خانه » مرثیه‌ای برای بنیتا در سه پرده
مرثیه‌ای برای بنیتا در سه پرده

مرثیه‌ای برای بنیتا در سه پرده

مرثیه‌ای برای بنیتا در سه پرده

پایگاه خبری گلونی، بابک جوانمرد: پرده‌ی اول: من دلم برای پدر و مادر بنیتا می‌سوزه. برای پدرش بیشتر. چون خودم یه دختر دارم. چون یه پدرم. مرگ فرزند سخته. شاید تلخ‌ترین چیز دنیا باشه. به خصوص که فرزندت هشت ماهه باشه. تازه زبون باز کرده باشه. داره راه رفتن یاد می‌گیره. داره مامان و باباش رو می‌شناسه. داره زندگی کردن یاد می‌گیره.

من دلم برای دزدهای ماشین بابای بنیتا هم می‌سوزه. برای اونکه جوونه بیشتر. چون سال‌ها معلم بودم و با جوون‌ها سروکار داشتم. چون الان هم کارم جوریه که بیشتر با جوون ها کار می‌کنم. چون می‌دونم و می‌بینم که چقدر آرزو دارن، پر از امیدن و چقدر نابلد. جوون‌های کار نابلدی که طول می‌کشه تا بلد کار بشن، تا حرفه‌ای بشن. و تا اون موقع باید تحمل‌شون کرد، بهشون فرصت داد، وقت داد، خطاها و اشتباهات‌شون رو بهشون گوشزد کرد تا بالاخره حرفه‌ای بشن.

مرثیه‌ای برای بنیتا در سه پرده

پرده‌ی دوم: من دلم برای دزدهای ماشین بابای بنیتا می‌سوزه. برای اونکه جوونه بیشتر. چون حتا بلد نبودن دزدی کنن. یه جوری دزدی کنن که فقط دزدی باشه. آدم ربایی نباشه. قتل نباشه. کودک‌کشی نباشه. دلم برای این دوتا بدبخت می‌سوزه که فقط می‌خواستن دزدی کنن که یه پولی دربیارن که شاید بتونن باهاش به یه گوشه‌ای از آرزوهاشون برسن. اما تقدیر سیاه‌شون آنچنان رو سرشون خراب شد که احتمالا الان مات و بهت زده یه گوشه‌ای کز کردن و دارن گردش تلخ روزگارشون رو تماشا می‌کنن: کتک خوردند، تیتر اول اخبار شدند، عکس‌شون رو جلد مجله‌ها و صفحه اول روزنامه‌ها رفت، بی‌بی‌سی درباره‌شون حرف می‌زنه، تلگرام و اینستاگرام پر شده از انبوه نفرت نسبت به اون‌ها… و احتمالن باورشون نمی‌شه که از یه ماشین دزدی ساده، چطور یک فاجعه ی ملی شکل گرفت و چطور اسیر این گرداب هولناک شدند.

اونکه جوون‌تره، احتمالا الان گیج و خواب‌زده، داره به رویاهای برباد رفته‌اش، به آرزوهای سوخته‌اش و به بخت خواب آلوده‌اش (به قول حافظ) فکر می‌کنه. به زندگی سیاهی که همیشه باهاش دست و پنجه نرم کرده و حالا با تمام سنگینی و بی‌رحمی رو سرش آوار شده. قاتل های بنیتا حتمن به دار کشیده می‌شن و یه جوون خام نابلد ناپخته‌ی پر از آرزو و امید از رو زمین حذف می‌شه. دزدی که بی اختیار قاتل شده، اونم قاتل یه طفل معصوم هشت ماهه. دزدی که فقط می‌خواسته دزدی کنه. فقط دنبال پول بوده. دزد هم دزدای قدیم، میومدن، دزدی شونو می‌کردن و می‌رفتن. کِی دزدای قدیم آدم می‌کشتن؟ کِی دزدای قدیم بچه های معصومو به کشتن می‌دادن؟

مرثیه‌ای برای بنیتا در سه پرده

پرده‌ی سوم: جوون‌ها پول می‌خوان. برای پول باید کار کرد. جوون‌ها کار می‌خوان. برای کار باید سواد داشت. باید هنر و مهارتی داشت. این بچه‌هایی که امروز سر چهارراه‌ها اسفند دود می‌کنن و شیشه ماشین پاک می‌کنن و تا میان سمت ماشین‌هاتون، شما برف‌پاک‌کن‌هاتونو روشن می‌کنین، اینا بزرگ می‌شن، بی هیچ سواد و هنر و مهارتی. جوونن. لذت می‌خوان. خوشگذرونی می‌خوان. عشق و حال می‌خوان‌. مثل همه‌ی جوونای دیگه. مهمونی می‌تونن برن؟ استخر؟ رستوران و کافی شاپ؟ مسافرت؟ یا شاید می تونن از شاپینگ و خریدن لباس های شیک لذت ببرن؟ هیچ کدوم. شما میگی نرن سراغ مواد؟ بدیهیه که می‌رن. چون جوونن و محتاج عشق و حال. چون تنها چیزیه که می‌تونن ازش لذت ببرن. چون تنها وسیله‌ی ممکن برای خوشگذرونی‌شون همینه. معتاد هم اگه نشن، سراغ دزدی که حتمن می‌رن. چون جوونن. چون یه عالمه رویا و آرزو دارن. یه عالمه حسرت.

حتا شاید عاشق شده باشن. درد عشق و مفلسی صعب است (باز به قول حافظ) اما چون دزدی هم بلد نیستن، عوض دزدی کردن، آدمکش می‌شن. اگه نخوان دزدی کنن چی؟ چی کار کنن که دوزار گیرشون بیاد؟ با پاک کردن شیشه‌ی ماشین‌هایی که برف‌پاک‌کن هاشونو روشن می‌کنن که پولی درنمیاد. هنر و مهارتی ندارن. چیزی بلد نیستن. با کارگری می‌شه پول درآورد؟ مگه یه شهر چقدر کارگر ساده می‌خواد؟ مگه به کارگرای ساده چقدر پول می‌دن؟ نمی‌دونم. فقط می دونم تو زنجان یه عده رفتن به سینمایی که فیلم “کارگر ساده نیازمندیم” رو پخش می‌کرده تقاضای کار دادن. این خبر واقعیه. می‌خواستن کارگر ساده بشن. درحالیکه پر از آرزو و رویا بودن. پر از حسرت. فقط چون نمی‌خواستن دزد و قاتل باشن. آدم اگه از غصه‌ی این اتفاق بمیره حق داره. من دلم برای قاتل‌های بنیتا می‌سوزه. برای اونکه جوونه بیشتر.

عضو اینستاگرام گلونی شوید و اخبار روز ایران و جهان را دنبال کنید.

پایان پیام

 

اشتراک در
اطلاع از
0 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
به بالا بروید