گلونی

خرناس کروکودیل در گوش گنگ‌های خواب دیده می‌پیچد

بی‌گمان رجوع به سبک‌ها و استفاده از تمهیدات نمایشی این امکان را برای نویسندگان، کارگردانان، بازیگران و حتی مخاطبان تئاتر فراهم می‌آورد تا لذت دو چندانی را تجربه کنند. لذتی که در آن زمان و اتفاق‌ها به شکل‌های گوناگون جلوه پیدا می‌کنند و هویتی جدید را پیش روی مخاطب قرار می‌دهد. کنشی که در آن همه چیز می‌تواند غیرمنتظره و یا دور از ذهن تداعی شود. اهمیتی هیچ گاه نمی‌توان از بودنش غافل شد.

به گزارش پایگاه خبری گلونی، آرش نژاد فعالیت خود را با حضور در گروه نمایشی «پالت» در مشهد به عنوان بازیگر و دستیار کارگردان به سرپرستی حمید قلعه‌ای آغاز کرد. او در ادامه کسب تجربه در دنیای نمایش به عنوان بازیگر و دستیار کارگردان در نمایش‌های «لیرشاه به روایت مردم کوچه و بازار»، «عصب کوبی»، «کشتن گربه‌ بابا فونتن یا دیگه منو صدا نزن مادر»، «مرگ یزدگرد»، و بازیگر نمایش «حرفه‌ای» حضور داشته است. البته این بازیگر و کارگردان نیز در فیلم سینمایی «دلم میخواد» به کارگردانی بهمن فرمان آرا نیز جلوی دوربین رفته است. نمایش «کروکودیل» اثری که او به عنوان بازیگر و کارگردان در آن فعالیت داشته است. حال بهانه این اثر با وی گفتگویی انجام شده است که در ادامه می‌خوانید.

دلیل آنکه رویکردها و معضلات اجتماعی در زمان حال بیشتر موردتوجه نویسندگان و کارگردانان عرصه نمایش قرار می‌گیرد چیست؟

هر نویسنده و کارگردانی و حتی هنرمندی در زمان و عصر خود به دنیال این است که دردها، روزمرگی‌ها، معضلات و اتفاق‌هایی که در اطراف خود می‌افتد را به از مسیر فرهنگی، نمایشی و یا از طذیق راه‌های دیگر به مردم خود نشان بدهد. لذا به دلیل آنکه هنرمندان و بخصوص نویسندگان در جامعه قشر حساس تر و البته دقیق‌تری هستند و بیشتر می‌بینند این قضیه برایشان مهم است که به رویکردها و معضلات اجتماعی واکنش نشان بدهند.

آیا این استقبال می‌تواند باعث آن شود که با کیفیت بهتری در زمینه تولید آثار نمایشی رو به رو شویم؟

به طور مطلق نمی‌توان گفت که استقبالی نسبت به این موضوع صورت می‌گیرد و یا برعکس استقبالی صورت نمی‌گیرد و اینکه کیفیت نمایشی این آثار بهتر است یا خیر. اما چیزی که همیشه در اجتماع و حتی آثار نمایشی مشهود است این بوده است که جامعه و مردم علاقه خود را نسبت به این موضوع بیشتر در آثار نمایشی نشان می‌دهند تا در آثار سینمایی. در مدیوم سینما آنها بیشتر به دنبال اثری مفرح و شادی‌آور هستند که ساعتی را به دور از اتفاق‌های مهم زندگی سپری کنند، اما در مدیوم نمایش بیشتر مخاطبان به دنبال اتفاقی نو و همراه شدن با اثر هستند که این هدف، تولید اثر نمایشی را سخت‌تر می‌کند. در نتیجه به طور مطلق نمی‌توان گفت که آثار اجتماعی در دنیای نمایش می‌تواند بهتری داشته باشد یا خیر.

