بیگانه بحران قضاوت انسان است

هشتمین نشست «اندیشه و قلم» با بررسی اندیشه نگاری ادبی رمان «بیگانه» اثر آلبرکامو در فرهنگ‌سرای اندیشه برگزار شد.

به گزارش پایگاه خبری گلونی، اندیشه‌نگاری ادبی رمان «بیگانه» عصر دیروز ۲۳ آبان‌ماه با حضور امیرعلی نجومیان استاد دانشگاه برگزار شد.

وی در ابتدای این نشست گفت: مهم‌ترین رمان ادبیات فرانسه و مهم‌ترین اثر کامو است که یک دوره کامل فلسفی تاریخی را در دل خود جای داده است. از این کتاب ترجمه‌های زیادی به فارسی وجود دارد که ترجمه جلال آل‌احمد، خشیار دیهمی و لیلی گلستان از معروف‌ترین ترجمه‌هاست.

نجومیان با اشاره به سه بخش اصلی رمان گفت: کتاب به سه فصل تقسیم‌بندی می‌شود. سوگواری، همسایه‌ها و محاکمه. در بخش اول ما با مردی آشنا می‌شویم که به او خبر می‌دهند مادرش که در یک آسایشگاه سالمندان به سر می‌برده از دنیا رفته. داستان از جایی شروع می‌شود که مرد برای شرکت در مراسم تدفین مادرش به آسایشگاه می‌رود. در همان ابتدای داستان خواننده با یک راوی‌ای مواجه می‌شود که برایش خیلی عجیب است چون راوی به شدت در برابر اتفاقاتی که در اطرافش می‌افتد خنثی است انگار او درباره هیچ چیزی احساس خاصی ندارد. انتظار داریم که داستانی که اول شخص است بیان احساسات، عواطف، ارزش‌ها و دیدگاه‌های ارزشی روی بازگو شود اما این اتفاق در «بیگانه» کم و بیش نمی‌افتد. از کم و بیش استفاده می‌کنم چون در فصل آخر و محاکمه ما دقایقی به این احساسات درونی راوی نزدیک می‌شویم.

مورسو بی‌تفاوتی که بی‌رحم نیست

این استاد دانشگاه درباره بخش‌های مختلف این کتاب گفت: در بخش اول داستان موروسو موضع گیری از خودش نشان نمی‌دهد و جهت گیری عاطفی ندارد البته اشاره به این نکته مهم است که این بی تفاوتی ارتباطی با بی‌رحمی ندارد. او برای مراسم تدفین به آسایشگاه مادرش می‌رود و بعد به شهر محل سکونت خودش باز می‌گردد. در شهر با «ماری» دختری که در محل کار باهاش آشنا بوده روبه‌رو می‌شود و در حالی که مادرش به تازگی مرده با او به سینما می‌رود و یک فیلم کمدی تماشا می‌کند، بعد به شنا می‌روند و زندگی جریان دارد.

وی افزود: بخش دوم داستان خواننده با شخصیت‌های دیگر رمان آشنا می‌شود که همسایه‌های راوی هستند. «سالامانو»  پیرمردی که مرتب سگش را می‌زند و او را برای راه رفتن بیرون می‌برد. دست آخر سگش را از دست می‌دهد و از مورسو کمک می‌خواهد و ریموند سینتی همسایه مورسو که معشوقه‌اش را مورد ضرب و شتم قرار می‌دهد. مورسو نسبت به این دو اتفاق هیچ عکس‌العملی نشان نمی‌دهد و حتی به جایی می‌رسد که ریموند از مورسو می‌خواهد که در برابر دادگاه شهادت بدهد که او معشوقه‌اش را نمی‌زده و مورسو به راحتی قبول می‌کند. این دختر الجزایری است و این مسئله منجر به یک چالش قومی قبیله‌ای می‎شود. ریموند برای تشکر از مورسو، از او و ماری می‌خواهد به یک ویلای ساحلی بروند. آنجاست که برادر این دختر الجزایری که یک مرد عرب است با مورسو و ریموند درگیر می‌شود و مورسو در یک لحظه‌ای با اسلحه‌ای که در جیب دارد بیرون می‌آید، خودش تعریف می‌کند که آفتاب به چشمم تابید و نفهمیدم چه شد؛ به مرد الجزایری شلیک می‌کند و او را می‌کشد.

