یک خداحافظی تلخ
پایگاه خبری گلونی، انوشه میرمجلسی: برعکس همه مواقع که جز نوشتن، درمانی سراغ ندارم این بار و در هفته تلخی که گذشت هیچ واژهای در ذهنم پررنگ نمیشد جز اندوه و درد.
نوشتن آخرین گزینه بود و دوردستترینش تا آرام شوم. گاهی درد آنقدر سنگین است که لال میشویم، مات و مبهوت و در فکر اینکه آیا حقیقت دارد؟ آیا این همه اندوه آوارشده را باید به رسمیت شناخت؟
این یک هفته سنگین، برای من همین گونه گذشت. غرق شده در خبرها و مبهوت حجم دردی که انگار تمامی نداشت. اما امروز با پیدا شدن پیکر چهاردهم انگار چیزی در دلم جابجا شد، دلی لبریز نوشتن و فریاد. وقتی پیکر چهاردهم روی دست همکاران و رفقایش تشییع میشد، میان تمام گلهایی که به سمت پیکر پرتاب میشد و میان آن همه چهره دردآلود و غمگین، یک نفر ایستاده بود گوشهای دور و بیصدا اشک میریخت.
مردی میانسال با لباس سرخ آتش نشانی. کلاه از سر برداشته بود و هقهق میکرد. دورتر از همه صداها و بغض ها و «الله اکبر» گفتنها، تک و تنها میگریست. بدون توجه به مسیر حرکت دوربینها و نگاه تیزبین عکاسان خبری. گوشهای در تنهایی خودش ضجه میزد.
یک آن خودم را دیدم. درست مثل من که تمام این هفته را در خود خزیده بودم و هیچ نگفتم و هیچ ننوشتم. هزار حرف و هزار غصه را میان اشکهایم مخفی کردم و حال و حوصله هیچ بحث و تحلیل و گمانه زنی سیاسی را نداشتم. لبریز شده بودم از همه صداها و دلم خلوت خودم را میخواست و اشکهای تنهاییام را.
آتشنشان میانسال دردکشیده، وقتی پیکر چهاردهمین شهید را در آمبولانس میگذاشتند دستش را بالا برد و زیر لب ذکری گفت. مثل یک خداحافظی تلخ. مثل یک درد ماندگار که تا همیشه میماند و میسوزاند.
دلم شکست از اشکهایش و فکر کردم به همه مردم ایران که این هفته را دور از هر دوربین و هیاهوی خبری و عکاسی، گریستند و دعا کردند و فرو ریختند.
مردم درد کشیدهای که هربار به بهانهای درد میکشند و در خود میشکنند. مردم مظلومی که هیچ دوربینی، رد درد و زجرشان را دنبال نمیکند. مردمی که در سکوت، همدردند و در سکوت متهم.
پایان پیام
کد خبر : 33215 ساعت خبر : 2:24 ب.ظ