌‌خواندند و به عللی که بر من نامعلوم است، تعطیل شد و محصلان آن دبیرستان مدت‌ها سرگردان بودند!

– بعد از گرفتن دیپلم مدتی معلم شدید؟

بله. خردادماه ۱۳۴۰ فارغ‌‌التحصیل شدم و از مهرماه به‌عنوان معلم کلاس پنجم و ششم دبستان ناصرخسرو معمولان مشغول به‌کار شدم. کلاس پنجم و ششم را توام درس می‌‌دادم.

– از دبستان ناصرخسرو معمولان بیشتر بگویید.

مدیر دبستان آقای محمدعلی نعمت‌‌‌اللهی و معلم دیگر آن دبستان آقای هوشنگ طولایی بود.

– چند سال در دبستان ناصرخسرو معلم بودید؟

دو سال تحصیلی، سال‌های تحصیلی ۱۳۴۱-۱۳۴۰ و ۱۳۴۲- ۱۳۴۱

– سال سوم معلمی شما در کجا بود؟

سال سوم در دبیرستان نوبنیاد پلدختر که مرحوم فرامرز ترابی مدیر آن بود، به‌عنوان دبیر مشغول به کار شدم.

– دبیر چه درس‌هایی بودید؟

دبیر ادبیات، زبان انگلیسی و عربی.

– چند سال در دبیرستان نوبنیاد پلدختر فعالیت داشتید؟

یک سال تحصیلی ۱۳۴۳-۱۳۴۲ در این دبیرستان تدریس کردم. سال بعد مرحوم ترابی به خرم‌آباد منتقل شد. وظیفه ایشان به من محول شد و تا آذرماه ۱۳۴۸ که به خرم‌آباد منتقل شدم، در این دبیرستان به‌عنوان رئیس دبیرستان به کار اشتغال داشتم.

– در این سال‌ها در دانشگاه هم درس می‌خواندید؟

بله. سال ۱۳۴۳ در دانشکده الهیات و معارف اسلامی قبول شدم و در سال ۱۳۴۷ در رشته معقول فارغ‌التحصیل شدم.

– به خرم‌آباد که انتقال پیدا کردید، چه کارهایی را به شما واگذار کردند؟

ابتدا مسئول امتحانات کمیته ملی پیکار با بی‌سوادی شدم. در آن موقع مسئول این کمیته آقای محمدحسین توسلی بود. سال ۱۳۵۰ کمیته پیکار با بیسوادی فعالیت خود را به اداره مبارزه با بیسوادی محول کرد و بنده تا سال ۱۳۵۳ به‌عنوان رئیس اداره مبارزه با بی‌سوادی مشغول به کار بودم.

– و بعد به اداره فرهنگ و هنر منتقل شدید؟

بله، در سال ۱۳۵۳ به اصرار آقای ایزدپناه به‌عنوان معاون اداره فرهنگ و هنر لرستان منصوب شدم و به وزارت فرهنگ و هنر انتقال پیدا کردم. که بزرگترین اشتباه زندگی من بود!

– سال ورودتان به فرهنگ و هنر همان سال قبولی در دوره فوق لیسانس است؟

بله، سال ۱۳۵۳ در رشته زبان و ادبیات فارسی دانشکده ادبیات تهران قبول شدم، ولی موفق به اتمام دوره نشدم. تمام واحدها را گذراندم، اما به علت گرفتاری‌های زندگی و چون اتمام تحصیل من مقارن انقلاب شد، موفق به ارائه پایان‌نامه نشدم.

– تا چه سالی معاون فرهنگ و هنر لرستان بودید؟

تا سال ۱۳۵۶

– در این سال هم که رئیس فرهنگ و هنر بروجرد شدید؟

بله، تا تیرماه ۱۳۵۸ در آن سمت بودم.

– و بعد؟

مشمول عنایات قرار گرفتم و با ۲۱ سال سابقه کار به جُرم گناهکاری آهنگر بلخ – بدون این‌ که دیناری تا امروز به من بدهند – بی‌کارم کردند و اکنون ۲۰ سال است که سکوت کرده‌ام!