نجومیان اضافه کرد: وارد بخش سوم داستان می‌شویم که بخش محاکمه است. ما انتظار داریم مورسو در این دادگاه به خاطر قتلی که انجام داده مورد بازجویی قرار بگیرد اما در نهایت می‌بینیم که بازپرس و دادستان از او می‌پرسند که تو چه جور آدمی هستی که وقتی مادرت تازه فوت شده، به جای گریه به سینما می‌روی و فیلم کمدی می‌بینی و موقع مرگ مادر گریه نمی‌کنی. این موضوع برای مخاطب بسیار عجیب است انگار دادگاه بیش از آنکه به گناه مرتکب شده توجه کند شخصیت مورسو را مورد قضاوت قرار می‎دهد. در اینجاست که دیگر ما اگر که شبهه‌ای داشتیم که با یک داستان نمادین روبه‌رو هستیم به یقین می‌رسیم.

مورسو قهرمان است؛ چون خود فریبی ندارد

نجومیان درباره نگاه فلسفی کامو در این کتاب گفت: برای کامو بازی نکردن بازی به این ایده برمی‌گردد که قهرمان داستان به قراردادهای اجتماعی که جامعه حکم می‌کند تن نمی‌دهد. مورسو در حاشیه زندگی تنها، حسی و شخصی زندگی می‌کند. در این زندگی به فردی تبدیل شده که بر اساس انتظارات جامعه رفتار نمی‌کند. این «بیگانه» یک شخصیت منفی نسیت با وجود اینکه کارهای ناپسند زیادی در طول داستان انجام می‌دهد ولی در انتها چون به خودش دروغ نمی‌گوید و این در زندگی از همه کارها سخت‌تر است. او هیچ اشتراک معنایی با جامعه‌اش ندارد و نمی‌خواهد به دروغ احساسات اغراق شده را به خودش و اطرافیانش بر اساس یک سری تجویزهای اجتماعی القا کند. او نمی‌خواهد ریاکاری فردی و اجتماعی جامعه را در خودش تقویت کند. کامو تنفری که شاید ما خوانندگان از همسایگان مورسو داشه باشیم را به نقد می‌کشد. این دیدگاه رفتار خشونت بار را تبلیغ نمی‌کند بلکه می‌خواهد بگوید که مورسو تلاش می‌کند که زندگی را از معنا تهی بکند.

در ادامه بخش‌هایی از مقدمه کامو برای این رمان را خواند «دیرگاهی است که من رمان «بیگانه» را در یک جمله که گمان نمی‌کنم زیاد خلاف عرف باشد، خلاصه کرده‌ام: «در جامعهٔ ما هر کس که در تدفین مادر نگرید، خطر اعدام تهدیدش می‌کند.» منظور این است که فقط بگویم قهرمان داستان از آن رو محکوم به اعدام شد که در بازی معهود مشارکت نداشت. در این معنی از جامعه خود بیگانه است و از متن برکنار؛ در پیرامون زندگی شخصی، تنها و در جستجوی لذت‌های تن سرگردان. از این رو خوانندگان او را خودباخته‌ای یافته‌اند دستخوش امواج»

این استاد دانشگاه اضافه کرد: بهترین اصطلاح برای رمان بیگانه این است که ما با شخصیتی روبه‌روییم که سعی می‌کند زندگی را تجربه کند. ولی برای این تجربه اسن نگذارد؛ به این دلیل که به محض اینکه شما برای تجربه‌تان اسمی می‌گذارید آن را تبدیل به یک قرارداد یا معنای اجتماعی می‌کنید. تجربه‌های ما در زندگی معمولا با یک تغریف اجتماعی شکل می‌گیرد. در پایان رمان در پاسخ به کشیش که از او درباره نوع زندگی مورد علاقه‌اش سوال می‌کند می‌گوید «یک زندگی که بتوانم در آن این زندگی را به یاد بیاورم» مورسو نمی‌خواهد با این آرزو تمنای خودش را از معنای گمشده زندگی‌اش نشان دهد. او می‌خواهد بگوید تهی بودن زندگی از هرگونه ارزش‌گذاری ذهنی چیزی است که باید اصل زندگی است.

