پایگاه خبری گلونی، سمیه باقری حسنکیاده: خیابان به عنوان بخشی از فضای عمومی شهری، محل بسیاری از کنشهای اجتماعی است؛ از حملونقل که کارکرد اصلی آن است گرفته تا جایی شدن برای هرگونه اجتماع عظیم مردمی. اما هستند کسانی که خیابانها و حاشیههایش را جور دیگری میبینند؛ همانها که خطکشیهای سفید عبور عابر پیاده برایشان حکم دکمههای پیانو را دارد و با قدم زدن روی هر خط سفید انگار صدای نتی را میشنوند و یا با راه رفتن روی جدولهای لبه خیابان، هم خانههای ناتمام کودکیشان را پُر میکنند و هم با هر قدم یک گام در ارتفاع نتهای زندگیشان بالا میروند.
این آدمهای متفاوت و باذوق همه جا هستند؛ در اطراف میادین بزرگ شهر، داخل پارکها، ورودی متروها و حتی لبه پنجره بانکها. از هر قشری هم هستند؛ از دانشجو یا فارغالتحصیل رشته موسیقی که آمده تا سازش را به مردم معرفی کند و خودی نشان دهد، تا اویی که میخواهد گوش شنوای مردم را تیزتر کند. از جوانی رعنا که ویولون مینوازد تا او که بی چشم سر، سنتور را سر شوق میآورد. از او که ایستاده میخواند تا او که روی ویلچر هم سهتار مینوازد هم میخواند.
از مردی که موهای سپید بلندش را پشت سر بسته تا دختری جوان که از شرم کلاه بر روی روسری گذاشته و لبهاش را آنقدر پایین آورده است تا چشمش به چشم آنها که با انگشت نشانش میدهند، نیفتد. یکی ماسک بر صورت زده است و در دود غلیظ تهران از «شهزاده رویا»هایش میخواند و نتها را یکی یکی در هوای آلوده تهران پخش میکند. دیگری «در سر شوری دارد» و موسیقی را اعتراضی کرده است آرام، و در حمله گرد و غبار اهواز میخواند، بلکه در فضای بیهوای شهرش کسی بایستد و آنچه در این اعتراض آرام است را بشنود و کاری کند.
یکی که درد نان دارد پاپ مینوازد و شاد میکند و دیگری که غصه تفکر دارد بر نی میدمد. یکی مینوازد تا فضای افسرده شهرش را با هنر درمان کند و دیگری مهربانانه موسیقی را از قاب سیدیها و ویترین مغازهها خارج کرده است و هنر خیرات میکند. و چه خوب گفت «لوریس چکناواریان»، آهنگساز و رهبر ارکستر ایرانی که اگر از صد تا از این موزیسینهای خیابانی بپرسیم چرا مینوازند، صد جور پاسخ میشنویم. که هر کدامشان دغدغهای دارد و هر دغدغهای ارزش برطرف شدن.
سطح کیفی پایین موسیقیهای خیابانی و یا آکادمیک نبودنشان، حکایت از این دارد که هنوز خیلی از هنرمندان تراز بالای عرصه موسیقی علاقهای برای اجرا در شهر نشان ندادهاند. چرا که هنوز خیلیها هستند که به نوازندگان خیابانی، چه تنها بنوازند و چه به شکل گروهی و مدیریت شده، به چشم متکدیانی مدرن مینگرند که هم سازشان و هم نحوه کسب درآمدشان را از غربیها به عاریه گرفتهاند، که البته این نوع نگاه به کسانی که هم شهرمان را زیبا کردهاند و هم روح زندگی را به آدمهایش هدیه میدهند هم توهین آمیز است و هم غیرمنصفانه.
کم هستند کسانی چون «مهرداد مهدی» که در همان زمانی که همه به چشم گدا به نوازنده خیابانی نگاه میکردند، آکاردئونش را به خیابان ببرد و به صورت کاملا حرفهای و آکادمیک برای همان نگاهها بنوازد. که میداند؟ شاید اگر اینطور به میان مردم آمدن او نبود، «والسِ تهران» هیچگاه پدید نمیآمد که بشود موسیقی متن و تیتراژ پایانی فیلم فروشنده اصغر فرهادی.
موسیقی خیابانی ما اما هنوز کوچک است، طفل است و نوپا، پر از تغییر و در حال گذار، بیتجربه است و شکننده، و به شدت نیازمند توجه مادرانه تا از دلش ستارههایی پرفروغ شروع به درخشیدن کنند و صحنههای اجرا را روشنتر از قبل نمایند. لذا امنیتی کردن فضای موسیقی خیابانی بیجهت باعث بزرگ شدن خوانندههایی میشود که در این میان شاید از هنر کمتری نسبت به سایر موزیسینها و خوانندگان شهری برخوردار باشند و اتفاقا ربطی هم به سیاست نداشته باشند. به اویی که همه دغدغهاش بیکاری، بحران آلودگی، کودکان کار یا هر معضل کوچک و بزرگ اجتماعی است به چشم یک مبارز سیاسی نگاه کردن، اشتباه است. موسیقی شهری، پتانسیل این را دارد تا مردم را جمع کند تا در اتمسفرش هم شاد باشند، هم فکر کنند و هم کمی از استرس روزانهشان بکاهند. به این جمعیت نیز به چشم مشکل نگاه کردن، اشتباه است.
میدانم، موسیقی خیابانی نه از آلودگی کلانشهرها میکاهد، نه دست غبار اهواز را میگیرد و سر جایش مینشاند، نه باری از دوش کولبرهای کرد برمیدارد، نه فرزندان سیستان و بلوچستان را از فقر نجات میدهد و نه بارانی میباراند تا دریاچه ارومیه و رودها و تالابهایمان را زنده کند. اما دست کم میتواند گاهی این هندزفیریها را از گوش عابران خسته بردارد و لبخند و تفکر را تقدیمشان کند؛ همان چیزهایی که ما ایرانی ها به شدت نیازمندشان هستیم.
پایان پیام