در تولید آثار اجتماعی بیشتر از همه چیز نقد و تخریب کردن جامعه و افراد آن مورد اشاره قرار می‌گیرد. شما به عنوان کارگردان نمایش «کروکودیل» چه تمایزی را برای پیام این نمایش به مخاطب قائل شده‌اید؟

در این نمایش شخصیت‌های نمایش دچار دوگانگی شخصیت و چند شخصیتی شدن هستندکه این دو مورد بیشتر به دلیل معضل استفاده از ماده مخدری به نام «کروکودیل» است که آن‌ها را تخریب کرده است. ماده‌ای که باعث ایجاد توهم و هر گونه شکلی می‌شود و فرد مصرف کننده می‌تواند هر چیزی را که می‌خواهد ببیند، حتی خودش را در ظاهر دیگری. لذا در این نمایش ما شاهد شخصیت‌هایی هستیم که در زندگی مشکلاتی اعم از مالی، رفاهی و فرهنگی را تجربه می‌کنند و مخاطب زمان بعد از مصرف آن‌ها می‌بیند. البته باید توضیح بدهم که ترسیم این اتفاق‌ها در طراحی صحنه نیز مشهود است. خانه‌ای که شبیه هیچ خانه‌ای معمولی دیگر زن و شوهری نیست و البته خانه‌ای عجیب و غریب است.

معضلات اجتماعی بسیاری وجود دارد که می‌توان به آنها پرداخت و مسائل تازه‌ای در جامعه را بازگو کرد. دلیل تصمیم شما در انتخاب سوژه این نمایش چه بوده است؟ جنبه‌های نمایشی در نمایشنامه تا چه اندازه در انتخاب شما تاثیرگذار بود؟

یکی از اصلی ترین دلایل انتخاب این متن به خاطر معضل وجود مواد مخدر و مصرف آن در جامعه است. اتفاقی که در بسیاری از نزدیکان و دوستان نزدیک خودم نیز می‌دیدم و برایم جالب و خیلی غیرمنتظره بود. بنابراین دغدغه اصلی برایم چگونگی، حالت‌های مصرف و تاثیر آن بر زندگی روزمره و اجتماعی فرد دارد. مجوز این متن رو سه سال پیش از نویسنده نمایشنامه گرفتم و از سال ۱۳۹۴ شروع به کار کردیم.

در این نمایش ماجرا از عمق فاجعه یعنی زندگی زن و شوهری که مواد مخدر استفاده می‌کنند و توهم دارند شروع می‌شود. آیا بدون مقدمه و ازعمق شروع کردن روایت در ابتدای نمایش دلیل خاصی دارد؟

شروع و اتفاق نمایش، بعد از مصرف ماده کروکودیل زن و شوهر است که ما از عمد در متن اصلی و ساختار نمایشنامه با آن پیش رفتیم و دلیل این اتفاق در پیش و پس ماجراها گفته شده است. فرقی که این نمایش و این اتفاق که در داستان متن رخ می‌دهد این است که ما نمی‌خواستیم کلیشه‌ای و مانند دیگر نمایش‌‎ها جلو برویم و مصرف کردن و حتی شیوه مصرف را نشان دهیم. لذا این گنگ بودن و علامت سوال برای تماشاگر نیز باید مورد استفاده قرار می‌گرفت.

چشم سوم در این اثر، ویدئو پروجکشنی است که به نوعی هم راوی تصویری است و هم اینکه آینه‌ای بزرگ است برای آنکه از آن طریق به تشدید التهاب فضای صحنه اضافه کند. آیا استفاده از ویدئو پروجکشن دلیل دیگری هم دارد؟

ایده اولیه و ابتدایی بیشتر بر این محوریت بود که در فضای نمایش، داستان و خانه تلویزیون بزرگی باشد که در جلو صحنه و رو به تماشاگران قرار بگیرد تا آنها بتوانند با دیدگاه اثر بیشتر درگیر شوند و همراهی کنند. اما به علت اینکه بنده بسیار به متن نویسنده نمایشنامه و نگارش آن پایبند بودم. بنابراین در آخر نمایش و فیلم ما با باتری لب تاپ و فیلمی که ناپدید شده است همراه می‌شویم. حال به این دلیل امکانی وجود نداشت تا ما در تلویزیون این اتفاق را رقم بزنیم. زیرا بیشتر به شوخی و گونه‌ای مسخره تبدیل می‍شد و در حقیقت کمکی به همراه کردن مخاطب و تشدید حس التهاب در درون آنها نمی‌کرد و در نهایت تصمیم بر این شد که با طراحی این اتفاق‌ها بیشتر همراه می‌شوند.

