خانه » پیشنهاد سردبیر » گفت‌و‌گو با صفی یزدانیان، کارگردان فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟

گفت‌و‌گو با صفی یزدانیان، کارگردان فیلم در دنیای تو ساعت چند است؟

به گزارش پایگاه خبری گلونی به نقل از مجله ناجه:

در اولین شماره مجله ناجه مصاحبه‌ای داشتیم با صفی یزدانیان ، کارگردان فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» درباره محله ساغریسازان. حال در این شماره باتوجه به موضوع پرونده هنری این ماه که درباره بررسی علل نساختن فیلم در فضاهای شهری گیلان است بد ندیدیم مجددا بخش‌های مرتبط با این موضوع را منتشر کنیم. صفی یزدانیان متولد تهران است اما از یک خانواده گیلانی. متولد ۱۳۳۹ است و در سال ۱۳۶۸ مدرک لیسانسش را از دانشگاه هنر گرفت. آشنایی ما گیلانی‌ها با او زمانی بیشتر شد که فیلم «در دنیای تو ساعت چند است؟» را با بازی لیلا حاتمی و علی مصفا ساخت. فیلمی که لوکشین‌هایش در محله ساغریسازان رشت و بلوار انزلی قرار داشت و به واسطه داستان جذاب و نوستالژیک و تصویرسازی‌های هنرمندانه از این مناطق مورد توجه عموم گیلانی‌ها قرار گرفت. فیلم او جزو معدود فیلم‌هایی بود که در فضای شهری رشت ساخته شد و مورد استقبال عامه مردم در شهرهای دیگر هم قرار گرفت. او می‌گوید:« شهرهایی مثل پاریس و بارسلونا و رم و لندن از ساختن فیلم در شهرهایشان توسط وودی آلن حمایت کردند اما در رشت و شهرهای دیگر ایران مسئولان فرهنگی توجهی به این قضیه ندارند.»

شما برای ساخت فیلم در دنیای تو ساعت چند است رشت را همانطور که در مصاحبه‌ای که گفتید به خاطر اینکه سرزمین مادری شماست و ویژگی بارانی‌اش انتخاب کردید و طبیعی است در فیلمی که حسن نوستالژیک دارد به سراغ قدیمی ترین محله رشت یعنی ساغریسازان بروید. چقدر اصلا این محله را می‌شناختید؟

نه من رشت را به خاطر باران هایش انتخاب نکردم، باران بخشی از هویت گیلان است و در این فیلم همان نقش معماری و آدم‌های داستان را دارد.  اما درست است که این شهر مادری من است و تمام شوق من، تا آنجا که زندگیم را به یاد می‌آورم، سفر به این شهر بوده است. از خیلی بچگی تا بعدها که به مدرسه می‌رفتم و تابستانها و نوروزها و هر وقت که وقتی می‌شد، ما به خانه‌ی پدربزرگ و مادربزرگم در ساغریسازان می‌رفتیم، در کوچه‌ی سمیعی، کمابیش روبروی حمام کهنه‌ی  این محله. این محله و آن خانه همیشه در زندگی من نقش گونه‌ای پناهگاه را داشته است. متاسفانه خانه‌ی مادری من دیگر به شکلی که من درش خوشحال و حتا خوشبخت بودم وجود ندارد. اگر با آن محله و آن کوچه‌ی خاص آشنا باشید و شکل قدیم و وضع کنونی‌اش را دیده باشید می‌دانید که چه می‌گویم.

در نماهایی از فیلم ، رشت و محله ساغریسازان را به یک باره به پاریس متصل می‌کنید. هرچند که در سینما نشان دادن چیزهای غیرواقعی مانعی ندارد اما شاید هم پربیراه نباشد. رشتی‌ها که خیلی خوششان آمد. واقعا چقدر می‌توان امید داشت به نزدیک شدن این واقعیت؟

این که ساغریسازان شبیه پاریس بشود یا نشود هیچکدامش نکته ی الزاما مثبتی نیست. راستش اصلا نیازی هم به نزدیک شدن این دو واقعیت مطلقا متمایز نمی‌بینم. به هر حال شهر رشت چنان که می‌دانید در تاریخ خودش پیش- آهنگ جلوه های فرهنگی غرب بوده است، با تماشاخانه‌ها، و بعدها سالن‌های سینما، و کافه‌ها و همه‌ی مرکزهای تجمع شهروندی و از آن طریق تجربه‌ی شکلی از روابط فردی و اجتماعی که برای ایران، حتا هنوز هم، چیزی نو به حساب می‌آید.

آیا ساغریسازان فاکتورهایی دارد که تبدیل به یک نوستالژی زیبا شود و نه نوستالژی غمگین رو به زوال؟

نمی‌دانم. کیفیت نوستالژی اساسا ارتباطی با زیبایی و زشتی موضوعش ندارد. خود من، برخلاف آن چه در مورد این فیلم گفته می‌شود زیاد فیلمم را نوستالژیک، اگر معنی غالبش حسرتخواری برای گذشته باشد، نمی دانم. شخصیت مرد این داستان چیزهای گذشته را حفظ کرده، چه یادها و چه اشیاء را، تا آن را به کار امروز بزند، تا از طریق آنها زن را متوجه آشنا بودن خودش بکند. همه ی شخصیتهای داستان در این روند یادآوری گذشته با فرهاد همدست‌اند. ساغریسازان هم، که برای من خودش یکی از کاراکترهای فیلم است، موجودی زنده است چون ساکنانش زنده اند و چون هنوز فضا و خانه هایش به تمامی از دست نرفته است.

