گلونی

نامادری‌ با خاک‌انداز فلزی توی سرم می‌زد

دوم اردیبهشت ماه موضوع شکنجه و آزار و اذیت جسمی و روحی سه کودک ۱۲ ساله، ۹ ساله و حدود ۶ ساله ماهشهری توسط والدین آنان رسانه‌ای شد.

به گزارش پایگاه خبری گلونی: یکی از مخاطبان ما داستان واقعی زندگی‌اش را برای ما نوشته است. داستانی از شکنجه‌های نامادری و سکوت پدر.

مشاهده تصاویر دردناک سه کودک شکنجه شده در بندر ماهشهر خاطراتی دور اما نزدیک را در من زنده کرد.

آنچنان نزدیک که پس از گذشت بیست سال خاطرات و پیامدهای آن‌روزهای لعنتی هنوز سه برادر را رها نکرده است؛ هرچند وقت یکبار قطار این حوادث پنهان در هیاهوی شهر سوت می‌کشد و من به گذشته و تجربه تلخ خود و جامعه‌ای که در آن زیسته‌ام و قانونی که در آن حکم می‌کند می‌اندیشم؛ من با درک تجربه‌ای مشترک باید از اشتراکات ماجرای کودکی خودم با کودکان ماهشهری بگویم تا با آگاهی و پیشگیری بتوان از حوادث ناگوار بعدی پیشگیری و یا اقدام به هنگام کرد.

کودکان قربانی طلاق می‌شوند

ما سه فرزند پسر ۵، ۹ و ۱۴ ساله از یک مادر بودیم؛ پدرم یک نامزدی ناموفق داشت و بعد از آن با مادرم در سن ۳۵سالگی و با اختلاف سنی ۱۹سال ازدواج می‌کند و ثمره این ازدواج – که البته از سن دوسالگی فرزند بزرگتر زیربنای طلاق در آن گذاشته شده بود، – سه فرزند شد. سرانجام در ۹سالگی من این طلاق انجام گرفت و شد آنچه که باید می‌شد.

ذکر اختلاف سنی و طلاقی که اگر زودتر انجام می‌شد دو قربانی دیگر نمی‌گرفت لزوم مشاوره‌های درست برای ازدواج و طلاق را مشخص می‌کند، طلاقی که یک‌تنه عامل نابسامانی‌ها و ناهنجاری‌های بعدی است.

فرزند بزرگتر یا همان دختری که در فیلم به میله بسته شده و با چکش دندان‌هایش خورد شده است حاصل ازدواجی ناموفق و طلاق است.

دهان‌بینی و افکار پوسیده عامل سقوط اخلاقی

با احترام به تمام نامادری‌های مهربان که از مادر بهترند؛ بعد از گذشت ۶ماه سایه شوم ز‌ن‌بابا یا نامادری بربخت و زندگی ما ظاهر شد.

تا قبل از ورود نامادری به زندگی‌مان به واقع پدرم، پدری مهربان با ویژگی‌های دهه شصت بود (در دهه شصت کتک خوردن از پدر و معلم برای تربیت فراگیر بود و تنبیه و بدرفتاری محسوب نمی‌شد، تربیت بود، تربیت!) با تفکراتی سنتی از یک جامعه با افکار سنتی و قدیمی اختلافش با مادرم که سبب طلاق شد از همان سبک زندگی‌های سنتی بر آمده بود، دخالت خانواده پدری، مادر و خواهران پدر در زندگی‌…

بعد از گذشت بیش از بیست سال از آن وقایع هنوز علت تغییر رفتار پدرم با آمدن نامادری در زندگی‌مان برایم جای سوال است. «جادویش کردند!»، «چیزخورش کردند!» اینها پاسخی است که از اطرافیان می‌گرفتیم.

اما اینکه بعد از ورود نامادری به خانواده مهربانی از قلب و عقل از سرش رخت بست ریشه در چه چیزی داشت؟

پدرم همان اوایل بارها متوجه شکنجه ما توسط نامادری‌مان شده بود می‌آمد و می‌گفت چه کار کنم؟ مادرتان را طلاق دادم. نمی‌توانم بگویم مشکل از این یکی است! دهان مردم را نمی‌شود بست…

دهان مردم و دهان‌بینی این بزرگترین معضل پدر من بود.