استفاده از لب تاپ در صحنه نمایش به جز آنکه نقش مولد اتفاقات را ایفا می‌کند در جایگاه یک شخصیت مستقل ظاهر می‌شود که مسیر رخدادهای نمایش را در اختیار مخاطب می‌گذارد. آیا استفاده مدام از تصاویر باعث آن نمی‌شود که مخاطب بیشتر درگیر تصویر شود تا بازی شخصیت‌ها و پیام نمایش؟

هدف و غایت اصلی این نمایش سردرگمی و ایجاد علامت سوال در مخاطب است و حتی در لحظه آخر مخاطب را بر روی ابرها رها می‌کند که این موضوع به شخصه در کارهای دیگری هم که دیدم برای من جالب و هیجان انگیز بود. در واقع لب تاپ یکی از شخصیت‌های اصلی است که می‌توان گفت تمام داستان از زاویه نگاه و دید او بیان می‍شود و اتفاق را او جلو می برد. از طرفی باعث این کامپیوتر باعث پیش برد و ایجاد خط فکری مخاطب می‌شود و در آخر همه چیز مانند راز در سینه او می‌ماند. در واقع مخاطب تمام داستان را می‌داند، داستانی که شاید پایانی نداشته باشد و حضور لب تاپ در این نمایش اتفاق تمهیدی و فکر شده‌ای نیز بوده است.

شخصیت پردازی‌ها در این نمایش جایگاه بسیار مهمی دارد. آیا این موضوع باتوجه به داستان اثر طراحی شده است و یا بریده‌هایی از اتفاقات اجتماع و مستندات را در کنار شخصیت‌های داستان مدنظر قرار داده‌اید؟

شخصیت‌های نمایش بیشتر شبیه بریده اتفاق‌ها، اجتماع‌ها و مستنداتی است که از نزدیک دیده‌ام. حتی نزدیکان و کسانی که با آن‌ها برخورد داشته‌ام درگیر این فردیت و هراس اجتماعی که در شخصیت‌ها دیده می‌شود بوده‌اند. بنابراین در این اثر از آن‌ها الهام گرفته و بازی شده‌ است. در واقع احساسی که در این نمایش پیدا کردم این بود که با این اتفاق می‌توان آن آدم‌ها را نزدیک تر، درست تر، دقیق تر حس کرد و حتی آن‌ها را فهمید که به درستی می‌توانند تماشاگر را درگیر خود کنند و هم به واقعی بودن کار نیز کمک کنند.

در نمایش «کروکودیل» روایت بر اساس داشته‌های متن بیشتر از داستان مورد استفاده قرار گرفته است. درست است؟

همان‌طور که ذکر شد من خیلی به متن نویسنده اثر پایبند بودم. متنی که به طور دقیق توضیح صحنه‌ای نداشت و تنها به طور مختصر بیان شده بود و خب این اتفاق هم می‌توانست به ما کمک کند و هم به ضرر ما تمام شود. ما در این نمایش بیشتر داشته‌هایی را تصور کردیم و به مرحله اجرا رساندیم که نوع نگاه و تحلیل خود از متن بوده است که به مرحله خیلی ریزتر و دقیق تر تقسیم شد و به نوعی نگاه خود من به این اجرا منتقل شده است.