– در این مدت ۲۰ سال به کار کتابفروشی و صحافی اشتغال داشتید؟

بله، ابتدا خانه کتاب را در خرم‌آباد تاسیس کردم و پس از آن در کنار کار کتابفروشی، کار صحافی هم کرده‌ام و اکنون نیز مشغول کار صحافی‌ام.

– از زندگی خصوصی‌تان، سال ازدواج و فرزندانتان بگویید.

۱۷ شهریور ۱۳۴۷ ازدواج کردم. حاصل این ازدواج دو پسر و یک دختر است. سیاوش مهندس مخابرات و شاغل در شرکت مخابرات لرستان است. سیامک سال دوم دبیرستان است و بهدخت سال چهارم رشته زبان و ادبیات فارسی دانشگاه آزاد اسلامی واحد بروجرد.

– آقای عیدی! در این گفت‌وگو به چاپکرده‌های شما پرداخته نشد. از اولین مطلبی که از شما در مطبوعات ایران چاپ شد، بگویید.

اولین اثر چاپی‌ام یک جدول کلمات متقاطع بود که در مجله آشفته در سال‌های ۱۳۳۴ یا ۱۳۳۵ چاپ شد.

– پس از آن، طراحی جدول را دنبال کردید؟

بله، جدول‌های من در مجله‌های امید ایران، سپید و سیاه و ترقی چاپ شده است. تعجب می‌کنم که چرا در طول این سال‌ها آقای جهانگیر پارساخو که درباره طراحان جدول در مطبوعات مطالبی نوشته‌اند، نامی از من نبرده‌اند!

من مدت‌ها با امید ایران همکاری داشتم و انواع و اقسام جدول و شعر مصور را طراحی می‌کردم و می‌فرستادم. آقای قشنگچی مدیر داخلی امید ایران یک بار، چهار ماه مجله به من جایزه داد که من می‌رفتم و از آقای محمدی نماینده امید ایران مجله را می‌گرفتم.

– خوب شد که نام آقای ماشاءالله محمدی به میان آمد. درباره نقش ایشان در توسعه فرهنگ مطالعه و کتابخوانی در خرم‌آباد بگویید.

آقای محمدی، مدیر کتابفروشی محمدی در توسعه فرهنگ مطالعه در شهر ما خیلی موثر بود. نسل ما بر اثر فعالیت‌های ایشان آشنایی وسیعی با کتاب، مخصوصا رمان پیدا کرد. انواع مجله‌ها و روزنامه‌ها و کتاب‌ها به وسیله ایشان در خرم‌آباد توزیع می‌شد.

– کتاب‌های مورد علاقه شما و هم‌نسلانتان چه نوع کتاب‌هایی بود؟

آثار حسینقلی مستعان و جواد فاضل و رمان‌های هفتگی مثل شب زنده‌داران، دلشاد خاتون، بینوایان، اعترافات ژان پاک روسو و…

از کتابخانه‌های خرم‌آباد بگویید.

ابتدا باید از کتابخانه دبیرستان پهلوی سابق یاد کنم که در سال ۱۳۱۴ خورشیدی تاسیس گردیده بود. این دبیرستان کتابخانه‌ای داشت که می‌توان گفت نخستین کتابخانه خرم‌آباد به مفهوم خاص خود بود. این کتابخانه زمانی که من در آن دبیرستان تحصیل می‌کردم، کمتر مورد استفاده قرار می‌گرفت. به طوری که در اواخر دهه ۳۰ کمتر کسی از وجود آن آگاهی داشت، زیرا کتاب‌ها در یکی از اطاق‌های دبیرستان که شکل انباری را داشت، در قفسه‌هایی بدون هیچ گونه نظم و ترتیبی چیده شده بود. کتاب‌های این کتابخانه بعدها به کتابخانه نوبنیاد دبیرستان بهار منتقل گردید. مسئولیت این کتابخانه در زمان تحصیل این‌جانب با آقای ناصر مدرسی بود.

