خانه » پیشنهاد سردبیر » ما همه فرخنده هستیم

ما همه فرخنده هستیم

ما همه فرخنده هستیم

ویدا بابالو درباره نمایش «سپنج رنج و شکنج فرخنده» به کارگردانی شهرام گیل آبادی نوشت:

در بدو ورود آینه‌ها چهره‌های تماشاگران را منعکس می‌کرد تا دوباره خودمان را مشاهده و مرور کنیم. وقتی وارد سالن شدم شرایط به گونه‌ای بود که باید خیلی راحت و بی‌آلایش روی زمین می‌نشستم. در ابتدا شنیدن صدای مردم شهر و شعرخوانی حزن‌آلود فروغ فرخزاد و حسین پناهی روی موج‌های رادیو، پژواکی از مردم شهر بود و به گوش همه می‌رسید و گویی بازتابی از ما بود در همهمه روزمر‌گی‌های مدام. در طول نمایش بارها فریدون محرابی (بازیگر) من را فرخنده خطاب کرد و خود را فرخنده یافتم. هر بار که این پرسش چون پتکی بر سرم می‌کوفت: «تو فرخنده‌ای؟» با جسارت به نوری که در تاریکی مرا فرخنده می‌خواند، آری می‌گفتم و از این صراحت به خود می‌پیچیدم و انگار آرامش رها شدن روی زمین و تن ندادن به گاردهای صندلی، به من جسارت داد تا فرخنده را ببینم. بارها به چهره زنان و دخترکانی نگریستم که فرخنده بودند و هر بار از پاسخ دادن سر باز می‌زدند و بغضی گلویشان را می‌فشرد و فریادهاشان در سکوت تاریک خفه می‌شد.

ما همه فرخنده هستیم

بی‌شک حق فرخنده است که درس بخواند، کار کند، بچه‌دار شود، به خارج برود، عاشق شود و خودش را دور توالی زمان زندگی کند، اما فرخنده ساکت و مغموم نشسته بود و هر بار در تاریکی وهم‌آلود شب، نوری از دوردست‌ها او را می‌جست و فرخنده دست و پایش را گم می‌کرد و به لکنت می‌افتاد و ترجیح می‌داد در تاریکی و ترس در گوشه‌ای از سکوت سیاه و سنگین تکرار، کز کند و هیچ نوری بر او نتاید تا مبادا دیده شود. زندگی در حاشیه امن و آرام روزمر‌گی، مثل خماری در بازار مکاره است، میان همهمه و پوچی بی‌پایان، چشم‌هایت سیاهی می‌رود و سرت گیج است و مشامت پر از هوای توهم و رویاست، در مستی و بی‌خبری، میان شلوغی بازار پر هیاهو، بی‌حرف و سخنی آرام می‌گیری و در این آرامش جانکاه، کم‌کم به خواب می‌روی، اعتراضی در کار نیست. شرایط به همین منوال است. قانون تغییری نخواهد کرد، پس اعتراض جایی ندارد. اصلا بد است، زشت است، قباحت دارد، دختر که بلند حرف نمی‌زند، زن که نباید صدایش بلند شود، زن باید بسوزد و بسازد، همیشه زن است که کوتاه می‌آید، زن است که نیم من می‌شود، زن می‌نشیند و زندگی می‌کند! زندگی را زن می‌سازد. دختر که بلند نمی‌خندد.
در تصور من، فرخنده حکایت تمام زنانی است که با درد و رنج عجین شده‌اند و به روی خودشان نمی‌آورند. زنانی که زخم‌ها و رنج‌هاشان را با پرده‌های شرم و حیا نقش زدند و آذین بستند تا چاشنی زنانگی‌شان مضاعف شود و چون طعمه‌ای معصوم و نجیب و بکر تقدیم سنت، مذهب و قانون‌های جامعه مردسالار شوند. فکر می‌کنم تا مادامی که خودم را زندگی نکم، فرخنده منم! اگر با قانون‌های خودت زندگی نکنی، فرخنده تویی ! اگر به همه حرف‌ها و رنگ‌ها و صداها، آرام و بی‌دغدغه، گردن نهیم و سر تعظیم فرود آوریم و هر روزمان را مانند دیروز دوباره و دوباره تکرار کنیم، فرخنده ماییم.

پایان پیام

ما همه فرخنده هستیم

برای خواندن مطالب دیگر می‌توانید به سایت گلونی مراجعه کنید.

ویدیوهایی درباره این موضوع در آپارات گلونی ببینید.

اشتراک در
اطلاع از
0 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
به بالا بروید