در این اثر از نظر شیوه اجرایی مرزی بین سورئالیسم و رگه‌هایی کمرنگ از رئالیسم جادویی را شاهد هستیم که البته درصد سورئالیسم بیشتر آن است. دلیل استفاده از این تمهید چیست و تناسب آن چگونه رعایت شده است؟

با توجه به امکانات و دسترسی و محدودیتی که ما در شیوه اجرا و بیان کردن این اثر و داستان داشتیم تنها می‌توانستیم این اثر را به سمت سورئالیسم و کابوس گونه و وهم انگیز بودن ببریم. زیرا «کروکودیل» نام ماده‌ای است که اسم اصلی آن «دزومورفین» است و ماده مخدری که باعث ایجاد توهم و وهم می‌شود. لذا ما چون نمی‌توانستیم شیوه مصرف آن را در طول نمایش نشان دهیم باید اثر را به سمت سورئالیسم و کابوس گونه هدایت می‌شد. البته مخاطبان و تماشاگرانی که به این اثر می‌آیند توقع دارند تا این نمایش هم شبیه به آثار سیدمحمد مساوات باشد، اما آثار این نویسنده به طور کلی رئالیسم جادویی و شبیه به طرز تفکر و شیوه فکر آقای مارکز است. اما در نمایش «کروکودیل» هم قرار نیست چیزی شبیه به کارهای ایشان را هرچند اندک ببینیم. زیرا طرز فکر و خط فکری نویسنده متن این اثر مخصوص به کارهای خودشان است و طرز فکر این نمایش متعلق به خود اثر و بنده است و این تناسب به نظر من در نمایش درست شکل گرفته است.

زمان در این نمایش نقش تعیین کننده‌ای دارد و باعث آن می‌شود که شخصیت‌ها دچار بی تعادلی شوند. استفاده از این تکنیک به تاکید توهم شخصیت و فضای کابوس گونه آنها ارتباط دارد؟

بله. ما در این نمایش اتفاق و داستانی را می‌بینیم که فقط به خانه‌ای اشاره شده است و زمان‌هایی که بیشتر متعلق به خانه همسایه دیگر و پیرمرد است. زمانی که زن و مرد نمایش می‌دانند چه زمانی است و چه اتفاقی افتاده است اما در عین حال فراموش می‌کنند که در چه زمانی و چه لحظه‌ای زندگی می‌کنند و این تاکید زمانی باعث ایجاد فضایی توهم‌انگیز و کابوس گونه می‌شود. زیرا آن‌ها نمی‌دانند در چه زمان دقیقی زندگی می‌کنند. لذا این تاکید کاملا تمهیدی و فکر شده است و سعی شده بر ایجاد فضایی سورئالیسم تاکید کند.

آیا این اثر باتوجه به موضوع و فضاسازی که برای مخاطب خود به وجود آورده از مولفه‌های تئاتر تجربی بهره برده است؟

تمام تلاشی که برای این نمایش و شیوه آن استفاده شده است از تئوری و مولفه‌های تئاتر تجربی است. زیرا اعتقاد و نظری که درباره این نمایش تمامی کارهایی که با دانشجوها می‌شود به نوعی تئاتر تجربی است. زیرا از شروع تمرین‌ها تا پایان آن و تولید اثر نمایشی، شیوه کار و تجربه کردن به صورت تئاتر تجربی است.

تجربه کارگردانی و بازیگری هم زمان در صحنه چگونه بود؟

بنده قبلا هم تجربه این اتفاق را در دو کار قبلی خود نیز داشته‌ام، اما این متن و این نمایش بسیار سخت و طاقت فرسا بود. بنابراین می‌توانم بگویم عجیب و غریب بود و من نیز از اول اصلا موافق با این قضیه نبودم که در اجرا هم بازی کنم و کارگردانی آن را انجام دهم. البته در این راستا تلاش کردم تا بازیگر چهره و یا بازیگر دانشجو به کار اضافه شود اما نشد. لذا به دلیل آنکه حدود یک سال و نیم روی این متن کار کردم و زیر لایه‌های متن و متن اصلی را به طور دقیق و ریز می‌دانستم شخصیت مرد را بازی کردم.

گفت‌وگو از کیارش وفایی

پایان پیام

خروج از نسخه موبایل