سینمای حاتمیکیا چرا این طوری شد؟
پایگاه خبری گلونی، رضا ساکی: ماجرای انتقاد دوستداران سینمای حاتمیکیا به «بادیگارد» و «به وقت شام» را کمی توضیح میدهم شاید به درد برخی بخورد.
فرض کنید که میخواهید فیلمی درباره مستشاران نظامی ایرانی در سوریه بسازید. یعنی بگویید که حضور این مشاوران باعث شده است که جنگ به مرزهای ایران و درون ایران نکشد و داعش عاقبت از بین برود و موصل آزاد بشود. پس شما میخواهید بگویید که خاورمیانه خانه همه ماست و همه باید کمک بدهیم تا صلح بر منطقه حاکم بشود. پس شروع به نوشتن فیلمنامه میکنید و سعی میکنید با جلوههای ویژه و کارگردانی درست و استفاده از بازیگران حرفهای بر مخاطب خود تاثیر بگذارید.
یعنی شما در تمام فیلم دارید تلاش میکنید به مخاطب نشان بدهید و بفهمانید که امنیت ایران در گرو تلاش مدافعان حرم و مستشاران نظامی است. یعنی قصه پرواز «ایلوشن» و بعد اسیر شدن پدر و پسر خلبان در چنگ داعش همه نشاندهنده این است که ما در آنجا موثر بودیم و خاورمیانه وطن است.
مشکلی که در فیلم «به وقت شام» ساخته استاد بزرگ سینمای ایران هست این است که ایشان تصویر و روایت قصه را برای تاثیرگذاری بر مخاطب کافی نمیداند و سعی میکند در دیالوگهایی گلدرشت آنها را توی صورت مخاطب فریاد بزند. دیالوگهایی نظیر: «اگر نجنبیم این صداها (صدای انفجار) به ایران هم میرسه». یا «ایرباس رسید. بوی ادوکلن فرانسوی میده.» این دیالوگها سینمای حاتمیکیا را از بیان هنرمندانه و غیرمستقیم به بیانیههای سیاسی تبدیل کرده است.
طرفداران «به وقت شام» عقیده دارند حاتمیکیا فرزند زمانه خویش است اما پرسش اینجاست که او مگر در «بوی پیراهن یوسف»، «از کرخه تا راین»، «ارتفاع پست»، «آژانس شیشهای» و… فرزند زمانه خویش نبود؟ در آن فیلمها هم حتما دیالوگهایی شعارگونه وجود داشت اما نه به این شکل که در دو فیلم آخر هست. شعار هم اگر بود شعاری بود که از دل شخصیت بیرون میزد و به دل مینشست.
ما سینمای حاتمیکیا را با سیلی نوذر (صادق صفایی) به صورت سعید (علی دهکردی) در «از کرخه تا راین» و گفتن دیالوگ «شاید دیگه ندیدمت» به یاد داریم، یا با «دورهات گذشته مربی» در آژانس شیشهای. ما دایی غفور (علی نصیریان) را باور کرده بودیم و قاسم (حمید فرخنژاد) را و هنوز به یاد داریم چه گفتند. آن قدر «از کرخه تا راین» را دیدیم که حفظ شدیم: «خدا… خدا… چرا اینجا؟ رو زمین دنبالت گشتم، نبردیم. تو دریا دنبالت بودم، نکشتیم. تو جزیرهها دنبالت گشتم ولی فقط چشمهام رو گرفتی، این تن رو نبردی، چرا اینجا؟ من شکایت دارم، من شاکیم! پس کو اون رحمانت؟ کو رحیمت؟ آخه قرارمون این نبود، چرا چشمهام رو بهم پس دادی؟ من شکایت دارم، به کی شکایت کنم؟»
سینمای حاتمیکیا چطور به اینجا رسید؟
دوستداران او به یاد دارند که ناصر (پرویز پرستویی) در «به نام پدر» چه گفت: «من اینجا رو مین کاشتم. دنیا چرا اینطوری میشه مرتضی؟ کی به کیه؟ من تاوان چیو باید پس بدم؟ چی رو…حبیبهام کجا بود؟ (رو به آسمان) این پارو بگیر پای حبیبهام رو بهم پس بده. تو رو قسمات میدم به خودت قسم راضیام. خدا…خدا…من یه پدرم… من نمیتونم این وضع حبیبه رو تحمل کنم. من جنگیدم نه اون… من اعتقاد داشتم نه اون…»
حالا همه حرف این همین است. چرا سینمای حاتمیکیا از این همه هنرمندی و این ظرافت خالی شد. پیشنهاد میکنم دوستان جوانتر، سینمای حاتمیکیا را از «دیدهبان» به ترتیب نگاه کنند و به حالا برسند. یقین دارم بسیاری از آنها از یک جایی به بعد خواهند پرسید: چرا این طوری شد؟
پایان پیام
کد خبر : 79708 ساعت خبر : 1:53 ق.ظ