دیگر کتابخانه شهر، کتابخانه حوزه علمیه خرم‌آباد بود، اما از آن‌جا که اغلب کتاب‌های این کتابخانه، کتاب‌های حوزوی و تخصصی بودند، کمتر مورد استفاده عموم قرار می‌گرفت.

پس از درگذشت مرحوم آیت‌الله روح‌الله کمالوند، بنا به وصیت آن مرحوم کتاب‌های کتابخانه شخصی معظم‌له که در حدود ۱۰۰۰ جلد می‌شد، به این کتابخانه اهدا گردید. در همان اوان مسئولیت این کتابخانه به آقای شیخ مهدی قاضی واگذار شد. این کتابخانه که هم‌اکنون نیز دایر است، زیر نظر حاج آقا سید یدالله صدر اداره می‌شود. نخستین کتابخانه عمومی شهر، کتابخانه پارک شهر خرم‌آباد است که توسط اداره فرهنگ و هنر خرم‌آباد و به کوشش آقای حمید ایزدپناه تاسیس گردید. نام اولیه آن کتابخانه کوروش کبیر بود. اولین کتابدار آن مرحوم اسفندیار غضنفری امرایی بود که علی‌رغم کهولت سن، با عشق و علاقه عجیبی به امر کتابداری مشغول بود. این کتابخانه امروز تحت نام کتابخانه امام جعفر صادق(ع) دایر است.

کتابخانه دبیرستان بهار نیز که خلف و جانشین کتابخانه دبیرستان پهلوی بود، در اوایل دهه چهل و به همت مرحوم علی محمد ساکی، رئیس وقت دبیرستان بهار، تاسیس شد. این کتابخانه سال‌‌ها مورد استفاده علاقه‌مندان و پژوهشگران قرار داشت. این کتابخانه مانند سلف خود، خوش عاقبت نبود، زیرا یک بار دچار آتش‌‌سوزی شد و چندین بار مورد دستبرد قرار گرفت. مجموع کتاب‌های این کتابخانه در آغاز تاسیس بالغ بر ۲۰۰۰ جلد می‌شد و سرپرستی آن برعهده آقای ناصر مدرسی بود.

از دیگر کتابخانه‌های مطرح و قابل ذکر شهر خرم‌آباد کتابخانه‌های شخصی است. از جمله کتابخانه آیت‌الله حاج شیخ مهدی قاضی و کتابخانه شخصی محمدرضا والیزاده معجزی. این دو کتابخانه با این‌که خصوصی و شخصی بودند، سعه صدر صاحبان، در آن‌ها را به روی متقاضیان و اهل تحقیق و پژوهش باز گذاشته بود.

– از انجمن‌های ادبی خرم‌آباد بگویید.

از انجمن‌های ادبی آغاز دهه ۳۰ می‌توان از انجمن‌های مختلفی نام برد که در دبیرستان پهلوی سابق تشکیل می‌گردید. برای دستیابی به نام اعضای این انجمن‌ها و نحوه فعالیت آن‌ها می‌توان به سالنامه دبیرستان پهلوی مراجعه نمود. در دهه ۴۰ چند انجمن در خرم‌آباد تشکیل شد.

انجمن سالنامه بهار به همت شادروان مرحوم علی‌محمد ساکی رئیس وقت دبیرستان بهار تشکیل شد. اعضای این انجمن دبیران و دانش‌آموزان آن زمان دبیرستان بهار بودند. از جمله کار برجسته این انجمن انتشار دو جلد سالنامه است. به نام سالنامه بهار که به ترتیب در سال‌های ۱۳۴۲ و ۱۳۴۷ انتشار یافت که از نظر تاریخی مخصوصا تاریخچه آموزش و پرورش لرستان از منابع بسیار مستند و مورد اعتمادند. در همین اوان و مقارن با تاسیس کتابخانه بهار، انجمن ادبی دبیرستان بهار نیز فعالیت داشت که یک انجمن دانش‌آموزی بود. از اعضای باذوق آن می‌توان از آقایان محمود موسوی‌نژاد و محسن حجاریان نام برد.