وی تاکید کرد: کامو در مقدمه‌ای که برای این کتاب نوشته به مسیح اشاره می‌کند. مسیح در واقع کسی است که در یک موقعیت قرار می‌گیرد و در یک شرایط خاصی به خاطر آن موقعیت قربانی می‌شود. اینجا یک شباهت بین مورسو و مسیح هست به این معنی که مورسو هم به خاطر یک وضعیت خاص اجتماعی قربانی می‌شود. انگار هر دو نوعی «نور آفتاب بدون سایه»‌ای را دیده‌اند، حقیقتی را دیده‌اند که در عین حال این حقیقت هیچ شباهتی به قراردادهای اجتماعی و ارزشهایی که جامعه برای ما می‌گذارد ندارد.

نجومیان افزود: کامو به عمد می‌آید و دو اتفاق وحشتناک حیوان آزاری و شکنجه زن را که از یک طبقه اجتماعی ضعیف‌تر هم هست را در داستان برای ما به نمایش می‌گذارد تا ما را عصبی بکند به این دلیل که ما را امتحان کند. او بدترین چیز ممکن را به ما نشان می‌دهد و در عین حال این را می‌گوید که شاید زندگی به این معناست که هیچ‌گونه از این ارزش‌های اجتماعی در یک سطح بالاتری نمی‌توانند مطلق باشند.

وی با اشاره به شخصیت ماری در این رمان گفت: رمان اشاراتی به عشق و دوستی دارد. ماری در طول داستان چند بار از مورسو می‌پرسد که آیا او را دوست دارد یا نه؟ اما مورسو همیشه به او جواب‌های عجیبی می‌دهد. «کمی بعد از من پرسید آیا دوستش دارم؟ به او گفتم این حرف بی‌معنی است. اما انگار نه، غمناک شد. اما بعد که ناهار را حاضر کردم بی هیچ دلیلی باز خندید. جوری که بوسیدمش» این ایده که حتی در داستان تعریف عشق هم، عریفی‌ست که مورسو به آن تن نمی‌دهد به این باز می‌گردد که کامو می‌خواهد بگوید چیزی که ما از آن به نام عشق یاد می‌کنیم هم یک احساس اصیل فردی ما نیست بلکه تعاریف و معناهایی است که جامعه به ما داده است. جمله‌هایی که می‌گوییم در این زمان‌ها بر اساس چیزهایی است که خوانده‌ایم به همین دلیل متظاهرانه و دروغین می‌شود و از یک حس فردی بیرون نمی‌آید در واقع انعکاس قواعد مورد قبول جامعه است که ما در واقع از آن پیروی می‌کنیم و آن را به شکل ساده انگارانه‌ای تکرار می‎کنیم.

وی افزود: جملات ابتدایی رمان نشان دهنده عدم ارتباط زمانی در رمان است ما از اول با شخصیتی روبه‌روییم که اصلا فهم دقیقی از زمان ندارد و می‌خواهد بگوید شاید درک ما از زمان هم خودش یک قرارداد اجتماعی است و انگار مورسو خودش را از این تعریف هم دور می‌کند. سارتر یک بحثی دارد به نام «نیستی اول و نیستی دوم» هر روز از زندگی ما یک نوع نیستی است که ما آن را بر اساس یک سری ارزش‌ها به دیگر روزها وصل می‌کنیم. در بخش پایانی داستان مورسو به ادراکی از دیروز و امروز می‌رسد که در عین حال هم نمی‌تواند یک خوانش کامل از جهان باشد. «این گونه با ساعت خواب، خواندن آهسته و رفت و آمد نور و سایه زمان می‌گذشت.» اینجا نشان می‌دهد که مورسو از این تعریف معمول ما از روز و شب می‌گوید «خوانده بودم که آدم در زندان روز و شب خود را از دست می‌دهد اما این برای من معنایی نداشت. نمی‌دانستم که روزها چه طور می‌توانند هم بلند باشند و هم کوتاه»  در واقع اینجا با سرریزی این نیستی‌ها مواجهیم.