کارشناسان علوم اجتماعی باید در این زمینه بیش از قبل فعال باشند چرا که هنوز افکار پوسیده به تاروپود زندگی‌ها در جامعه ما آسیب می‌زند.

نقش شاهدان کودک آزاری در نجات کودکان

در فیلم مشاهده می‌کنیم یکی از این کودکان را در حیاط خانه به میله‌ای بستند و دو کودک دیگر در فضایی محدود رها شدند.

این اتفاق برایم آشناست، لمسش می‌کنم انگار همین حالاست در آخرین مورد آزارمان بعد از کتکی مفصل در وضعیت مشابه آن دو کودک در فضای محدود رختکن حمام در حیاط خانه‌مان با کف دستی نان خشک و آبی که در حیاط به‌روی ما باز بود؛ دو روز حبس بودیم تا پدر و نامادری به روستای نامادری‌مان سفر کنند.

همسایه‌ها می‌دانستند در آن محل مخوف چه می‌گذرد. به برادر بزرگ‌مان اطلاع داده بودند اوضاع ما اسفناک است از طریق پشت‌بامِ همسایه‌ها، برادرم به خانه وارد شد و ما برای همیشه از چنگال پدر و نامادری نجات پیدا کردیم.

اطلاع‌رسانی آشنایان و همسایه‌ها برای ورود مقام قانونی در این موارد راه‌گشا است، همانطور که کودکان ماهشهری با اطلاع‌رسانی همسایه‌ها (زن عمو و عموی کودکان) نجات پیدا کردند.

قانون باید از کودکان حمایت کند

اگر می‌خواهیم این حوادث دلخراش را به حداقل برسانیم لزوم حمایت قانون از کودکان مطرح است.

خوب یادم هست معلم کلاس چهارم دبستانم، مرا در وضع نابسامانی می‌دید و دلش می‌سوخت. یک روز خانم سامانی من را تا منزل همراهی کرد یک ربع در زد کسی در را باز نمی کرد، البته این وضع هر روز من بود پشت در باید می‌ماندم تا هروقت نامادری دوست داشت در را باز کند و با کتک و الفاظ ریز و درشت پرتم کند درون اتاق.

از داخل حیاط صدا می‌امد. خانم سامانی داد زد در رو باز کنید من معلم علی اکبرم، بنده‌خدا با برخوردی تند مواجه شد که «به شما ربطی نداره، بچه‌مه، تربیتش دست خودمه، سری بعد دخالت کنید شکایت می‌کنم ازتون»، و من را کشید داخل و در را روی معلم بست.

سوالی که مطرح است اگر قانون از شاهدان کودک‌آزاری حمایت کند آیا والدین بدون ترس به کارشان ادامه خواهند داد؟!

البته در مورد کودکان ماهشهری اقدام داداستانی ماهشهر و شخص دادستان قابل ستایش است که طبق گزارشات همسایه‌ها به ماجرا ورود پیدا کرده است و کفالت بچه‌ها را به عموی‌شان سپرده است.

پدرم سکوت می‌کرد

من از این دست افرادی که به مسئولیت انسانی و اجتماعی‌شان آگاه هستند بسیار دیدم، اما خلاء در قانون است در پشتوانه‌ای که به پدرم قدرت می‌داد هربار که اقوام سراغ ما می‌آمدند و کار به کلانتری می‌کشید، شکنجه‌های نامادری را گردن بگیرد؛ شکنجه‌هایی که یادآوری‌اش آن درد را در جانم تکرار می‌کند.

در ویدئو پسری ۶ ساله را می‌بینیم که با چکش توسط نامادری آسیب دیده است؛ همان لحظه ۲۱ سال قبل و برادر ۶ ساله خودم را دیدم. از مدرسه رسیدم خانه. دستشویی در حیاط بود درش باز بود و سر نحیف و کوچک برادرم در…

خودم را دیدم که با خاک‌انداز فلزی بر سرم ضربه خورده و از شدت ضربه گوشه خاک انداز شکسته و پریده و من بیهوش شدم و در بیهوشی یک کتک مفصل هم خوردم که پاشو ادا در نیار… این‌ها را همین برادر ۶ساله آن‌روزها بهم گفت، گفت «بیهوش که شدی تا پنج دقیقه مریم (نامادری) میزدت، میزدت تا زمانی که مطمئن شد ادا نیست و ترس برش داشت.»

