وقتی به تالاب لیپار یا به قولی دریاچه صورتی رسیدیم شب شده بود و نمیشد آنجا را دید.
به گزارش پایگاه خبری گلونی، علیاصغر سیدآبادی (نویسنده و شاعر) در این ایام یادداشتهایی از سفرهای نوروزی خود منتشر میکتد که یادداشت «از چابهار تا درک» را به عنوان سفر نوروزی سه منتشر کرده است:
هوا خوب بود و دل کندن از خلیج زیبای گواتر سخت. داشت غروب میشد که برگشتیم. وقتی به تالاب لیپار یا به قولی دریاچه صورتی رسیدیم شب شده بود و نمیشد آنجا را دید. قرار گذاشتیم فردا صبح قبل از اینکه به دوستان بپیوندیم، آنجا را ببینیم و دیدیم.
وقتی ما از دریاچه صورتی برمیگشتیم تازه مردم گروه گروه میرسیدند. چیزی که اذیتمان میکرد، عکس گرفتن با بچههای آنجا به مثابه تزیینات صحنه بود. مثلا خانمی را دیدیم که بچهها را بر اساس رنگ لباس چیدمان کرد و خودش وسط نشست و عکسی هنری به یادگار گرفت.
در رمین به دوستان پیوستیم به طرف غرب چابهار رفتیم. کوههای مریخی یا مینیاتوری در سراسر مسیر زیبایی ویژهای به جاده داده بودند، کوههایی که شکلشان جوری بود که انگار انسانها آن را تراشیدهاند. سرتاسر راه نمایشگاهی از آثار حجمی بود.
شاید کمی بیشتر از یک ساعت و نیم طول کشید تا به چشمه گلافشان تنگ رسیدیم. از کوهی که بر اثر جوشیدن گل و خشگ شدنش تشکیل شده بالا رفتیم و یکی از پدیدههای جذاب طبیعی را دیدیم. مردم بیصبرانه انتظار میکشیدند تا گل بجوشد و با جوشیدنش صدای دست و جیغ بلند میشد.
نیم ساعت- ۴۰ دقیقه بعد در زرآباد بودیم و ناهار را در منزل بلوچ مهربان دیگری صرف کردیم به نام آقای نهنگی. هوا گرم شده بود و خانه خنک بود. درباره کشاورزی در آن منطقه صحبت کردیم و دوست داشتیم مزرعه موز هم ببنیم اما وقت تنگ بود.
و سرانجام به درک واصل شدیم. اول به روستای درک رسیدیم و بعد ساحل درک، یکی از زیباترین ساحلهای ایران، هم نشینی نخل و رمل و دریا. چشماندازهای زیبا برای تماشا و ساحل خوب برای شنا. غروب آفتاب را در درک تماشا کردیم و با رسیدن شب به جاده زدیم.
شب خسته و کوفته به چابهار رسیدیم. من تصمیم گرفتهبودم منطقه آزاد چابهار و مراکز خرید نروم. توی ماشین ماندم و بقیه رفتند مراکز خرید. خیابان شلوغ بود و سواحل منطقه آزاد پر رفت و آمد. شب خداحافظی با آقای بهار و آقای آموزگار و چابهار بود و صبح روز بعد راهی زاهدان میشدیم.
پایان پیام