خانه » مترو یک دانشگاه است
مترو یک دانشگاه است

مترو یک دانشگاه است

مترو یک دانشگاه است

پایگاه خبری گلونی حمید کیانمهر: سلام. من کیان هستم. ۲۵ ساله، لیسانس و ساکن تهران. من داخل واگن‌های مترو خرده‌فروشی می‌کنم! بله من دست‌فروشم. کار و کاسبی‌ام هم بد نیست. البته فکر نکنید از اول به این کار اشتغال داشتم. نه! داستان زندگی‌ام مفصل است که مدیر مسئول و سردبیر محترم گلونی، مامورم کردند به برون‌ریزی و افشاگری بخش‌هایی از آن در قالب این ستون. پس  مرا اینجا بخوانید که ضرر نخواهید کرد.

روزها از پی هم می‌گذشت و من بر کوله‌بار تجربیاتم در زمینه‌ی فروشندگی در مترو افزوده می‌شد. بسیاری از فوت و فن دستفروشی را یاد گرفته بودم. این که چگونه باید با استفاده از روش‌های گوناگون و حتی توسل به مزه‌پراکنی، توجه جمعیت حاضر در قطار را به خودم جلب کنم. اینکه با چه تناژی فریاد بزنم که نه به کاسبی‌ام لطمه بخورد نه شب از شدت سرفه و گلودرد مجبور به قرقره کردن آب جوش شوم. چون به هرحال فروشندگی در مترو بعد از گزارش‌گری فوتبال و متصدیان مرکز ۱۱۸ مخابرات، مستلزم بیشترین میزان استفاده از حنجره است! اینکه وقتی قطاری متراکم از جمعیت می‌باشد چگونه خودم را از لابلای مردم رد کنم بدون اینکه لازم باشد آن‌ها را به اینور و آنور هل بدهم البته به جز در پاره‌ای مواقع! اینکه چگونه وقتی راننده‌ی محترم قطار یکهو پای مبارکش را روی ترمز زد یا قطار در چاله های ریلی افتاد تعادل خود را بدون اینکه میله های قطار یا لباس های مردم را بگیرم حفظ کنم و به هر دو دستم که پر از جنس است احتیاجی نداشته باشم جهت پخش زمین نشدن! اینکه چگونه اجناس بنجل را لابلای اجناس با کیفیت مخفی و قالب ملتِ بی نوا کنم! و خیلی “اینکه” های دیگر…

مترو یک دانشگاه است

البته این نکته هم شایان ذکر است که متاسفانه این ها همه در حال تاثیرگذاری روی اخلاق و منش و طبیعت و ذات من بود. منِ گوشه گیرِ خجالتیِ ساکت و درونگرا حالا داشتم تغییر می‌کردم. منی که اگر کسی در هر جایی توی سرم میزد و حقم را مثل آب خوردن نوش جان می‌کرد دم بر نمی‌آوردم، حالا کم کم در حال یادگیری مراحل مختلف مقدماتی و پیشرفته‌ی چگونه گرفتن حق از حلقوم گرگ صفتان بودم تازه گاهی مواقع گرفتنِ چیزی بیشتر از حق طبیعی و مسلم! هرچه بود مترو و دستفروشی در آن برای خودش یک دانشگاه بود. دانشگاهی با یک عالمه کلاس های جورواجور که راس ساعت ۶ صبح آغاز می شد و پیوسته تا ۱۱ شب ادامه داشت. تنه به تنه شدن با افراد مختلف از اقشار گوناگون جامعه شاید به صورت تئوریک چیزی را آموزش نمی داد اما به شکل عملی و کاملا ناخوداگاهانه سرشار از آگاهی و معرفت و اندیشه و حکمتم می‌کرد که هیچ گاه در این چند دهه از زندگی‌ام مسبوق به سابقه نبود. مترو دانشگاهی بود انسان‌ساز!

پایان پیام

ادامه این داستان دنباله‌دار را در اینجا بخوانید.

اشتراک در
اطلاع از
0 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
به بالا بروید