نجومیان خاطرنشان کرد: رمان «بیگانه» درباره قضاوت است. اینکه ما چه‌طور می‌توانیم درباره آدم‌هایی که پیررامونمان قرار دارند قضاوت کنیم. در اول داستان ما چگونه می‌توانیم درباره همسایه‌ها قضاوت کنیم؟ در ادامه دادگاه چه طور می‌تواند درباره مورسو قضاوت کند؟ چگونه خود مورسو درباره وضعیت حیات خودش قضاوت کند؟ داستان بیگانه، داستان بحران قضاوت انسان است و اینکه چگونه این قضاوت خودش بر اساس مجموعه‌ای از گزاره‌های اجتماعی تعریف شده. قضاوت رابطه مستقیمی با قدرت دارد. چگونه قاضی خودش هم قضاوت کننده است و هم نماد قدرت.

وی تاکید کرد: این کتاب  از اصلی‌ترین آثار فلسفه اگزیستانسیالیسم به شمار می‌آید به همین دلیل مهم‌ترین نقدی که بر این کتاب نوشته شده به قلم «ژان‌پل سارتر» است. او می‌نویسد « بیگانه اثر آقای کامو تازه از چاپ بیرون آمده بود که توجه زیادی را به خود جلب کرد. این مطلب تکرار میشد که این اثر «بهترین کتابی است که از متارکه جنگ تاکنون منتشر شده». در میان آثار ادبی عصر ما این داستان، خودش هم یک بیگانه است. داستان از آن سوی سرحد برای ما آمده است، از آن سوی دریا؛ و برای ما از آفتاب، و از بهار خشن و بی سبزه آنجا سخن می‌راند؛ ولی در مقابل این بذل و بخشش؛ داستان به اندازه کافی مبهم و دو پهلو است: چگونه باید قهرمان این داستان را درک کرد که فردای مرگ مادرش «حمام دریا می‌گیرد، رابطه نامشروع با یک زن را شروع می‌کند و برای اینکه بخندد به تماشای یک فیلم خنده دار می‌رود.» و یک عرب را «به علت آفتاب» می‌کشد و در شب اعدامش در عین حال که ادعا می‌کند «شادمان است و باز هم شاد خواهد بود.» آرزو می‌کند که عده تماشاچی‌ها در اطراف چوبه دارش هر چه زیادتر باشد تا «او را به فریادهای خشم و غضب خود پیشواز کنند»

وی در پایان خاطرنشان کرد: پایان بندی کتاب بخش مهم داستان است جایی که شخصیت اصلی خودش را رها می‌کند در برابر بی تفائتی عالم. حرف اصلی کامو در اینجا این است که ما در جهانی زندگی می‌کنیم که هر جوری که خلق شده، شده ولی در نهایت دنیایی است که بسیار بی تفاوت است به آنچه در او می‌گذرد. این وضعیتی است که باید با آن کنار آمد. او مانند یک برادر در آغوش گرفت و در درون همین بی تفاوتی زندگی کرد ولی تسلیم قواعدی که دنیا می‌خواهد روی این بی تفاوتی بارگزاری نرفت.

هشتمین نشست «اندیشه و قلم» با پرسش و پاسخ حضار به پایان رسید.

پایان پیام

کد خبر : 28069 ساعت خبر : 12:32 ب.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=28069
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات