شما چه چیزی میفروشید؟
شما چه چیزی میفروشید؟
پایگاه خبری گلونی، کرمرضا تاجمهر: عماد، معلم جوانی است که با همسرش رعنا به تئاتر هم علاقمند است. آنها در حال تمرین نمایشنامه مرگ فروشنده آرتور میلر هستند. آنها در مجتمعی قدیمی زندگی میکنند که به دلیل گودبرداری که چسبیده به آن در حال انجام است، به لرزه میافتد و ساکنانش را وحشتزده میکند. فیلم با همین لرزشها و وحشتها شروع میشود.
همه سراسیمه از پلهها فرار میکنند و بیشترشان نمیدانند چه اتفاقی در حال رخ دادن است. فقط میدانند که باید هر چه زودتر آنجا را ترک کنند.
دو تصویر نمادین در همان ابتدای فیلم، حرفهایی دارند که نباید بیتفاوت از کنارشان گذشت. اول؛ بیل مکانیکی که بیخ ساختمان قدیمی در حال گودبرداری است و توجهی به هراس و وحشت ساکنان مجتمع قدیمی ندارد. دوم؛ اتاق خواب شخصیتهای اصلی فیلم (عماد و رعنا) ترک عمیقی خورده و اتفاقا این تَرَک، دقیقا روی دیوار پشت تختخواب دو نفرهشان است. ردِ این تَرَک تا پایان فیلم میان رابطهی آدمها باقی میمانَد و ادامه پیدا میکند.
شما چه چیزی میفروشید؟
ساکنان خانهای که در حال لرزش است آلاخون والاخون میشوند. عماد و رعنا به پیشنهاد دوستشان بابک وسایلشان را به آپارتمان قدیمی دیگری میبرند که قبل از آنها زنی با ارتباطات زیاد مستاجرش بوده و هنوز وسایلش را از آنجا نبرده است. بابک از ماهیت مستاجر قبلی و مسائلی که پیرامون حضورش برای همسایهها شکل گرفته چیزی به عماد و رعنا نمیگوید. بابک بعد از اینکه مستاجر قبلی در موعد مقرر برای بردن وسایلش اقدام نمیکند، دربِ اتاقی که وسایلش در آن است را میشکند و خرت و پرتهایش را بیرون میاندازند.
اتفاق اصلی فیلم در اولین روز حضور مستاجرین جدید در این خانه رخ میدهد. رعنا به عماد زنگ میزند و میگوید در مسیرش از سوپرمارکت سر خیابان چیزی برای صبحانه بگیرد. بعد از کمی، زنگ خانه به صدا درمیآید. رعنا به خیال اینکه شوهرش است بدون اینکه بپرسد چه کسی پشت در است، دکمهٔ بازکن را میزند و حتی درب داخلی را هم باز میگذارد و به حمام میرود. عماد که به خانه برمیگردد، ردی از خون روی پلهها میبیند که به خانهاش منتهی میشوند. در ادامه متوجه میشویم شخصی وارد خانه شده و رعنا را در حمام مورد ضرب و شتم قرار داده و با سر و صدایش همسایهها خبردار شدهاند و او را به بیمارستان رساندهاند.
ناچارم همین جا روایت را متوقف کنم و به چند ایراد ظریف پلات داستان اشاره کنم. فاصلهٔ زنگ زدن رعنا به عماد و سفارش خرید چیزی برای صبحانه تا به صدا درآمدن زنگ در خانه آنقدر کوتاه است که منطقی نیست رعنا تصور کند شوهرش است. گذشته از این در ادامه حتی اگر تصور او در مورد اینکه در را برای شوهرش باز کرده درست باشد، منطقی نیست با عجله به حمام برود، لباسهایش را دربیاورد و مشغول شستن سرش با شامپو باشد. اگر او در حمام بود و صدای زنگ را میشنید یا دستکم لباسهایش را برای این کار آماده کرده بود، شاید کمی منطقیتر به نظر میرسید.