پدرم به طور کامل سکوت پیشه کرده بود، دیگر «می‌دانم و چه کار کنم و کاری از دستم بر نمی‌آید» هم نمی‌گفت، شریک شکنجه‌های نامادری شده بود او پوشش قانونی کار شده بود؛ هرچند وقت یکبار اقوام یا همسایه‌ها ما را در وضعیت ناجور می‌یافتند و پیگیری ماجرا به کلانتری می‌رسید، پدرم می‌آمد کلانتری و شکنجه‌های نامادری را گردن می‌گرفت، گردن می‌گرفت برای چه؟ برای اینکه قانون به او اجازه می‌داد برای تربیت حتا فرزندش را بکشد!

اشتراک ماجرای ما با حادثه کودکان ماهشهری همین است. پدر کودکان رفته است کلانتری و ماجرای شکنجه را گردن گرفته است و نامادری با وثیقه آزاد است.

خطر اصلی همین خلاء قانونی‌ست که همسایه می‌ترسد گزارش کند، چرا؟ چون پدر می‌رود می‌گوید فرزند خودمه برای تربیتش حق دارم بکشمش!

خطر اصلی همین حق دادن به خود است که به نام قانون و شرع شکل گرفته است.

بدانیم به ازای هر کودک‌آزاری آشکار، بیست مورد کودک‌آزاری پنهان وجود دارد و از قانون‌گذاران در مجلس شورای اسلامی بخواهیم لایحه حمایت از کودکان را تصویب کنند.

تحلیل شخصیتی کودک‌آزاران

تصویر پدر این کودکان را می‌بینیم که به ظاهر سالم و سلامت هم می‌آید یعنی اگر کسی نداند چه در خانه بر سر فرزندانش می‌آمده و او در این ماجرا دخیل بوده است در ذهن خود تصویری از یک آدم بیمار و روانی از این آدم نمی‌تواند ترسیم کند. پسر شش ساله در کنارش است و می‌گوید زن‌باباس دیگه…

اما پدر من را به جرات می‌توان یک انسان دگم یا دگماتیسم خواند، پدیده‌هایی که نمایی ارزشی و مقدس داشتند را بدون تفکر می‌پذیرفت و تقدس و ارزش به آن‌ها می‌داد. مثال‌های فراوانی هم از او به یاد دارم. از آن دسته زهدنماهایی بود که آنقدر در نقش‌شان خوب فرو می‌رفتند در جامعه هیچ انگ اخلاقی به ذهن‌شان نمی‌رسید به او بزنند.

در همین حال نامادری شکنجه‌مان می‌کرد، گرسنگی‌مان می‌داد اما او سکوت می‌کرد و گردن می‌گرفت و شریکش می‌شد، چه کسی به این آدم‌ها شک می‌کند کودک آزار باشند؟

اینها را گفتم که بگویم فرد بیمار و دارای اختلالات روانی و کودک آزار می‌تواند به ظاهر سالم باشد. نمونه‌اش ظاهر سالم پدر این کودکان ماهشهری. واقعا چه کسی از بیرون این زندگی به قساوت قلب او می‌توانست فکر کند؟ هر کسی که از ما شناختی نداشت اگر ما را می‌دید یا به او می‌گفتیم پدر و نامادری‌مان ما را می‌زنند، گرسنگی می‌دهند، تحقیر می‌کنند؛ حتما در ذهنش این گزینه فعال می‌شد: این بچه‌ها یک غلطی کرده‌اند، دروغ می گویند و…

در این حال جامعه‌شناسان و کارشناسان علوم اجتماعی، رسانه‌ها و قانون‌گذاران باید به کمک کودکان بیایند جامعه باید جرات کند به محض مشاهده کودکانی با وضعیت غیرعادی به ماجرا ورود پیدا کند.
این همه حرف من است. کسی که این روزها مدام خاطرات تلخ دوران کودکی‌اش را مرور می‌کند.

پایان پیام

خروج از نسخه موبایل