ایرانی حلال کن

ایرانی حلال کن

پایگاه خبری گلونی، محسن فراهانی: به گزارش خبرنگار ما، یکی از رسم‌های زیبای ما ایرانی‌ها این است که وقتی متوجه می‌شویم در قبال کسی ظلمی کردیم یا اشتباهی مرتکب شدیم، از او عذرخواهی می‌کنیم. خبرنگار ما که اگر الآن شروع به حلالیت گرفتن کند، یک ماه بعد کارش تمام می‌شود، به میان مردم رفته تا نظر آن‌ها را در همین مورد جویا شود.

پیرمردی که روی نیمکت پارک نشسته بود، به خبرنگار ما گفت: من به شدت اهل حلالیت خواستن و حلال کردن هستم. به نظرم یکی از زیباترین رسوم ما ایرانی‌ها همین است که از یکدیگر عذرخواهی کنیم و یکدیگر را نیز ببخشیم. من همیشه به دوستان و آشنایان می‌گویم اگر علیه من حرفی زدید، کاری کردید که الآن پشیمانید، بیایید بگوید، من شما را حلال می‌کنم. این دور روز عمر که ارزش ندارد ما انسان‌ها یکدیگر را نبخشیم و حلال نکنیم. من اگر دزد تمام زندگیم را هم ببرد باز حلالش می‌کنم. در همین لحظه خبرنگار ما خواست کمی جابه‌جا شود که ناگهان شانه‌اش به صورت پیرمرد برخورد کرد و پیرمرد شروع کرد به داد و بی‌داد کردن. خبرنگار ما هرچه عذرخواهی کرد، پیرمرد قبول نکرد و مدام داد می‌زد: این فک دیگه برای من فک نمی‌شه. زدی سه تا دندونم رو شکستی، گردنم رگ به رگ شد. دو تا مهره کمرم جابه‌جا شد. چهارتا دنده‌م ترک برداشت. باتری قلبم تموم شد. هپاتیت ب گرفتم. خلاصه پلیس آمد و خبرنگار ما را به کلانتری برد.

بعد از یک روز بازداشت، خبرنگار ما که به قید وثیقه آزاد شده بود، فهمید که این دنیا ارزش عذرخواهی نکردن و نبخشیدن را ندارد. پس تصمیم گرفت به تک‌تک افرادی که به آن‌ها ظلم کرده بود زنگ بزند و حلالیت بخواهد.

به عمویش زنگ زد و گفت: عمو جا ببخشید یک‌بار ماشین شما را بدون اجازه برداشتم. عموی خبرنگار ما خیلی بی‌تفاوت گفت: مهم نیست عزیزم. من همان موقع فهمیدم و برای این‌که تنبیه بشوی دوچرخه‌ات را برداشتم و بردم فروختم. یادت هست تا سه ماه پدرت کتکت می‌زد که چرا دوچرخه‌ات را گم کردی؟

ایرانی حلال کن

خبرنگار ما به برادرش زنگ زد و گفت: داداش من رو ببخش. یک بار لقمه‌ی نان و پنیرت را از داخل کیفت برداشتم و خوردم. برادر خبرنگار ما خیلی بی‌اعتنا گفت: مهم نیست داداش. من همان موقع فهمیدم و برای این‌که تنبیه بشوی، یک پاکت سیگار گذاشتم درون کیفت. یادت هست پدر به خاطر سیگار سه ماه تو را خانه راه نداد؟

خبرنگار ما به رفیقش زنگ زد و گفت: داداش من رو ببخش. یک بار گفتی ماشینت را لازم دارم و من گفتم خراب است. در حالی که سالم بود. دوست خبرنگار ما خیلی بی‌اعتنا گفت: مهم نیست داداش. من همان موقع فهمیدم و برای این‌که تنبیه بشوی، به پدر دختری که به خواستگاری‌اش رفته بودی گفتم معتادی. یادت هست به خاطر شسکت عشقی که خوردی سه ماه در تیمارستان بودی؟

خبرنگار ما که دچار یأس فلسفی شده بود به پارک رفت، همان پیرمرد را پیدا کرد، یک چک خواباند در گوش پیرمرد و خودش مستقیم رفت سمت کلانتری.

عضو اینستاگرام گلونی شوید و اخبار روز ایران و جهان را دنبال کنید.

پایان پیام

 

کد خبر : 45941 ساعت خبر : 0:59 ق.ظ

لینک کوتاه مطلب : https://golvani.ir/?p=45941
اشتراک در نظرات
اطلاع از
0 Comments
Inline Feedbacks
نمایش تمام نظرات