حالا زمان رخدادها را مرور کنیم تا متوجه غیرمنطقی بودن زمانبندی شویم. مرد متجاوز (پدرزن مجید) سن و سالش بالاست، مشکل قلبی هم دارد. با این همه از پلهها بالا میآید. وارد خانه میشود. دستهکلید و موبایلش را روی مُبل میگذارد. (به تصور اشتباه خودش) پول تنفروشی زن را هم داخل کشو میگذارد و مستقیم بیآنکه چیزی بگوید به حمام میرود که این مسأله هم منطقی نیست.
به هر حال با رعنا درگیر میشود، زخمیاش میکند، بعد هم همان پلهها را با پای زخمی پایین میرود و فرار میکند. همسایهها پیگیر سر و صداها میشوند و با رعنای زخمی و بیهوش در حمام مواجه میشوند. به تناش لباس میپوشانند و از همان پلهها پاییناش میکشند و به بیمارستان منتقلاش میکنند. توجه داشته باشید که عماد بعد از رخ دادن همهٔ این اتفاقات است که تازه به خانه میرسد. جالب اینجاست که نه تجمعی در مجتمع هست و نه سر و صدایی. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده و خون روی پلهها تنها نشانهٔ رخ دادن اتفاق است که این مسأله هم بر اساس نوع زندگی ما ایرانیها و حساسیتمان به اطراف طبیعی و قابلقبول نیست.
شما چه چیزی میفروشید؟
حالا که دست گذاشتهایم روی ایرادات ظریف پلات روایت، بهتر است به دو مورد دیگر هم اشاره کنیم. عماد وقتی متوجه ماهیت مستاجر قبلی میشود، در جستجوی ردی از مرد متجاوز، وسایلش را جستجو میکند و نامهها و عکسهایی پیدا میکند که باید گفت نامهنگاری برای زنی با آن هویتِ مشخص هم انتخاب خوبی نیست. در ادامه عماد به پیامهای ضبط شده روی گوشی تلفن این زن گوش میکند و صدای رفیق هنرمندش بابک را شناسایی میکند که این مورد هم حسابی نچسب است. فارغ از این مسأله که امروز تلفن همراه نقش بسیار موثرتری در ارتباطات بین آدمها دارد، و اتفاقا به این دلیل که راحت میشود یک شماره را کنار گذاشت و از خط جدیدی استفاده کرد، نسبت به تلفن ثابت منزل، گزینهٔ مناسبتری برای زنی در موقعیت مستاجر قبلی است. دستکم بابک که صاحبخانه است و اتفاقا شماره همراه این زن را هم دارد، هیچ دلیلی ندارد شماره ثابت خانهاش را بگیرد و برایش به آن شکل خاص پیغام بگذارد.
مرد متجاوز در حین فرار ناچار میشود وانتاش را جلوی مجتمع جا بگذارد. این وانت چند روزی جلوی مجتمع است و بعد که توسط عماد شناسایی میگردد، به داخل پارکینگ منتقل میشود. بعد از آن است که عماد از طریق پدر یکی از دانشآموزانش آدرس و مشخصات راننده وانت را پیدا میکند. او میخواهد پسر جوانی که راننده وانت است را به بهانهای به خلوت بکشاند و ته و توی ماجرا را دربیاورد. پسر جوان در مقابل اصرار عماد ناچار میشود شمارهاش را به او بدهد تا در فرصتی دیگر بار فرضی عماد را جابجا کند. از قضا پسر جوان در موعد مقرر خودش نمیآید و پدرزنش را برای انجام ماموریت به محل تعیینشده که همان مجتمع قدیمی در حال تخریب است میفرستد.
اینجا هم باید در نظر داشت که طبیعیتر این بود که مرد متجاوزی که گوشی تلفناش را هم در محل جُرم جا گذاشته است، احساس خطر کرده و تا مدتها به راحتی دُم به تله ندهد که گیر بیفتد. به هر حال عماد او را در مجتمع مسکونی تَرَکخورده مورد بازجویی قرار میدهد و به مرور به جای آن پسر جوان، به خود مرد مشکوک میشود.