ساغریسازان با آن خانه‌های قدیمی خراب شده اش و تاریخی که در حال گم شدن است چه جذابیتی برای شما دارد؟

ترکیب خاصی که میان “مغازه” و “خانه” هایش شکل گرفت است. مثل هر محله‌ی زنده، محل کسب و خرید و مکان زندگی به هم چسبیده‌اند و هر کدام دیگری را، هرچند نیمه جان اما زنده نگاه داشته است. اگر در ساغریسازان گشتی بزنید می‌بینید که انگار مغازه‌هایش همچنان در برابر تخریب زمان مقاومت کرده‌اند، اما پشت این مغازه‌ها، کوچه‌ها و خانه‌ها مدام دارند تغییر ریخت می‌دهند، و به بیان صریحش “بی ریخت” می‌شوند.

شما در فیلمتان آش طوطی را نشان دادید. خودتان آش طوطی جدید را رفتید؟ کدامش را می‌پسندید؟ منظورم این است که آیا ساغریسازان باید مدرن شود یا تبدیل به گذشته خود شود. همان آش طوطی دوست داشتنی که شما نشان دادید؟

نه من فقط از جلوی آش طوطی جدید گذشته ام. مدرن شدن یا نشدن هیچ محله و هیچ شهری موکول به اراده و خواست من و شما نیست. مهم این است که، اگر مدیران شهری واقعا اراده‌اش را داشته باشند، کاری کنند تا “روح” این محله و این شهر حفظ شود. مثال مشخصش طرحی است که در میدان شهرداری به تازگی اجرا شده است. چند روز پیش که سفری به رشت کردم  احساس کردم که با وجودی که تبدیل یک خیابان به گذر پیاده‌ها در ذات خودش چیزی مثبت است، اما این منطقه‌ی اصلی رشت تبدیل به چیزی مطلقا بی روح شده است. امیدوارم چنین نماند اما ترسم این است که این طرح در حد همین تغییراتی که داده شده باقی بماند. تخریب روح محله‌ها و شهرها را هرگز نمی‌توان جبران کرد.

لوکشین اصلی فیلم شما یک خانه قدیمی بود. وقتی خانه های قدیمی ویران شده متعدد ساغریسازان را می‌بینید چه احساسی به شما دست می‌دهد؟

احساس گذشتن از گورستان. واقعا چیزی ندارم که در توضیح این احساس اضافه کنم.

شما برای انتخاب این خانه مطمینا جاهای مختلفی را دیدید. خانه فرهنگ ، خانه تالش خان سمیعی و بقیه خانه‌های معروف را دیدید؟ این خانه‌ها آیا جذابیت این شهر نیستند؟ آیا نمی‌توان با ترمیم آن‌ها کمکی به صنعت گردشگری این شهر کرد؟

جواب سوالتان در خودش است. البته که می‌توان. بعضی از این خانه‌ها متعلق به اقوام من است و شخصا در کنار خانه‌ی مادری ام که برایتان گفتم از این خانه‌های دیگر هم خاطرات بسیاری دارم. خوشبختانه گویا  جلوی امکان تخریب چند تایی از این خانه‌ها گرفته سده، اما اینها مواردی استثنائی‌اند. اراده‌ای که در برابر منفعت جویی و حرص تخریب مقاومت کند را در هیچ کجای این شهر سراغ ندارم.

خیلی از کشورها برای معرفی شهرهایشان از سینما استفاده می‌کنند. فکر کنم خیلی‌ها به شما گفتند که با این فیلم خدمت بزرگی به شهر رشت کردید. کار شما بدون سفارش بود اما چه کار می‌شود کرد که فیلم‌های اینچنینی با همین کیفیت برای معرفی شهر رشت ساخته شود؟

این شهر و اساسا فرهنگ گیلان در زندگی من نقشی پررنگ داشته است، اگرچه هرگز در آن زندگی نکرده ام. شاید با این فیلم خواسته‌ام بخشی از دینم را به این شهر و به این فرهنگ ادا کنم. بله درست می‌گویید که من هیچ سفارشی هم نگرفته بودم، بیان احساساتی‌اش می‌شود این که بگویم این فیلم سفارش دلم بود. اما مثلا اگر به کاری که وودی آلن در پاریس، رم، لندن و بارسلون کرد نگاه کنیم می‌بینیم که این شهرها از ساخته شدن این فیلم ها استقبال و ازشان حمایت کردند بی آن که در موضوع و ساختشان کوچکترین دخالتی کرده باشند. پس بگذارید حرفی شعاری و کلیشه‌ای بزنیم و امیدوار باشیم که شهرهای ایران به همین شکل به استقبال سینما بروند، و در کنارش سینماگران را آزاد بگذارند که طبق سفارش دل و سلیقه‌ی خودشان عمل کنند. حرف کلیشه‌ای دیگرم این است که بزرگتربن جایزه‌ها را هنگامی گرفتم که دیدم مخاطبان فیلم به جستجوی لوکیشن‌های آن در رشت و انزلی رفته‌اند، پای آن پله‌های قدیمی عکس گرفته‌اند و موسیقی فیلم را در خانه‌ها و ماشینهای‌شان گوش کرده‌اند و زنده نگاه داشته‌اند. و همین که بعضی به این تکاپو افتادند که خانه‌ی اصلی این فیلم حفظ شود از بزرگترین دست آوردهای آن است.

پایان پیام

اشتراک در
اطلاع از
0 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
به بالا بروید