ولی شاخص‌ترین انجمن ادبی، انجمن ادب و قلم لرستان است که طرح تشکیل آن در بیستم خردادماه ۱۳۴۲ به همت شادروان فتحعلی پورپرویز و علی‌محمد ساکی ریخته شد.

اعضای اولیه این انجمن عبارت بودند از: سرهنگ حشمت‌الله صفایی، علی گلشن، مجتبی لرستانی، حسم‌الدین ضیایی، محمدحسین مولوی، علی‌محمد ساکی که همه آنان به استثنای آقای مولوی که از ایشان بی‌خبرم، دار فانی را وداع گفته‌اند.

اعضای پیوسته این انجمن عبارت بودند از: سرهنگ صفایی، علی گلشن، مجتبی لرستانی، شیخ روح‌الله استغفاری، حمید عیدی، عابدین صدیق، محمدحسین حجاریان، حسن ایازی، محسن یگانه، حسین ایازی، صفاری، حسام‌الدین ضیایی، مرتضی ذبیحی، محمدحسین مولوی، جمشید جباری و علی محمد ساکی.

این انجمن عده‌ای عضو وابسته نیز داشت که عبارت بودند از: مرحوم محمد پارسا، مرحوم فضل‌الله جزایری، علی‌اصغر نظریان، عباس احراری، یدالله طولایی، هاشم قدوسی و سیروس نیساری.

انجمن شعر و ادب لرستان نیز به همت حمید ایزدپناه، در آغاز دهه پنجاه شروع به فعالیت کرد و فعال‌تر از انجمن ادب و قلم لرستان بود، ولی دولتی مستعجل داشت.

اعضای پیوسته این انجمن اینان بودند: مرحوم علی‌محمد ساکی، محمدحسین توسلی، مرحوم شیخ روح‌الله استغفاری، جواد منصوری، محمد رایگان، مرحوم مهدی کاظمی، مرحوم محمدرضا والی‌زاده معجزی، محمدحسین حجاریان و این حقیر.

شاخص‌ترین نمود این انجمن عضویت و فعالیت شاعران جوان و نوسرای خرم‌آباد در آن بود. از جمله آقایان: هوشنگ رئوف، غلامحسین نصیری‌پور، ایرج احمدی، رحیم مرادی، مرحوم باقر مرادی، حشمت‌الله شفیعیان و این‌جانب و خانم‌ها: فاطمه ضیایی و نسرین جافری.

جلسات شعرخوانی این انجمن در محل اداره تازه تأسیس شده فرهنگ تشکیل می‌شد و یا در یکی از سالن‌های عمومی شهر خرم‌آباد.

– آقای عیدی! در آن سال‌ها روشنفکران خرم‌آباد در کجا گرد هم می‌آمدند؟

جای به‌خصوصی نداشتند. در حول و حوش سبزه میدان جمع می‌شدند و از کتاب‌ها، فیلم‌ها و صفحه‌های جدید موسیقی با هم صحبت می‌کردند.

– اگر اجازه بفرمایید برگردیم به آثار چاپی‌تان، اولین شعر شما در کجا چاپ شد؟

در مجله سپید و سیاه.

– چه سالی؟

درست به خاطر ندارم. بین سال‌های ۱۳۳۷ تا ۱۳۳۹٫

– آن شعر را به خاطر دارید؟

چه می‌خواهی

مگر ای غم چه می‌خواهی

از این افسرده پیکر

از این بشکسته بال و پر

از این دوران به ناکامی به سر برده

و… این شعر را به صادق سیفی تقدیم کرده بودم.