کفش و جورابش را از پایش درمیآورد و متوجه زخم زیر پایش میشود که هنوز تازه است. این در حالی است که به گفتهٔ شخص عماد در همین قسمت، دو هفته از تجاوز مرد به حریم خصوصی رعنا میگذرد که از این منظر هم جوش نیاوردن این زخم باورپذیر نیست. و جالب اینجاست که در همین مدت زمان زخمهای رعنا التیام پیدا کردهاند. ممکن است اصغر فرهادی از تازه ماندن این زخم و التیام آن یکی، هدفی نمادین را دنبال کرده و موضوع به اقدام غلط نسل گذشته در به لرزه انداختن بنای ساختمان برگردد که البته این موضوع هم ضعف موجود در ساختمان داستان را پوشش نمیدهد.
شما چه چیزی میفروشید؟
حریم خصوصی مفهومی است که از اول تا آخر در فیلم نمودهایی دارد و میتوان آن را یکی از مفاهیم محوری داستان دانست. آنجا که زندگی مستاجر قبلی روی دایره میافتد، یا جایی که متوجه میشویم بابک به عنوان صاحبخانه با مستاجرش سر و سّر داشته است. آنجا که رعنا درب را باز میگذارد و مرد متجاوز داخل میشود، یا جایی که درب اتاق را میشکنند و اسباب و اثاثیه مستاجر قبلی را بیرون میاندازند. جایی که عماد در جستجوی نشانهای از مرد متجاوز به وسایل شخصی مستاجر قبلی سرک میکشد و به پیغامهای تلفنیاش گوش میدهد.
جایی که دانشآموزان از معلمشان که در حال چرت زدن سر کلاس است، فیلم میگیرند و معلم گوشی یکی از آنها را چک میکند و عکسهای ناجور دیگری روی آن میبیند. جایی که زن مسافر داخل تاکسی کنار عماد نشسته و در اعتراض به نحوهٔ نشستن او جایش را با دانشآموزی که جلو نشسته عوض میکند. جایی که زن بازیگر قرمزپوش تئاتر در اعتراض به شوخی و گستاخی یکی از همبازیهایش قهر میکند.
استفاده از نمایشنامه مرگ فروشنده انتخاب هوشمندانهای است که فرهادی به وسیلهٔ موازیسازی آن با زندگی آدمهای داستانش، مفهومسازی جالبی انجام داده است. کافی است به قسمتی اشاره کنیم که در آن عماد متوجه ارتباط بابک با مستاجر قبلیاش میشود و در زمان اجرای نمایش قادر به کنترل خودش نیست و دیالوگهایی از خودش به نمایش اضافه میکند که فحش هستند و البته مناسب شخصیت فرهاد. زن مطلقهٔ سرخپوش که در نمایش نقش یک روسپی را بازی میکند، از شوخی یکی از بازیگران ناراحت میشود و قهر میکند. این شکنندگی او نمایانگر وضعیتی است که هر زن دیگری در وضعیت او در جامعه تجربه میکند بیآنکه تقصیر و گناهی داشته باشد.
همهٔ آدمهای این فیلم گویی در نقشهایی فرو رفتهاند و تنها عماد و رعنا هستند که هنوز خودشان هستند و با پلیدی اطرافشان قاطی نشدهاند.
شاید همین باشد که به فیلمساز اجازه میدهد در انتهای فیلمش داخل آن مجتمع ترکخورده و متروکه، پیرمرد متجاوز را به محاکمه بکشاند و در نهایت با زدن سیلی به صورتش با او تسویهحساب کند. تسویهحساب عماد به عنوان نماینده نسل جوان با پیرمردی که انگار مسبب ترک خوردن مجتمع مسکونی و آلاخون والاخون شدن همه است. عذرخواهی او البته از رعنا هم دیگر دردی از دردهای آنها کم نمیکند، اگرچه رعنا او را بخشیده است.
ابراز پشیمانی پیرمرد و عذرخواهی و را نمیتوان یک عذرخواهی شخصی دانست بلکه میتوان آن را پوزش یک نسل از نسل دیگر قلمداد نمود. کافی است به یاد بیاوریم که او در مورد رعنا از لفظ دخترم استفاده میکند. این پیرمرد بیمار البته در انتهای فیلم کارکرد دیگری هم پیدا میکند و انگار نماد جامعهٔ بیمار ما میشود که کارش از کار گذشته و با زیرزبانی و شوک زنده است و در نهایت به اغما میرود و نسخههای راه دور هم هیچ دردی از او درمان نمیکند.
