پایگاه خبری گلونی، محسن فراهانی: به گزارش خبرنگار ما، با رسیدن به انتهای تعطیلات نوروز، کمکم سر و کلهی سیزدهبهدر هم پیدا میشود. روزی که به نام طبیعت نامگذاری شده است در صورتی که ما به چشم روز جوجهکباب به آن نگاه میکنیم. خبرنگار ما که یک روز زودتر از سیزدهبهدر به جنگل رفته بود تا برای فردا جا بگیرد، گزارشی تهیه کرده است که در ادامه میخوانیم.
خبرنگار ما که یک جای دنج و زیبا پیدا کرده بود، زیراندازش را پهن کرد و همانطور که دراز کشیده بود و به صدای پرندهها گوش میداد ناگهان متوجه شد یک خرس در حال نزدیک شدن به اوست. خبرنگار ما به سرعت از جای خود بلند شد و برای دفاع از خود یک قلوهسنگ را از روی زمین برداشت. خرس که متوجهی این موضوع شده بود یک شوکر برقی از جیبش بیرون آورد و گفت: خدا شاهد است، بزنی میزنم. ما حیوانات باید از شما آدمها بترسیم نه شما از ما. در ده سال اخیر تنها چند مورد حملهی خرس به انسان گزارش شده است در حالی که در همین ده سال گذشته دهها تن از خرسها به دلیل رفتار نامناسب شما انسانها از بین رفتهاند. شما انسانها وقتی برای سیزدهبهدر از خانه خارج میشوید، با آن رانندگیتان چند نفر را همان وسط جاده میکُشید بعد میآیید جنگل نصف ما را میکشید، بعد در راه بازگشتم هم نصف دیگر خودتان را میکشید. حالا تو از من میترسی و دست به سنگ شدهای؟ بزنم با همین شوکر نصفت کنم؟
خبرنگار ما که ناراحتی خرس را دید سنگش را به روی زمین انداخت، خرس را با مهربانی در آغوش گرفت و به او گفت: داداش من شرمندهام. حرفهایت را قبول دارم. واقعاً ما انسانها برای خوشی خودمان خیلی از موجودات زنده را ناخوش کردهایم. خرس که بغضش ترکیده بود، آب بینیاش را بالا کشید خبرنگار ما را به آرامی کنار زد و گفت: نوموخوام. شما انسانها برای ما زندگی نگذاشتهاید. به جان داداش با هزار بدبختی رفتم بالای درخت تا عسل بخورم یکی از شما انسانها از پایین داد زد یک نارگیل هم برای من بنداز، بعد با دوستانش خندیدند و رفتند. خرس آب بینیاش را بالا کشید و ادامه داد: به جان داداش یک لحظه میرویم دستشویی ناگهان یکی از شما انسانها از بالای درخت داد میزند: آی دیدم، آی دیدم. خدایی این رسمش است؟ وی مجدداً زد زیر گریه و هقهق کنان گفت: به جان داداش دیگه بُریدم. شما که اینقدر طبیعت را دوست دارید، بیایید اینجا ساکن شوید و کلید آپارتمانهایتان را بدهید به ما برویم دو روز هم ما در آسایش زندگی کنیم.
خبرنگار ما مجدداً سعی کرد خرس را در آغوش بگیرد و او را دلداری بدهد که خرس شوکر برقی را روی گیجگاه خودش گذاشت و گفت به جان داداش یک قدم جلو بیایی میزنم خودم را خلاص میکنم. خرس این جملات را گفت و همانطور که گریه میکرد به خبرنگار ما پشت کرد و رفت. خبرنگار ما داد زد: حداقل میماندی با هم آجیل میخوردیم. خرس همانطور که میرفت گفت: نوموخوام.
در پایان این گزارش خبرنگار ما شب را در جنگل خوابید و یک نفر چادر مسافرتیاش را کش رفت. یک نفر زیراندازش را کش رفت. یک نفر آجیلهایش را کش رفت و یک نفر او را کتک زد و پولها و لباسهایش را کش رفت. گفتنی است خبرنگار ما همچنان با دیدن حیوانات میترسد و دست به سنگ میشود.
پایان پیام