خانه » کودکان کار از فقر و آبرو می‌گویند

کودکان کار از فقر و آبرو می‌گویند

پایگاه خبری گلونی، محسن فراهانی: یکی از کودکان کار خاطره‌ی زیر را در مورد فقر و آبرو برایم روایت کرد:

صبح که برای رفتن به مدرسه از خواب بیدار شدم، شروع کردم به دعوا کردن با مادرم به خاطر شلوار کهنه و رنگ و رو رفته‌ام. گفتم: سه ساله هر روز این شلوار رو می‌پوشم، به خدا نخ نخ شده. همه بچه‌ها هرسال شلوار نو می‌خرن. مادرم گفت: بچه‌ها پول دارن می‌خرن. تو که نباید خودت رو با اونا مقایسه کنی. تو که نباید هرچی اونا می‌خرن بخری. گفتم: چطور هرچی اونا درس می‌خونن منم باید بخونم؟ مادرم سکوت کرد. در رو محکم به هم زدم و از خانه خارج شدم.

از طرف تیم فوتبال مدرسه به سالن فوتسال رفته بودیم تا با تیم فوتبال یک مدرسه‌ی دیگر مسابقه بدهیم. زمان مسابقه‌ی ما که شد وارد رختکن شدیم. همان‌طور که لباس‌ها را عوض می‌کردیم به حرف‌های معلم ورزش‌مان گوش می‌دادیم. بچه‌ها با وسواسی خاص شلوارهایشان را تا می‌کردند که مبادا چروک شود و من فقط به حرف‌های معلم توجه می‌کردم.

بازی را بردیم و خوشحال روی سکوها نشستیم و در مورد صحنه‌های مسابقه حرف می‌زدیم که معلم ورزش‌مان با چهره‌ای عصبانی پیش ما آمد و کنارمان نشست. تند تند تسبیح‌اش را دور انگشتش می‌چرخاند و زیر لب چیزی می‌گفت. یکی از بچه‌ها پرسید: آقا چیزی شده؟ با معلم اونا دعوا کردین؟ معلم همان‌طور که به روبه‌رویش زل زده بود گفت: نه، یه از خدا بی‌خبری رفته تو رختکن. هرچی به درد می‌خورده، برده.

در راه برگشت فقط من شلوار پوشیده بودم.

پایان پیام

اشتراک در
اطلاع از
0 دیدگاه
تازه‌ترین
قدیمی‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
به بالا بروید