شما چه چیزی میفروشید؟
استفادهٔ موازی و ارجاع برونمتنی در جای دیگری از فیلم هم نمود پیدا کرده و در واقع تکمیل میشود. جایی که عماد برای دانشآموزانش در مورد فیلم گاو مهرجویی حرف میزند و قول میدهد این فیلم را سر کلاس برایشان پخش کند. یکی از دانشآموزان میپرسد: آقا آدم چطوری گاو میشود؟ معلم در جوابش میگوید: به مرور.
انگار در فیلم سیاه و سفید مهرجویی آدمها یک بار گاو شدن را تجربه کردهاند و دوباره در حال تکرار آن تجربهٔ تلخ به گونهٔ دیگری هستند. معلم با پخش فیلم گاو، آن تجربهٔ تلخ را به دانشآموزان یادآوری میکند،
در حالی که خودش خوابیده است. تصویر فیلم روی سر و صورت معلم و دانشآموزان افتاده و صدای ماغ کشیدن مشحسن به گونهٔ کِشداری شنیده میشود. صدایی که به نظر میرسد تا امروز امتداد پیدا کرده و شنیده میشود.
فرهادی این بار فقر را ریشهٔ از هم گسیختگی مناسبات اجتماعی جامعهاش معرفی میکند. فقری که خود نتیجهی اقدام دیگری است. اقدامی که منجر به آوارگی مردم شده است. اقدامی که انگار برای پیشگیری از آن دیر شده و بیل مکانیکی همهٔ صداهای دیگر را در خودش مدفون کرده است. اشاره به نمایشنامه مرگ فروشنده در راستای پُررنگ شدن مساله فقر و تفاوتهای طبقاتی حاصلشده است. انگار همه چیز در گذشته به روال مناسب خودش بوده و یک دگرگونی آدمها را به فلاکت انداخته است. ویلی لومان شخصیت نمایشنامه مرگ فروشنده آرتور میلر که در زمان هوارد پدر کار و بار پررونقی داشته در زمان هوارد پسر (حال) به مشکل برخورده و به دامن توهم و خیال افتاده است. فقر و مشکل معاش باعث شده آدمهای فیلم فرهادی هم هر کدام به نوعی فروشنده باشند. فروشندهی چیزی که دارند؛ وجدان، شرف، وقت، ناموس، تن….
شما چه چیزی میفروشید؟
دوچرخهای که یکی از مردهای هوسران برای بچهٔ مستاجر قبلی گرفته، پولهایی که برای روسپیگری به او میدادهاند، ناگزیری او در تن دادن به خواستههای نامشروع صاحبخانه برای بیشتر ماندن در آن خانه و ناتوانیاش در پیداکردن جایی جدید برای زندگی، همه و همه نشانههای فقر و ناگزیری او در تن دادن به شرایطی است که در آن گرفتار شده است. با این همه تنها اوست که آشکارا فروشنده است و البته از سوی سایر فروشندگانی که در خفا فروشندگی میکنند مورد هجمه قرار میگیرد.
واقعیت این است که اصغر فرهادی در فیلمهایش یک تنه جور اقشار مختلف از جمله روزنامهنگاران، روانشناسان، جامعهشناسان، روشنفکران و متفکران و مسئولانِ اصلاح امور جامعه را به دوش میکشد و در مورد مسائلی فیلم میسازد که صحبت در مورد آنها جز با روش خود او ممنوع، قدغن و غیرمجاز است.
پایان پیام
شما چه چیزی میفروشید؟
برای خواندن مطالب دیگر میتوانید به سایت گلونی مراجعه کنید.
ویدیوهایی درباره این موضوع در آپارات گلونی ببینید.
کد خبر : 26467 ساعت خبر : 11:09 ق.ظ
نوشته یِ بسیار شسته رُفته و هوشمندانه و دقیقی بود.بسیار استفاده کردم.متشکرم