– آقای عیدی! از آغاز کارتان تا امروز آثار شما در چه مجله‌ها و روزنامه‌هایی چاپ شده است؟

مجله‌های آشفته، سپید و سیاه، ترقی، امید ایران، فردوسی، خوشه، فصلنامه شقایق، فصلنامه لرستان‌پژوهی، صفحه ادب و هنر روزنامه کیهان در سال‌های ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۷ و جُنگ فلک‌الافلاک.

– شما از کسانی بوده‌اید که در شکل‌گیری جُنگ فلک‌الافلاک و راه‌اندازی آن با آقای نصیری‌پور همکاری کرده‌اید، لطفا در این‌باره بیشتر توضیح بدهید.

برخورد آن موقع دست‌اندرکاران بعضی از نشریه‌ها که اصول حاکم بر آن‌ها چیز دیگری بود، باعث شد که من و عده‌ای از دوستانم دچار دلزدگی شویم. یک روز به اتفاق آقای نصیری‌پور در دفتر مجله صبح امروز نشسته بودم. من به آقای نصیری‌پور گفتم که چرا خودمان جُنگی درنیاوریم. پیشنهاد من مورد قبول آقای نصیری‌پور واقع شد. نیمی از سرمایه مادی آن را بنده و آقایان روح‌الله جواهری، نصیری‌پور، سعید شادابی و احمد سامانی فراهم کردیم و نیمی دیگر را هم نیز انتشارات پندار پرداخت کرد. هر نفر ۲۰۰ تومان پرداختیم و با سرمایه ۱۰۰۰ تومان شماره اول آن را انتشار دادیم.

– شکل اداره کل چگونه بود؟ برای گردآوری و تدوین جُنگ تقسیم وظایف کردید یا یک نفر عهده‌دار کار شد؟

گردآوری مطالب نویسندگان مقیم تهران برعهده آقای نصیری‌پور و گردآوری مطالب در خرم‌آباد به عهده بنده و چند تن از دوستان بود. جُنگ فلک‌الافلاک در تهران چاپ شد و در خرم‌آباد هم کتابفروشی محمدی فروش آن را انجام داد.

– از تحقیقاتی که انجام داده‌اید و هم‌اکنون آماده چاپ است، بگویید.

در دورانی که تصدی اداره فرهنگ و هنر بروجرد را داشتم، روی صنایع دستی بروجرد کار کردم که تاکنون موفق به چاپ آن نشده‌ام. روی فرهنگ جامع گویش لری و همچنین دستورنامه گویش لری مدت ۲۰ سال کار کرده‌ام. فهرست اعلام و راهنمای تاریخ طبری را فراهم آورده‌ام. در زمینه تاریخ لرستان نیز چون ارتباط تنگاتنگ با تاریخ ایلام در هزاره‌های اول و دوم و سوم پیش از میلاد دارد، تحقیق کرده‌ام که در دست تکمیل است. بیشتر نظرم برای انجام این تحقیق، روشن‌شدن هزاره‌های ناشناخته تاریخ لرستان است. حاصل این کار دو جلد کتاب خواهد شد با عنوان‌های تاریخ ایلام باستان و تاریخ لرستان از آغاز تا ظهور دولت ماد که حاوی مطالب تازه و جدیدی است.

– آقای عیدی اگر به گذشته برگردید، چه کارهایی را انجام نمی‌دهید؟

همانطور که گفتم، انتقالم از آموزش و پرورش به فرهنگ و هنر بزرگترین اشتباه و لغزش زندگی‌ام بود که عقبه آن را هنوز که هنوز است دارم تحمل می‌کنم. این انتقال مسیر زندگی عادی‌ام را به صورتی ناخوشایند دچار دگرگونی کرد. آن جمله مشهور کلیله و دمنه را همواره با خود زمزمه می‌کنم: «هر که سخن ناصحان نشنود، بدو آن رسد که به باخته رسید.»

