پایگاه خبری گلونی، محسن فراهانی: همیشه دوست داشتم یک اتاق شخصی برای خودم داشته باشم. پدرم هم دوست داشت خانهای برای خود داشته باشد تا مردم به زن و بچهاش انگ کارتنخوابی نزنند. حالا اما، هم او خانهای برای خود دارد و هم من صاحب یک اتاق شخصی شدهام. دیوارهای اتاقم را با گلهای تازه و زیبا تزئین کردهام و هر پنجشنبه، گلها را با گلهای تازه عوض میکنم. خدا را شکر از در و دیوار خانهی ما آرامش میبارد. مادرم میگوید خانهی ما، بعدها میشود خانهی آرامش ابدی دیگران. همینطور اتاق من. از دیگران خوشم نمیآید. پدرم هم آنها را دوست ندارد. او میگوید آدمهای زنده حتا یک کف دست نان بیات هم از دستشان جدا نمیشود. در حالی که مُردهها حتا حاضر میشوند مکان زندگیشان را با تو شریک شوند. زندهها ما را مسخره میکنند یا با تعجب به من و خانوادهام خیره میشوند. از نگاههایشان متنفرم. انگار میخواهند ما را با چشمانشان از خانهمان بیرون کنند. اما مردهها اینطور نیستند. چند تا از همسایههای ما مردهاند. تا به حال حتا یک بار هم ما را مسخره نکردهاند. یک بار هم توهین نکردهاند. یک بار هم چشمانشان ما را تحقیر نکرده است.
اسم من آرمان است و به همراه پدر و مادرم در یکی از گورستانهای تهران زندگی میکنم. ما خانه داریم و من اتاق مخصوص خودم را دارم. امروز هم پنجشنبه است و من منتظرم تا گلهای اتاقم را با گلهای تازه، عوض کنم.
پایان پیام