در این سال‌ها بسیار سعی کرده‌ام که نقش این لغزش در چهره‌ام منعکس نشود و یک دوبیتی گفته‌ام که وصف حال همان زمان است:

به گاه سیر و سیاحت دل و دماغم نیست

چو مرغ بال شکسته هوای باغم نیست

مرا درون بسوخت، چشم بینا کو

که بر جبین مجسم نشان ز داغم نیست

با وصف بی‌دلی و بی‌دماغی، سرم خم نشده است. این جای شکر را دارد. بله، تنها کاری را که نمی‌کردم، انتقال به وزارت فرهنگ و هنر بود. اما از این‌که، در گذشته، بیشتر اوقات فراغتم صرف کتابخوانی و سروکار داشتن با قلم و کاغذ و دفتر و نوشتن و سرودن گردیده است. نه‌تنها متاسف نیستم، بلکه اگر توان بازگشت به گذشته را پیدا نمایم، با توان و وسعت بیشتری خود را در گرداب «کتاب» غرق می‌کنم. کار دل است و عشق. کاری دیگر نمی‌توان کرد.

هم‌اکنون که به گذشته‌ام نگاه می‌کنم، جز آن مورد خاص که گفتم از گذشته خود راضی‌ام و جز مسائل حاد مادی زندگی که تلاش جسمانی بسیار زیادی را می‌طلبد و باعث اتلاف وقت و زمان عمر خواهد شد – که باعث تاسف است – کلا باید عرض کنم:

به گَرد، به گِرد سرم ای آسیاب جور زمان

به هر ستم که توانی، که سنگ زیرینم

تنها تاسفم در حال حاضر فشار مادی زندگی نیست، بلکه اندوهی بزرگ است و آن نداشتن فرصت کافی برای پرداختن به عشق روحانی سراسر زندگی یعنی کتاب و دفتر و قلم. این است ناکامی بزرگ زندگیم.

– آقای عیدی نظر خودتان را در مورد کتاب‌ها و تحقیقاتی که اخیرا در زمینه لرستان‌شناسی نوشته می‌شود، بیان کنید.

انتشار کتاب‌های زیادی که در این زمینه و در سال‌های اخیر صورت گرفته است، باعث خوشبختی و خوشحالی هر فرد لرستانی است. ولی من در این‌جا ناچارم یک نکته را به عرض برسانم و آن عارضه کتاب‌سازی است که متاسفانه دارد دامنگیر نویسندگان و پژوهشگران این سامان نیز می‌شود.

آنچه در زمینه تاریخ این سرزمین در سال‌هایر اخیر نوشته شده است، تا آن‌جا که بنده فرصت خواندن داشته‌ام، بیشتر تکرار مکررات است تا پژوهش و تحقیق و کشف زوایای نهفته و پنهان. مثلا در مورد آداب و سنن مردم لر برای یک خواننده غیربومی با اندکی کنجکاوی این تصور پیش می‌آید که انگار نویسنده این همه مطالب تکراری شاید یک نفر باشد. اگر به تعریف از مراحل مختلف ازدواج در میان این قوم پرداخته می‌شد، جز تعریف و شرح و بیان ماوقع، از بررسی اجتماعی و تاریخی آن آداب و سنن اثری به چشم نمی‌خورد که امیدواریم با شور و علاقه به وجود آمده در جوانان و پژوهشگران این سامان، در آینده شاهد آثار ماندگارتری باشیم. در این‌جا لازم می‌دانم – دور از محدوده تملق و خارج از دایره مدح و ثنا – از کار برجسته و درخور سپاس جنابتان به خاطر انتشار فصلنامه‌های شقایق و لرستان‌پژوهی و سایر تحقیقاتی که اخیرا از شما دیده می‌شود، تشکر بنمایم.

چه با این کارها واقعا خطر را از کام شیر جُسته‌اید. من خود که با کاغذ و قلم و به‌کارگیری فکر و اندیشه و مغز سروکار دارم، وقف به وسعت تلاش پیگیر و جانفرسای شما هستم و خوب می‌دانم که نه‌تنها گردآوری صفحه به صفحه این فصلنامه‌ها، بلکه جمع‌آوری سطر سطر آن نیز مرد باهمتی را لازم دارد که شما تاکنون دارابودن آن را ثابت کرده‌اید. امید توفیق شما و همه کسانی که در این راه با شما همگام و همراه هستند، از یزدان خِردآفرین آرزو دارم. پیروزی از خداست و به او تکیه داریم.

– علاقه‌مندم این گفت‌وگو با یکی از شعرهای جنابعالی پایان بپذیرد.

شناسنامه شعری است که پیشتر گفته‌ام و آن را بدون ذکر پاورقی تقدیم می‌کنم به همه بچه‌های خرم‌آباد.

– بفرمایید.

من یک لرم،

زادگاهم خرم‌آباد است.

کوی درب دلاکان

– میدان باجگیران –

– محله حسین شل،

– محله ماهی گیرو،

– محله سِلِی وِرزی‌ها

– سه سیک

کوی پشت بازار

– محله رئیس یاور

– غور غلیفه

– پشت پشت

– چار یارو

من در تمامی این محله‌ها به دنیا آمده‌ام.

دنیای خردسالیم خاک‌آلود است.

عاطفه‌های کودکیم بوی کورسوی تاریخ محله کله‌پزها – گیوه‌کش‌ها – ماشته‌باف‌ها را دارد.

در محله‌های زادگاهم مردها و زن‌ها به عشق راه می‌روند.

و گُل در تمامی این محله‌ها وارونه می‌روید

موسیقی آشنایم،

ترنم آب گلستان – گیرْ حاشا کُل – گیژگچینه است.

چه صفایی داشت!

آسیاب گل باغ،

تپه باغ نو،

باغ سیدو – چم چقل – تق توق – مصالی خونی – گرگ گیرو

گام‌های خسته

کوله‌بارهای هزاران بغضی که پیش از تولد من

آهنگ رحیل را بارها و بارها نواخته بود.

***

داستان بازی‌های کودک فریب

در خاطره زادگاهی که کوچک‌تر از دنیای کودکیم بود

پِرُّ – یه پِرّ – سه پِرّ

(دام برنی – سی سینگا – آلاگارسون – رُولیا)

اومای شه؟ اَلِّ کو – جوزو

آشنای روزگاران از دست رفته!

(هَپِم دی – دِگَل دی)

وقتی از میدان کوچک،

به میدان بزرگ می‌رفتیم،

جغلی بغو فروش‌ها و قورمه‌فروش‌ها ضیافتی از بهداشت ماقبل تاریخ را طَبَقْ طَبَقْ با اخلاص عرضه می‌کردند.

کجایید بوهای آشنا با خاک گورستان خضر؟

وسوسه تکرار یک سماجت

در رنگ‌باختگی خشم پدر و مهربانی خام مادران کودک مرده

– روله! –

شاهنامه‌های پر از اشعار نازک

شکننده در بادهای مصیبتی که همواره می‌وزید.

(دعا چله بُرّ)

از ترس غول غسالی نه

غول آغا

غول چاه‌های ژرف

هنوز از مرد از ما می‌ترسم

کودک که بودم

نامه‌ای برایش نوشتم

و از او خواستم با پدرم کاری نداشته باشد

مرد از ما هیچگاه به نامه‌ام پاسخ نداد

***

هنوز،

به خاطره یک عدد سکه دهشاهی

– که گره‌گشای بسیاری از دردهایم بود –

دارم گریه می‌کنم

(بُوَه بی‌نِم دشی!)

و جیب خالی پدر

از شرم پُر می‌شد.

چرا پرواز نمی‌کردیم؟

پرنده‌ها آموزگاران مهربانی بودند.

میدان منوچهرآباد در روزهای سان و رژه و اسبدوانی

– آجیل آچار – بشکن!

پدر هم نمی‌دانست آجیل آچار یعنی چه

نماشای گلونی را دنبال کنید 

پایان پیام

کد خبر : 22993 ساعت خبر : 12:24 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=22993
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات